محاکمه

محاکمه

محاکمه

فرانتس کافکا و 1 نفر دیگر
4.0
62 نفر |
18 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

8

خوانده‌ام

118

خواهم خواند

75

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

محاکمه داستان مردی است که قدرتی خارج از صحنه و دور از دسترس او را بازداشت می کند، بی آن که خودش یا خواننده خبر از ماهیت جرمش داشته باشد. داستان از همان جمله ی آغازین این نکته را روشن می کند: «بی شک کسی به یوزف کا. تهمت زده بود زیرا بی آن که از او خطایی سرزده باشد، یک روز صبح بازداشت شد.» خواننده گمان می کند که بازداشت یوزف کا. اشتباهی قضایی است و این خطا به زودی برطرف خواهد شد، اما این انتظاری بیهوده است. یوزف کا. هم که اثبات بی گناهی اش را کاری ساده می پنداشت، هر چه پیش تر رفت آن را ناممکن دید. محاکمه نیز مانند دیگر آثار کافکا کامل نشد، اگرچه فصلی دارد که در آن داستان به سرانجامی می رسد. کافکا این رمان را در سال 1915 نوشت، ولی اولین بار پس از درگذشتش، در 1925، به همت مکس برود منتشر شد.فرانتس کافکا، زاده ی 3 ژوئیه 1883 در پراگ، یکی از بزرگ ترین نویسندگان آلمانی زبان قرن بیستم است. او اگرچه زبان چکی را کم و بیش بی نقص صحبت می کرد، زبان آلمانی را به عنوان زبان نخست آموخت و آثارش هم، جز چند نامه ای که به چکی برای میلنا ینسکا نوشته، به زبان آلمانی است. کافکا در سال 1901 دیپلم گرفت و سپس در دانشگاه جارلز پراگ در رشته ی شیمی به تحصیل پرداخت ولی پس از دو هفته تغییر رشته داد و حقوق خواند و در سال 1906 با مدرک دکترای حقوق فارغ التحصیل شد. کافکا در پایانِ نخستین سال تحصیل در دانشگاه با ماکس برود آشنا شد که به همراه فلیکس ولش تا پایان عمر از نزدیک ترین دوستان او باقی ماندند. او در 1917 به سل مبتلا شد. در 1923 برای فاصله گرفتن از خانواده و تمرکز بیش تر بر نوشتن، مدت کوتاهی به برلین نقل مکان کرد. بااینحال بیماری سل کافکا شدت گرفت و او به پراگ بازگشت، سپس برای درمان به استراحتگاهی در وین رفت و در سوم ژوئن 1924 در همانجا درگذشت. کافکا در طول زندگی فقط چند داستان کوتاه منتشر کرد و تمام رمان هایش ناتمام ماند. او به دوستش، ماکس برود، وصیت کرده بود که پس از مرگش همه ی آثارش را نابود کند اما برود چنین نکرد و بر چاپ همه ی نوشته هایی که از او در اختیار داشت اهتمام ورزید.علی اصغر حداد در 24 اسفند در محله ی راه کوشک قزوین متولد شد. تا سال های اول دبیرستان در قزوین درس خواند و پس از گذراندن کلاس هشتم دبیرستان با خانواده اش به تهران مهاجرت کرد. پس از اخذ دیپلم و پایان خدمت سربازی به آلمان رفت و مدرک فوق لیسانس را در رشته ی جامعه شناسی در برلین غربی اخذ کرد. سال 1359 به ایران بازگشت و به کار تدریس زبان آلمانی و ترجمه ی آثار ادبی آلمانی زبان مشغول شد.بیشتر آثاری که حداد به فارسی ترجمه کرده از جمله آثار برجسته ی ادبیات آلمانی زبان است. او تمام آثار کافکا (محاکمه، قصر، امریکا، داستان های کوتاه) را مستقیماً از آلمانی به فارسی ترجمه کرده است و علاوه بر آن ترجمه ی بودنبروک ها، اشتیلر، بازی در سپیده دم و رؤیا، مرده ها جوان می مانند و... را در کارنامه دارد.

