زوال فرشته

زوال فرشته

زوال فرشته

یوکیو میشیما و 1 نفر دیگر
4.5
2 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

7

خواهم خواند

15

شابک
9786003760226
تعداد صفحات
392
تاریخ انتشار
1399/10/22

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        
به تأیید منتقدانِ بزرگِ جهان، مجموعه چهارگانه ى دریاى حاصلخیزى، شاهکار بزرگ ادبىِ ژاپن و مشرق زمین است که در شمار ادبیاتِ کلاسیک جهان درآمده است.زوالِ فرشته آخرین کتاب از مجموعه ى چهارگانه ى دریاى حاصلخیزى معتبرترین، برترین و آخرین اثر مى شیماست. هر کتابِ این مجموعه کاملا مستقل است. اما قهرمانانِ مى شیما از برفِ بهارى به کتاب هاى دیگر مى روند و هر یک با حضور یا مرگ خود نقشى اساسى در روندِ داستان بازى مى کنند. در کتاب هایى که قهرمان شخصآ حضور ندارد، یاد و خاطره اش با خواننده است. در برفِ بهارى شیگه کونى هوندا دانشجوى رشته ى حقوق است، دراسب هاى لگام گسیخته وکیل دعاوى و در معبدِ سپیده دم، قاضى؛ در زوالِ فرشته هوندا قاضىِ بازنشسته اى ست که تمامِ داستان پیرامونِ شخصیتِ او دور مى زند و همه چیز از دیدگاه وى بررسى مى شود. در عینِ حال یاد و خاطره ى کى یوآکى ماتسوگائه، ساتوکو آیاکورا و شاهزاده خانم ینگ چان قهرمانانِ برفِ بهارى و ایسائو اینوما قهرمان اسب هاى لگام گسیخته همواره با هونداست و به عبارت بهتر هوندا با آن ها زندگى مى کند و …
      

یادداشت‌ها

          به نظرم این رمان پسرعموی رمان "مرگ در ونیز" اثر توماس مان بود که پارسال خواندم و آنجا هم دو مفهوم انحطاط و مرگ خیلی پررنگ است. این رمان هم همان طور که از اسمش پیداست درباره زوال یک شخصیت فرشته گون است
رمان مرگ در ونیز هم مثل این رمان در بستر یک فرهنگ ایده آل گرا شکل گرفته. ژاپن و آلمان . دو بستر برای تولید فاشیسم. دو بستر برای خودکشی روح های ایده آل گرا. هیتلر و میشیما
کجای رمان به شفاف ترین شکل میشود این ایده خودکشی ایده آلیستی را دید؟ آنجا که معلم با تورو صحبت میکند و بی مقدمه از او میپرسد "آیا تا به حال به خودکشی فکر کرده ای؟" و بعد تمثیل موشی را مطرح میکند که خودش را گربه میپندارد
 به نظرم این تمثیل جالب و عمیق از موشی که میخواهد گربه باشد جانمایه تمام نگاه و اندیشه ایدئالیستی میشیما است و همان چیزی است که خود او را هم مثل موش این تمثیل کوتاه وادار به خودکشی میکند.


 "میشیما چنین باور داشت که کشورش در سال های پس از جنگ دوم جهانی، تاریخ، فرهنگ و راه و روش دیرین خود را از یاد برده و به عکس برگردانی از کشورهای غربی تبدیل شده و پذیرش چنین الگوهایی سبب کشیده شدن مردم به ویژه جوانان به ورطه ی فساد و تباهی شده است. او خود را مرثیه خوان پیوندهای فروپاشیده ی خانوادگی، آداب و رسوم زیبای فراموش شده ی از بین رفته و سلوک و رفتار ویژه ی ژاپنی می دانست."

 "اگر تماشا برخورد چشم است با چیزی که وجود دارد، یعنی دو هستی، پس این روبرو شدن دو آیینه است با هم. نه، این چیزی فراتر بود. تماشا همواره در پی هستی است، مثل بال گرفتن پرنده!"

 "بنارس جایی مقدس و کثیف بود. کثافت به تنهایی مقدس بود. این چهره ی هند بود. ولی در ژاپن، زیبایی، آداب و رسوم، شعر، هیچکدام به وسیله ی دست های مقدسات آلوده نشده بود. کسانی که به این مقولات دست می یازیدند و بالاخره با آلودگی خفه شان می کردند از هر گونه تقدسی عاری بودند؛ دست تمامی آنان مثل هم بود، تمیز و شسته و رفته!"

 "زیبایی جسم، زیبایی روح و هر چیز وابسته به زیبایی، زاییده ی جهالت، نادانی، تاریکی و تنهایی ست. دانا بودن و زیبا بودن همزمان مجاز نیست. اگر جهالت و تاریکی مثل هم باشند، پس کشمکش بین روح، که هیچ چیز را نمی تواند پنهان کند و جسم، که یارای آن را دارد تا همه چیز را در پس نور خیره کننده اش مخفی کند، کشمکشی بیهوده است. زیبایی فقط زیبایی جسم است و بس."

 "شاید او در این دنیای بزرگ تنها بود ولی آزاد و بدون هیچ دلبستگی به ظواهر در قصری کوچک و یخی زندگی می کرد، دور از هر گونه حرص، طمع، شهوت و چیزهایی از این دست که آدمی را از پا می انداخت. هرگز دوست نداشت که خود را با دیگران مقایسه کند زیرا چیزی به نام حسادت و غبطه خوردن را نمی شناخت. تمام پیوندها و علایق به دنیا را در خود کشته بود و در نتیجه از هیچکس عیب جویی نمی کرد. گله ای نداشت."

