عشق در روزگار وبا

عشق در روزگار وبا

عشق در روزگار وبا

3.6
116 نفر |
37 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

34

خوانده‌ام

284

خواهم خواند

125

شابک
9789642953516
تعداد صفحات
468
تاریخ انتشار
1398/7/13

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
عشق در زمان وبا یکی از زیباترین رمانهاست که من از صد سال تنهایی هم خیلی بیشتر دوستش دارم.
خبرنگارها و کتابخوان ها به صد سال تنهایی چسبیده اند نمی دانم شاید هم حق با آنها باشد
در حالی که رمان دیگر مارکز عشق در زمان وبا خودش شاهکار است.
عشق در زمان وبا از درخشان ترین آثار گارسیا مارکز است رمانی جذاب و تامل برانگیز که با ترجمه بهمن فرزانه راز جاودانگی آثار نویسنده را چون ترجمه جاودان او از صدسال تنهایی بار دیگر هویدا می کند.
«عشق در زمان وبا» شاهکاری دیگر از نویسنده معاصر و چهره تابناک ادبیات آمریکای لاتین ـ گابریل گارسیا مارکز ـ است. رمانی جذاب و تأمل برانگیز که با ترجمه بهمن فرزانه از زبان ایتالیایی راز جاودانگی آثار نویسنده را چون ترجمه جاودان او از «صد سال تنهایی» بار دیگر هویدا می کند. از دیگر آثار این نویسنده می توان به «گزارش یک قتل»، «پاییز پدرسالار»، «ساعت شوم» و... اشاره کرد. گارسیا مارکز در سال 1982 برنده جایزه نوبل شد. بهمن فرزانه مترجم این کتاب سال هاست که در ایتالیا سکونت دارد. وی «عشق در زمان وبا» را از شاهکارهای گابریل گارسیا مارکز می داند و می گوید: «من این کتاب را خیلی دوست دارم. چرا که از آثار ماندگار این نویسنده است.» فرزانه این کتاب را از زبان ایتالیایی به فارسی برگردانده است و در این کار، ترجمه فارسی را با متن اسپانیایی و انگلیسی تطبیق داده است. دیگر آثار ترجمه شده بهمن فرزانه عبارتند از: «دفترچه ممنوع، درخت تلخ، هیچ یک از آنها باز نمی گردند، عذاب وجدان، عروسک فرنگی»از آلبا دسس پدس و «حریق در باغ زیتون، خاکستر، راز مرد گوشه گیر» از گراتزیا دلددا و ترجمه کتاب های تنی چند از دیگر نویسندگان ایتالیایی

      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به عشق در روزگار وبا

یادداشت ها

          من اهل ژانر درام و رومنس نیستم، چه کتاب باشد چه فیلم؛
اما هرطور بود در اواخر نوجوانی نسخه پی دی اف این کتاب به دستم رسید و خواندمش.
روایت مارکز از عشق نمیدانم چقدر واقعی ست اما هرچه که بود، این داستان واقعی می نمود.
بهتر بگویم، نمیدانم چقدر آدم هایی که خلق کرده و دنیایی که در این کتاب ساخته، برگرفته از روایت واقعی انسان های دور و بر و گوشه و کنار زندگی اش بوده که دور از ذهن هم نیست، و نمیدانم چقدر احتمال دارد چنین اتفاقاتی مثل داستان بین آدم ها واقعا رخ دهد اما وقتی کتاب را میخوانی احساس قصه های پریان به تو دست نمی دهد و این خوب است. البته بد هم هست، چون بهرحال قصه ای بیش نیست و اگر حواسمان به این نباشد، شاید ناخودآگاه توقعمان نسبت به جریان رخ دادن عشق غیرواقعی شود.
هرچند که این داستان مثل بقیه داستان های مارکز، پر است از توصیفات و توضیحات زندگی آدم های مختلف دنیای ساخته شده در ذهن او، و نمیتوانم بگویم کاش کمش میکرد جون سبک مارکز این است. ولی ترجیح میدادم صحنه های زن و شوهری طور کمتری نوشته میشد که واقعا در روند داستان هم موثر نبودند.
        