لیست‌های مرتبط به محاکمه

نمایش همه

پست‌های مرتبط به محاکمه

یادداشت‌های مرتبط به محاکمه

          در مقدمه باید بگم که همیشه از این که کافکا نخوانده ام ، عذاب وجدانی همراهم است که ناشی از خودخاص پنداری و غرور نوجوانی بود. این که از کتابهای معروف شده و توصیه شده چشم می پوشی به این بهانه که این کتاب ها را کتابخوان های معمولی در روز تولد به هم کادو می دهند و معمولا خوانده نخوانده در همه کتاب خانه ها هست و بیشتر سوژه ی عکاسی و اینستاگرام و کپشن و جمله قصارشده اند تا خوانده شدن، ناشی از ترکیب تنبلی و توهمات خودخاص پنداری نوجوانی است. به این ترتیب تو که متوهمانه خود را یک کتابخوان خاص و حرفه ای می دانی ، از خواندن شاهکارها طفره می روی به این بهانه که فکر می کنی عامه پسندند. به هر صورت این خز شدگی کتاب میان عموم باعث می شود که تو در سی سالگی با انبوه شاهکارهای معروف شده ای مواجه شوی که قربانی این توهم و جو شده اند. نخوانده، رها شده اند و وقتی به کارنامه ات نگاه می کنی نتیجه این توهم را ، جز مشتی کتاب امتحان پس نداده ، ضعیف و رانتی نمی بینی که بیشتر تلف کردن وقت بوده اند تا چیزی در خور خوانده شدن. به هر حال یکی از همین قربانیان برای من، کافکا است که سعی می کنم از قبری که در نوجوانی برایش کنده بودم بیرونش بکشم و غبار غرور از سر و رویش کنار بزنم. 
لذا با محاکمه شروع کردم که در موردش، تفسیر فراوان است. از ربط دادن آن به نقد بوروکراسی تا دادگاه قیامت، اما یک چیز میان این تحلیل های دور از هم مشترک است ، اراده برای منطقی کردن روایت کافکا که بیشتر به زور چپان کردن یک فیل در لیوان می ماند. این تلاش برای فهم پذیر کردنِ رنج شخصیت های کافکا ، اولین تلاش برای گریختن از چیزی است که او برای ما آشکار می کند. گریختن از  فهم ناپذیری ِ رنج. چرا سامسا مسخ می شود یا جوزف کا بابت چه چیزی محاکمه می شود؟ هیچوقت مشخص نمی شود و هر پاسخی در نهایت تفسیر ناقصی می نماید . این مهمترین سوالی است که کافکا به آن پاسخ نمی دهد و ما را بی رحمانه در ورطه ای بی نهایت رها می کند. ورطه ی شرح مداوم چگونگی رنج در برابر بی چرایی آن.
        

4

Parisa

1402/4/9

          شاید اینکه کافکا از یک جنگ درونی در وجودش عذاب می‌کشیده و به راحتی نمیتونسته در مورد چیزهایی که بهشون فکر میکنه با بقیه حرف بزنه علت علاقه و توجه من نسبت بهش باشه، چون خودم دچار این معضل هستم، این کتاب يکی از بهتریناست حداقل برای من ،بعد از چندین مرتبه خوندنش باز احساس میکنم  انگار اولین باره بازس کردم  سبک کتاب معکوس هست، تو رمان های ماجراجویی همیشه به دنبال مجرم میگردن اما تو این کتاب مجرم یافت شده اما جرم نامعلومه،موضوع نقد ی سیستم بروکراسی و اقتدارگراست،یعنی بدون وجود قانون و دادگاهی عدالت محور هریک از انسان ها میتونن گناهکار تلقی بشن،نکته جالب مکان هایی هستن که دادگاه محسوب میشن اما در رمان های دیگه این مکان ها فضایی برای ارتکاب جرم هستن. در طول داستان بسیار اشاره به موضوع تفکر شده  که تو حکومت های استبدادی به نوعی جرم  و خطر محسوب میشه، که خوب ما در حال حاضر  داریم تجربش می‌کنیم،تمام مدت این حس گناهکار یا بیگناه بودن با ادم همراهه و این تناقضات طی داستان آدمو به فکر فرو میبره.
        

