سلمانی

سلمانی

سلمانی

رینگ لاردنر و 1 نفر دیگر
3.8
3 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

5

خواهم خواند

9

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

داستان این کتاب با بیانی عامیانه از زبان «وایتی» آرایشگر نقل شده است. او از مرد شوخ طبعی به نام «جیم» سخن می گوید و شیطنت های او را توصیف می کند. موضوع اصلی داستان، گرد شخصیتی حقه باز که از ناراحتی و آزار دیگران لذت می برد می چرخد، او بویی از انسانیت نبرده و گویی عاطفه و احساس ندارد. از این رو تمام کارهایش بی رحمانه و احمقانه است، مثل: کارت پستال فرستادن برای اذیت و آزار کسانی که آن ها را نمی شناسد که گاهی جنبه انتقام گیری دارد، مثل حقه ای که به همسر و بچه هایش می زند و کلکی که به دختر می زند موجب نابودی خودش می شود.

یادداشت‌های مرتبط به سلمانی

            بسم الله الرحمن الرحیم 

رینگ لاردنر در ایران نویسنده‌ای ناشناس است و معدود افرادی که او را می‌شناسند، نام او را در ناتور دشت شنیده‌اند.[۱] نشر نیلا در سال ۱۳۸۱ ترجمه محمد نجفی از سلمونی را منتشر کرد. چهار سال بعد از اینکه ترجمه ناتوردشت از این مترجم را منتشر کرده بود
یازده سال بعد از چاپ اول، در سال ۱۳۹۲ دومین چاپ این کتاب کوتاه منتشر شد و امروز با وجود گذشت ده سال از آخرین چاپ کتاب سلمونی، هنوز خبری از تجدید چاپ این کتاب نیست.

رینگ لاردنر متولد ۱۸۸۵ و تا سال ۱۹۱۶ به ستون‌نویس ورزش بود و داستان نقشی در زندگی‌اش نداشت. در همان سال کتاب You Know Me Al را منتشر کرد که ویرجینیا وولف از جمله تحسین‌کنندگان آن بود.
لاردنر بر بعضی از هم‌عصران خود مانند اسکات فیتزجرالد، ارنست همینگوی و جان اوهارا تاثیر گذاشته است. جان اوهارا درک خود از دیالوگ را به لاردنر نسبت می‌دهد.
اندرو فرگوسن، روزنامه‌نگار، در مورد لاردنر نوشته است: «رینگ لاردنر خود را عمدتاً یک ستون‌نویس ورزشی می‌دانست که قرار نبود چیزهایش دوام بیاورد، و حتی پس از انتشار اولین شاهکارش، You Know Me Al، در سال 1916، به این باور پوچ ادامه داد.»

داستان سلمونی از زبان آرایشگری به نام وایتی که به سفید برفی هم شهرت دارد روایت می‌شود. داستان در یکی از شهرهای ایالت ایلینوی آمریکا اتفاق می‌افتد. راوی برای شخصی که تازه وارد این منطقه شده است (که مشتری‌ای جدید است یا ممکن است برای استخدام آمده باشد) از فردی به نام جیم کاندل می‌گوید.
داستان به جیم کاندل می‌پردازد، شخصی بی‌احساس که ویرانی‌هایی در زندگی دیگران به بار می‌آورد، این کار صرفا برای لذت بردن آن‌ها را انجام می‌دهد، بدون اینکه کینه یا دلیل دیگری در کار باشد. سرانجام این رفتار گریبان جیم را می‌گیرد...
شخصیت راوی داستان مورد پردازش قرار نمی‌گیرد اما از صحبت‌های او در مورد کاندل می‌شود فهمید که مخالف رفتار او نیست و شخصیت جیم مورد تایید او است.
اینکه جان اواهارا می‌گوید دیالوگ را با آثار لاردنر درک کرده است، در همین کتاب سلمونی قابل مشاهده است. دیالوگ‌ها، چه صحبت‌های راوی چه دیالوگ‌های داستانی که دارد تعریف می‌کند، به شدت واقعی هستند و راوی داستان مانند هر کسی که دارد ماجرایی تعریف می‌کند، وسط ماجرای اصلی‌اش، داستان‌های فرعی و معرفی شخصیت‌های فرعی را می‌گنجاند و این شخصیت او را برای ما واقعی‌تر جلوه می‌دهد.
سلمونی، مانند دیگر آثار لاردنر زبانی طنز و کنایی دارد، زبانی که نویسندگان نسل‌های بعد آمریکا بیشتر از آن استفاده کرده‌اند و به نوعی یکی از مشخصات داستان آمریکایی شد. البته نمی‌دانم لاردنر چقدر بر نویسندگان نسل بعد آمریکا اثر گذاشته است. اما در بین هم‌عصران خود مانند همینگوی و فاکنر این زبان کم‌تر به چشم می‌خورد و زبان نویسندگان نسل سوم آمریکا بیشتر به زبان لاردنر شباهت دارد.
ترجمه محمد نجفی به زبان محاوره‌ای توانسته است حق داستان را ادا کند. احتمالا ترجمه رسمی چنین امکانی را فراهم نمی‌آورد.