 "فقط با گذشت زمان و پا به سن گذاشتن است که انسان در می یابد ثروت و حتی سرمستی در دل هر لمحه و هر قطره‌ی زمان نهفته است؛ قطره های زیبای زمان مثل قطره های شرابی کمیاب، غليظ و ناب! و زمان همچون قطره های خون فرو می چکید. پیرمردان دم فرو می بستند و می مردند، زیرا تلاش نکردند تا زمان را در شکوهمندترین لحظه هایش متوقف کنند، چرا که هر قطره ی خون باعث از خود بیخود شدن و سرمستی شان می شد."

 "یک دختر معمولی و یک فیلسوف بزرگ مثل هم هستند: از دیدگاه هر دوی آنها، کوچک ترین و پیش پا افتاده ترین نکته می تواند دنیا را به نابودی بکشاند!"

 "مردم حیوانات خانگی را که عمرشان بیشتر از خودشان باشد، دوست ندارند. عمر کوتاه نخستین شرط دوست داشتن است!"

 "اگر در این کره ی خاکی چیز خارق العاده ای باشد، مثل زیبایی ویژه یا زشتی ویژه، طبیعت آن را پیدا می کند و ریشه کن می سازد. همه ی ما باید این درس سخت را یاد بگیریم که هیچ کس «برگزیده» نیست."

 "توی گورستان اتومبیل ها، ماشین های زرد و آبی و سیاه بی هیچ نظم و ترتیبی روی هم چیده شده و رنگ های براق شان زیر نور آفتاب آب می شد. هوندا با دیدن این صحنه ی غم انگیز پنهان شده زیر اتومبیل ها، ماجرایی را به یاد آورد که در کودکی خوانده بود. داستان توده ای از عاج در باتلاقی که فیل ها هنگام مرگ برای مردن به آنجا می رفتند. شاید اتومبیل ها هم نزدیک شدن مرگشان را حس می کردند و در گورستان خودشان گرد هم جمع می‌شدند."


رمان بسیار توصیف گراست. این هم سنت ادبی ژاپن است هم ناشی از این است که میشیما میخواهد تا جای ممکن نویسنده ای کلاسیک باشد
من خرداد ماه 98 شبها میخواندمش و بی اندازه با توصیفاتش از زندگی پسرک در فانوس دریای لذت میبردم. سه تا خردادم را گذاشتم روی مطالعه آثار یاشار کمال ترک و حالا باز برگشته ام سراغ میشیما
        

0

هیچ‌کس برگ
          هیچ‌کس برگزیده نیست

در رمان زوال فرشته، خواننده به جهان عجیبی پا می‌گذارد. افسانه‌ای تکرارشونده در  کتاب‌های آیین بودیسم و هندو به واقعیت تبدیل می‌شود. مردی ماهیگیر که ردای فرشتگان را می‌دزدد و آنها را از آسمان به زمین می‌کشاند.
زوال فرشته چهارمین قسمت تترالوژی «دریای حاصلخیزی» است و دو شخصیت اصلی آن، هوندا و تورو گویی دو سوی روح سرکش یوکیو می‌شیما هستند. او که نگران زوال سنت‌های اصیل ژاپن است، در مورد هر کس که می‌خواهد این سنت‌ها را ویترینی کند، از زبان راوی چنین می‌گوید: «هوندا آنچه که او از سنت‌های ژاپنی می‌دانست، به طعنه و ریشخند، یخدانی پر از سبزی می‌خواند!»
یوکیو می‌شیما در این رمان در کنار نشان دادن رنج‌های پیری، روند زوال فرشتگان را به تصویر می‌کشد. راه دستیابی به ردای تورو و به زوال کشاندنش، غرور و خودشیفتگی اوست. هوندا از این ویژگی استفاده می‌کند و او را زیر پر و بال می‌گیرد و از اتاق کار ساده‌اش بیرون می‌کشد. به زندگی تجملی خود واردش می‌کند و با «تزریق پول و فرهنگ و خوشبختی» او را به هبوط می‌کشاند اما در عوض با این کار عمری طولانی‌تر به او می‌بخشد. روزی که از تبدیل شدن تورو به جوان خیلی عادی مطمئن می‌شود، می‌فهمد که خطر مرگ از سر او گذشته و دیری نمی‌گذرد که تمام نشانه‌های زوال را در او می‌بیند:
«پنج نشانه وجود دارد که چون زمان زوال فرا رسد، چهره نشان خواهد داد. گل‌های سرشان پژمرده خواهد شد، از زیر بغلشان بوی ناخوشایندی به مشام می‌رسد، رداشان خاک‌آلود می‌شود و در زمین می‌ماند، روشنایی اندام‌شان به خاموشی می‌گراید و هوشیاری خود را از دست می‌دهند.»
تورو بعد از تجربۀ قدرت و ثروت، بعد از عبور از پستی‌های گوناگون اخلاقی، ردای خود را از دست می‌دهد بی این که بداند فرشته بوده است. روزی که کی‌کو برایش راز هوندا را فاش می‌کند، در واقع نابودی نهایی او را رقم می‌زند.
یوکیو می‌شیما روزی که نوشتن نسخۀ دستنویس این رمان را تمام می‌کند، بعد از سخنرانی از بالکن دفتر فرماندهی نیروهای دفاع ژاپن، به اتاق برمی‌گردد و اقدام به هاراکیری می‌کند؛ «اگر در این کرۀ خاکی چیز خارق‌العاده‌ای باشد، مثل زیبایی ویژه، طبیعت آن را پیدا می‌کند و ریشه‌کن می‌سازد و همۀ ما باید این درس سخت را یاد بگیریم که هیچ‌کس «برگزیده» نیست.»
        

1