24

          چه چیزها که توی این دنیا رخ نمی‌دهد!

گفتار اندر ستایش دوستان
دوستانی که با معرفی برخی کتاب‌ها، واسطه‌ی آشنایی من با یک نویسنده‌ی خاص می‌شوند، جایگاهِ غیر قابل وصفی دارند: سعید با معرفی «گابو»، هدیص با معرفی «موراکامی»، سنا با معرفی «بولگاکف»، «عارفه» با معرفی «کافکا»، «کتایون» با معرفی «یوسا» و «مرل»، پریسا با معرفی «سلین»، مهشید با معرفی «احمد محمود» و ... .
واپسین روزهای سال ۱۳۹۹ بود که «عارفه»، خواندن «مسخ» را به من پیشنهاد داد و به یاد دارم روز نخست فروردین ۱۴۰۰ آن را به پایان رساندم و شیفته‌ی نگاه، نبوغ و خلاقیت‌ِ کافکا شدم.
از این تریبون استفاده می‌کنم و از راه دور برای تک‌تکِ این عزیزان درود می‌فرستم و دست‌شان را به گرمی می‌فشارم.
خوشحالم که شماها را در کنارم دارم.

گفتار اندر ستایش کافکا
کافکا را دوست دارم به چند دلیل:
اول آنکه هاروکی موراکامی(نویسنده‌ی محبوبم)، عاشق اوست، اینکه چرا عاشق اوست را بارها گفته‌‌ و نوشته‌ام و آخرین بار در ویسی که جهت معرفی موراکامی در کانال تلگرام به آدرس زیر:
https://t.me/reviewsbysoheil/406
با دوستانم به اشتراک گذاشته‌ام نیز تکرار نموده‌ام. کافی‌ست بدانید کافکا چطور و با چه شرایطی بزرگ شده تا بفهمید چرا موراکامی به او تعلق خاطر داشت. بارها خواننده‌هایش را به او لینک کرده، در چند کتابش پرواضح است که تحت تاثیر اوست و حتی در ستایش او داستانِ کوتاهی به نام «سامسای عاشق» برعکسِ «مسخ» مخلوقِ دوست‌داشتنی کافکا نوشته است.
از علاقه‌ی موراکامی که بگذرم، به نبوغ، خلاقیتِ ذاتی و قلم کافکا می‌رسم، او از نوشتن لذت می‌برد و ترسی از روی کاغذ آوردن هرآنچه که از ذهنش می‌گذشت نداشت.
نهایتا او را ستایش می‌کنم و دوست دارم، چون سخت کودکی کرد، سخت بزرگ شد، سخت زیست و سخت مرد اما برای ما آثار با ارزشی به یادگار گذاشت.
کافکای عزیز من شما را دوست دارم و امیدوارم، زندگی مجالِ کافی را به جهت خواندن سایر آثارت به من بدهد.