۱_در ویکی‌پدیای انگلیسی ارجاعات دیگری که نویسندگان به لاردنر داده‌اند آورده شده، از جمله آن‌ها فرنی و زویی سلینجر است که هنوز آن را نخونده‌ام.
          

26

نرگس

1403/3/21

            کوتاه اما نمونه‌ای برجسته از نقد و طنز اجتماعی.

این کتاب، مونولوگی کوتاه و جذاب از زبان آرایشگری به نام دیک (معروف به سفیدبرفی) که در حال اصلاح موی یکی از مشتریان تازه‌واردشه. بعد از خوش‌ و بشی کوتاه و یک‌طرفه ابراز امیدواری میکنه که ازین شهر خوشش بیاد و همین‌جا بمونه. با محوریت همین موضوع شروع میکنه از شهرش  _شهری کوچک در یکی از ایالت‌های آمریکا_ و آدماش و اتفاقات جالبش تعریف میکنه.

اکثر اتفاقاتی که تعریف میکنه حول محور یکی از مشتری‌هاش بنام “جیم کاندل” می‌چرخه. جیم به تعبیری محبوب‌ترین آدم شهره!
کسی که همیشه اهالی رو میخندونه یا سربه‌سرشون میذاره.

شروع داستان فوق‌العاده جذابه. با لحن عامیانه و به صورتی واقع‌گرایانه روایت میشه که دوست ندارید بذاریدش کنار؛ اما هرچی میره جلوتر به یک طنز تند و تلخ تبدیل میشه. سفیدبرفی (این اسمم جیم براش گذاشته، یعنی تقریبا برای همه یه اسمی گذاشته که باعث خنده بشه) شخصیت ساده‌لوحیه که به صورت ناخوداگاه، با وقایعی که تعریف میکنه جنبه‌های تاریک شهرو نشون میده. هرچقدر از جیم و کارهای خنده‌دار و بامزش تعریف میکنه، شما بیشتر به ظالم بودن و حقه‌باز بودنش پی می‌برید!

این داستان کوتاه، فرهنگ و رفتارهای غیراخلاقی در یک شهر کوچیک رو به نمایش میذاره و نقد میکنه. اینکه چطور یک رفتار ساده، غیراخلاقی میشه و بعد به یک چرخه تبدیل میشه :(!
همچنین نقش سواد و آگاهی رو هم برجسته میکنه.

قالب تک‌گویی به نویسنده این اجازه رو میده که سررشته‌ی کلامو به هر سمت‌ و سویی که دوست داره ببره. تو این داستان، این قالب با ساده‌لوح بودن راوی ترکیب شده و به‌همین خاطر برداشت‌های متفاوتی میشه ازش داشت.

بار اول تو کتاب “عناصر داستان از جمال میرصادقی” به عنوان مثال، خوندمش اما نه به صورت کامل.
کلا کتاب کوتاهیه که در یک نشست ۱۵دقیقه‌ای خونده میشه پس به شما هم توصیه میکنم براش وقت بذارید و بخونین :).
ترجمه‌ی آقای علی جعفری هم خوب و روان بود.



❌⚠️احتمال لو رفتن داستان:
یکی از قسمتای ناراحت‌کننده‌اش برام جایی که بود که جولی بعد از فوت پدرش میخواد بره ازین شهر، اما مامانش _که اتفاقا مریضم هست و حتی تو این شهر دکتر خوبی نبوده که بیماری و درمانشو تشخیص بده_ میگه الا و بلا میخوام همینجا بمونمو بمیرم!!!!

جیم با یکسری افراد بدتر از خودش، جولی رو که یک فرد باسواده اذیت میکنه و‌ از جامعه میرونه! اما بخاطر ناآگاهی و بی‌سوادی افراد جامعه این چرخه هیچوقت متوقف نمیشه تا مرگ جیمی!
این موضوع و اشاره‌ی زیاد به همسر و بچه‌های جیمی، نقش زن و ظلم‌هایی که بهشون میشه رو هم پررنگ میکنه. جفتشون به عنوان یک انسان، صدا و جایگاهی در جامعه نداشتن!!

مرگ جیم، رو هم شاید بشه نماد برقراری عدالت دید. عدالتی که بجای قانون، توسط یک فرد معمولی انجام شد!
دکتر استر شاید به صورت مستقیم درگیر این قتل نشد اما با تأیید غیرعمدی بودن قتل، بر درست بودن کشته‌شدن جیم، تأکید میکنه.
و میشه اون رو نماد فرد آگاه، باسواد و‌ خواهان عدالت، دید.
          

40