3

          فلورنتینو آریزا سنگینی عشقی را در دلش ۵۰ سال با خود حمل می‌کند و می‌کوشد پیشرفت کند و از جایگاه مهمی در جامعه برخوردار شود تا عشق دیرین خود را از زمان نوجوانی بدست آورد. فلورنتینو آریزا هیچ وقت فرمینا دازا را فراموش نمی‌کند و تمام هدف زندگی اش را صرف رسیدن به او می‌کند. در واقع این عشق دیوانه وار تمام فکر و زندگی را از فلورنتینو آریزا گرفته اما نمی‌داند که در این راه موفق می‌شود یا نه!
کتاب خیلی قشنگی بود و داستان جالبی بود و حتما بیشتر از گابریل گارسیا مارکز خواهم خوند..ولی به نظر من فلورنتینو آریزا مشکلش عشق نبوده، بلکه گیر زیاد به یه آدم بوده که ۵۰ سال از زندگی خودشو بی دلیل صرف اون کرده.. در حالیکه میتونست زندگی خوب و مرفه و همراه با عشقی با زن دیگه ای بسازه و راحت زندگیشو بکنه..به هرحال بعضی آدما تو زندگیشون ممکنه همچین چیزی رو تجربه کرده باشن و خب جالبه که آدم با طرز فکر های مختلف راجب عشق آشنا بشه، در واقع هرکسی تعریف متفاوتی از عشق داره..
        

16

نفیس

1403/7/21

          به نظرم گابریل گارسیا مارکز استاد آفرینش جزئیاته . به زیبایی عواطف و احساس شخصیت ها را بیان می کنه . هر بار از دید یک نفر به طرح ریزی داستان می پردازه ، جوری که نمیشه هر شخصیت را صفر و صد یا سیاه و سفید در نظر گرفت . گاهی بهشون حق می دهی و گاهی متنفر میشی ولی در نهایت آن ها را با خصوصیاتشون می پذیری . اما در مورد این داستان ، بر خلاف اینکه نویسنده ای آقا دارد ولی به خوبی احساس یک زن را به تصویر کشیده اینکه در سیر عشق زن ها چی می خواهند ، چه چیزی براشون عشق معنی پیدا میکنه ، جایی میانه کتاب این چند خط را نوشتم :  
《این صفحات به طرز دردناکی تظاهر به خوشبختی در عین بدبختیه . اینکه تو یه باتلاق اسیری ولی ادامه اش میدی ، فضا قابل تحمل نیست ولی طی اش می کنی . با سکوت اعتراضت را نشان میدی . از بیرون خوشبخت عالمی ، از درون ویرانی . وقتی رابطه ای به مرحله ی سکوت برسه ، دیر یا زود مرگش می رسه . وقتی هنوز سِر نشدی و بحث و دعوا و جدل داری یعنی برای هم مهمید ، برای درست شدن مسائل تلاش می کنید . اما امان از سکوت و طی کردن مسیر تنهایی هر کدوم از طرفین .
به نظرم این حالت خود مرگه ، زندانی شدن تو زندان خوده ، وحشتناکه . وقتی دو دو تا بشه دلیل شروع رابطه تهش بی میلیه . چیزی که تو این حالت عشق تعریفش کرده به نظرم عادتی از روی اجبارِ تحملِ شرایطه .
کاش کسی تو این مرحله  مستاصل نمونه و یه حرکتی بزنه یا درستش کنه یا رهاش کنه . 》
شاید همین نظرم در نیمه های کتاب گویای نقش نویسنده در پختگی داستان باشه . به قدری  ناراحت وضعیت شخصیت زن داستان بودم که اینجور نوشتم البته پر بیراه هم نبوده انگار حرفم را شنیدند و رابطه را نجات دادند . 
اما چند تا نکته هم برایم جالب بود 
-مجموع تصمیم ها یک مسیری را برامون شکل میده که شاید تقدیر بنامیم . اینکه در هر لحظه مطمئن باشیم بهترین تصمیم را گرفتیم به نظرم خیلی خوبه یا اینکه حداقل چون خودمون انتخابش کردیم سفت و سخت پای آن می ایستیم و حتی گاهی تحملش می کنیم . 
-در جایی از کتاب میگه که لزوما سعادت زندگی زناشویی به خوشبختی نیست به دوام آن رابطه است برایم قابل تامل بود 
و در نهایت این جمله ی کلیدی که 
💫عاقبت به این نتیجه رسید که این زندگی است که جاودانی است ، نه مرگ . 💫