گفتار اندر معرفی محاکمه
شخصیت نخست و اصلی کتاب «یوزف ک.» نام دارد.
او کارمندِ جوان یک بانک بزرگ است و به عنوان «مشاور امور تجاری» در آن بانک مشغول به کار است.
یک شب همانند سایر شب‌های دیگر می‌خوابد و داستان با این جمله‌ آغاز می‌گردد:
"بی شک کسی به یوزرف ک. تهمت زده بود، زیرا بی آن‌که از او خطایی سر زده باشد، یک روز صبح بازداشت شد."
از نظر من «یوزف ک.» بیدار نشده بود و تمام آنچه در کتاب می‌خوانیم را خواب می‌بیند.
او شخصی‌ست گوشه‌گیر، تنها و لجوج که نگرانی‌ها و درگیری‌های روزمره در ذهنش منجر شده که خوابی عجیب ببیند، او در خواب می‌بیند که به سراغش آمده‌اند تا بخاطر جرمی محاکمه‌اش کنند! خود فکر می‌کند بی‌گناه است، اما دادگاه به سراغش آمده و همانطور که در کتاب می‌خوانیم: دادگاه به جایی می‌رود که جرمی ارتکاب شود! این دادگاه از اعضا و ارکانش و نحوه‌ی برگزاریش گرفته تا اجرای حکمش شرایط خاصی دارد!
و تمام این رویدادها و شرایط خاص برای من بسیار خواندنی بود.

اعتراف می‌کنم از کافکا قلمی سیاه، نه هر سیاهی بلکه یک سیاهِ اصیل همانند سیاهی‌ای که از سلین می‌خوانم، انتظار داشتم اما محاکمه برای من سیاه نبود، خاکستری بود. دنیای افکار کافکا مرموز و پیچیده و پراستعاره است، او خیلی فکر می‌کرد و نوشته‌هایش پیچیده است. پی بردن به اینکه هربار با استعاره‌ای به چه اشاره می‌کند، آن‌چنان سخت نیست، او با یک داستان به موارد زیادی طعنه زد و انگشت اشاره‌اش را به سوی یک سیستم فاسد گرفت.
باید او را بیشتر شناخت و برای اینکار راهی ندارم جز اینکه باز هم از او بخوانم، باز هم بخوانم و باز هم ... .

نقل‌قول نامه
"وقتی کسی سی‌سال زندگی کرده و مثل من مجبور بوده باشد تنهایی گلیم خود را از آب بیرون بکشد، در رویارویی با پیشامدهای ناگهانی مقاوم می‌شود و مسائل را خیلی جدی نمی‌گیرد."

"من فقط جایی از خطر می‌ترسم که بخواهم بترسم."

"دست‌های زنانه بی‌سر و صدا خیلی چیزها را سر و سامان می‌دهند."

"تمام کارمندها عصبی‌اند، حتی وقتی که آرام به نظر می‌رسند."

"عدالت نیاز به آرامش دارد، وگرنه ترازو از حال تعادل خارج می‌شود و در این صورت قضاوت عادلانه امکان‌پذیر نیست."

"متهم باید همیشه آماده باشد و هرگز قافلگیر نشود."

کارنامه
کافکا دیگر رفیق من است و با او هیچ تعارفی ندارم، اگر خودِ او کتابش را منظم و تکمیل می‌کرد، پنج ستاره را برایش منظور می‌کردم، اما حال چهار ستاره را برایش منظور می‌نمایم و صدالبته خواندنش را به سایر دوستانم پیشنهاد می‌کنم.

بیست و یکم آذرماه یک‌هزار و چهارصد
        

2

          محاکمه
نویسنده:فرانتس کافکا
مترجم:امیر جلال الدین اعلم
چاپ چهارم: ۱۳۸۰
نشر: نیلوفر
تعداد صفحات:۳۴۲
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚

