ابریشم
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
17
خواهم خواند
8
توضیحات
این رمان نیست. حتی حکایت هم نیست. یک قصه است. قصه با مردی که دنیا را درنوردید و با یک دریاچه که معلوم نیست چرا آن جاست آغاز می شود، و در یک روز پر باد پایان می پذیرد. شاید بشود گفت که یک قصه ی عشق است. ولی اگر فقط همین بود به زحمت تعریفش نمی ارزید. در این قصه تمنا و رنج هم هست. از آن گونه که خوب می شناسیم، ولی هیچ گاه واژه ی درستی برای بیانش نمی یابیم. و به هر حال این واژه «عشق» نیست. همه ی قصه ها موسیقی خودشان را دارند. این یکی موسیقی اش سفید است. مهم است که این را بگویم، زیرا موسیقی سفید موسیقی غریبی است، آدم را گاهی زیر و رو می کند; آهسته نواخته می شود و باید آرام با آن رقصید. چیز دیگری برای گفتن نیست. شاید باید خاطر نشان کرد که این قصه در قرن نوزدهم اتفاق می افتد; فقط برای این که کسی در آن منتظر هواپیما، ماشین لباسشویی و روانکاو نباشد. از این چیزها خبری نیست. شاید باری دیگر الساندرو باریکو