        

20

          صد سال تنهایی برای من از جهاتی خاص‌تر بود، اما با آقای بهمن فرزانه هم‌نظر بودم و عشق در زمان وبا رو بیشتر دوست داشتم. جایی در قلبم باز کرد که فکر نمی‌کنم تا سالها کتاب دیگه‌ای بتونه باهاش رقابت کنه؛ شاید هم تا همیشه.

وجهی از عشق نبود که بین ماجراهای کتاب از قلم افتاده باشه. تمام پیچیدگی‌ها و جزئیات ممکن در روابط و زناشویی به زیبایی در داستان گنجونده شده.
داستان بدون اینکه موعظه کنه ما رو با حقایق عشق روبه‌رو می‌کنه. رمانتیکش می‌کنه، زیبا جلوه‌ش میده، به غرور آغشته‌ش می‌کنه. سمت بد و ناخوشایند اون رو نشون میده. یادآوری می‌کنه عشق چیزی نیست جز تمنای جسم و امیالی که به شکل‌های متفاوت زندگی ما رو تحت تاثیر قرار میدن.

هربار که در کتاب با فوران عشقی تازه روبه‌رو می‌شیم، نویسنده یک راز تلخ برامون آشکار می‌کنه. رازی که ممکنه عشق رو از ریخت بندازه. ولی مارکز انقدر شاعرانه همه‌چیز رو توصیف می‌کنه که ازریخت‌افتادگی در کتابش معنی نمیده! حتی وقتی از زشت‌ترین چیزها مثل جنگ، مرگ یا سیاست میگه، من با قلبی مشتاق و تشنه‌ی زشتی صفحات رو ورق می‌زنم. 

جدا از قلم گابو و قدرت تخیلش، بیشترین دلیل لذتم حضور شخصیت فرمینا بود. زنی که در هر سنی یادآور خود من بود. حس می‌کردم نوجوانی تا میان‌سالی خودم رو ورق می‌زنم و این کتاب شبیه پیش‌بینی و هشداری درباره‌ی آینده است.
غرور و تکبر ذاتیش، وقارش، اراده‌ی قوی و جذابیتی که از خودش ساطع می‌کرد. ترسی که پنهان کرده بود. آسیب‌پذیریش. حسادتش. دلتنگی و عشقی که کنار می‌زد و تصمیماتی که از روی غیظ می‌گرفت. خیلی دوستش داشتم.

« خود فرمینا داثا نیز حالیش نشده بود که در طی آن سفر چقدر بزرگ‌تر شده است. دیگر تک‌فرزند لوس و در عین حال شهید استبداد پدر نبود. خانم و مالک امپراتوری‌ای از گرد و خاک و تار عنکبوت شده بود که فقط نیرویی از عشق تسخیرناپذیر موفق می‌شد نجاتش بخشد. چندان هم از خودش متحیر نشده بود چون حس می‌کرد که کمی از زمین بالا آمده است، مثل وقتی که در خواب ببینی پرواز می‌کنی، چنان نیرویی به دست آورده بود که احساس می‌کرد می‌تواند کره زمین را با دست بلند و جابجا کند. »
🧡
        

29