« هیچ شکی نیست که پشتِ همه کارهای این دادگاه، یعنی در پروندهٔ من، پشت بازداشتم و بازپرسی امروز، سازمان بزرگی در کار است. سازمانی که نه فقط نگهبانهای فاسد، بازرسهای خنگ، و بازپرسهایی را به کار می گمارد که درباره شان بهترین سخن آن است که محدودیتهای خودشان را می شناسند، بلکه همچنین یک سلسله مراتب بلند پایه— براستی بلندپایه ترین— قضایی را در اختیار دارد، همراهِ یک دسته ملتزِم واجب و پرشماره ای از خدمتگاران و منشیها و پلیس و دستیاران دیگر، شاید حتی جلّادان— من از به کار بردن این کلمه ابایی ندارم. و دلیل وجودیِ این سازمان بزرگ چیست، آقایان؟ این است که آدمهای بی گناه متهم به گناه می شوند، و آیین دادرسی پوچ و بی معنایی به ضدشان راه می افتد... چطور امکان دارد که مقامهای بالاتر جلوی فسادِ فاحش را در کارگزارانشان بگیرند؟ شدنی نیست. حتا بلندپایه ترین قاضی این سازمان نمی توان در برابر آن مقاومت کند. این جوری است که نگهبانها سعی دارند رختهای آدمهایی را که بازداشت می کنند از تن انها بدزدند، بازرسها بزور وارد خانه های بیگانه می شوند، و بی گناهان به جای آنکه منصفانه ازشان بازجویی شود، در حضور انجمنهای علنی خوار می شوند. »
« یوزف ک.» کارمند ارشد بانک یک روز صبح  با ورود افرادی ناشناس به خانه اش،بازداشت می شود. بدون اینکه خطایی کرده باشد با اتهامی که تا پایان کتاب ناشناخته می ماند. ک. در ابتدا چندان اهمیتی نمی دهد، اما در ادامه با انتخاب یک وکیل( دکتر هولد) تلاش می کند بی گناهی اش را اثبات کند. غافل از اینکه هر چقدر بیشتر تلاش کند، نتیجه ای معکوس در روند دادخواهی نصیبش می شود. همهٔ اینها در حالی رخ می دهد که ک. « در کشوری دارای نظام سیاسی قانونی زندگی می کرد، همه جا صلح و آرامش بود، همهٔ قانونها اجرا می شد»

🔺 مطالعهٔ این کتاب در بعضی قسمت ها کمی حوصله بر و کسل کننده است. اما مطالعه کتاب را پیشنهاد می دهم.
🔺کتاب بعد از مرگ کافکا توسط دوستش « ماکس برود» چاپ و منتشر می شود. اگرچه قسمت های از کتاب توسط نویسنده حذف شده، در عین حال هیچ نقصی در روند کلی داستان به چشم نمی خورد. در پایان کتاب این عبارات را می توانیم بخوانیم.

🎬📹 با اقتباس از این کتاب، «فیلم محاکمه یک بار در سال ۱۹۶۲ توسط اورسن ولز و یک بار هم بر اساس فیلمنامه هرولد پینتر که برگرفته از همین رمان بود، در سال ۱۹۹۳ ساخته شد.»

#محاکمه_کافکا #رمان_مهم_کافکا #فرانتس_کافکا #امیرجلال_الدین_اعلم
        

2

          کابوسی کافکایی در عالم بیداری...



 «جوزک کا» ناگهان در می‌یابد که به جرمی کاملا نامشخص محاکمه شده است. نه فرصتی برای دانستن است و نه فرصتی برای رها شدن، همه چیز یک‌دفعه آغاز شده.
در اوایل کتاب کا محاکمه را خیلی جدی نمی گیرد، دادگاه را تا حدودی به تمسخر می گیرد و انگار همه چیز دارد خوب پیش می رود تا اینکه دیگران وارد می شوند. 
و این بار محاکمه جدی تری کا را دنبال می کند. محاکمه ای که دیگران و اجتماع به کا تحمیل می کنند.

رمان محاکمه در دنیایی فانتزی و کاملا تیره اتفاق می افتد، تاریک و تلخ، دنیایی سراسر ابهامات و ناامیدی و انگار کا محکوم است به زندگی در این دنیا و هماهنگ شدن و جدی گرفتن آن.
شاید گناه کا پوچی است؟ حقیقتی که تمام زندگی کا را به محاکمه ای بدل می کند تا درگیر شود. 
در دادگاهی سراسر تناقض و پارادوکس. و انسان هایی که فقط با حرف هایشان کار تو را سخت تر می کنند. 
به جایت تصمیم می گیرند و تو را در شرایط سختی قرار می دهند که به راستی برات هیچ معنایی ندارد. 

یکی از عجیب ترین اتفاق هایی که در داستان های کافکا می افتد فضای متغیر و غیرواقعی محیط شخصیت است، هیچکس واقعا نمی تواند محیط را در داستان های کافکا تصور کند. 
سقف های کوتاه، درهایی که به جاهای بی ربط باز می‌شوند، هوای سنگین، پنجره های دکوری، اتاق های غیرمعمول، کوچه های پیچ در پیچ و.... 
دنیایی دقیقا به شکل خواب و کابوس، که از آن ها فقط می توانیم چیز های کمی به یاد بیاوریم.


محاکمه
فرانتس کافکا
نشر ماهی
ترجمه علی‌اصغر حداد
        

0

          چه چیزها که توی این دنیا رخ نمی‌دهد!

گفتار اندر ستایش دوستان
دوستانی که با معرفی برخی کتاب‌ها، واسطه‌ی آشنایی من با یک نویسنده‌ی خاص می‌شوند، جایگاهِ غیر قابل وصفی دارند: سعید با معرفی «گابو»، هدیص با معرفی «موراکامی»، سنا با معرفی «بولگاکف»، «عارفه» با معرفی «کافکا»، «کتایون» با معرفی «یوسا» و «مرل»، پریسا با معرفی «سلین»، مهشید با معرفی «احمد محمود» و ... .
واپسین روزهای سال ۱۳۹۹ بود که «عارفه»، خواندن «مسخ» را به من پیشنهاد داد و به یاد دارم روز نخست فروردین ۱۴۰۰ آن را به پایان رساندم و شیفته‌ی نگاه، نبوغ و خلاقیت‌ِ کافکا شدم.
از این تریبون استفاده می‌کنم و از راه دور برای تک‌تکِ این عزیزان درود می‌فرستم و دست‌شان را به گرمی می‌فشارم. 
خوشحالم که شماها را در کنارم دارم.

گفتار اندر ستایش کافکا
کافکا را دوست دارم به چند دلیل:
اول آنکه هاروکی موراکامی(نویسنده‌ی محبوبم)، عاشق اوست، اینکه چرا عاشق اوست را بارها گفته‌‌ و نوشته‌ام و آخرین بار در ویسی که جهت معرفی موراکامی در کانال تلگرام به آدرس زیر:
https://t.me/reviewsbysoheil/406
 با دوستانم به اشتراک گذاشته‌ام نیز تکرار نموده‌ام. کافی‌ست بدانید کافکا چطور و با چه شرایطی بزرگ شده تا بفهمید چرا موراکامی به او تعلق خاطر داشت. بارها خواننده‌هایش را به او لینک کرده، در چند کتابش پرواضح است که تحت تاثیر اوست و حتی در ستایش او داستانِ کوتاهی به نام «سامسای عاشق» برعکسِ «مسخ» مخلوقِ دوست‌داشتنی کافکا نوشته است.
از علاقه‌ی موراکامی که بگذرم، به نبوغ، خلاقیتِ ذاتی و قلم کافکا می‌رسم، او از نوشتن لذت می‌برد و ترسی از روی کاغذ آوردن هرآنچه که از ذهنش می‌گذشت نداشت. 
نهایتا او را ستایش می‌کنم و دوست دارم، چون سخت کودکی کرد، سخت بزرگ شد، سخت زیست و سخت مرد اما برای ما آثار با ارزشی به یادگار گذاشت.
کافکای عزیز من شما را دوست دارم و امیدوارم، زندگی مجالِ کافی را به جهت خواندن سایر آثارت به من بدهد.

گفتار اندر معرفی محاکمه
شخصیت نخست و اصلی کتاب «یوزف ک.» نام دارد.
او کارمندِ جوان یک بانک بزرگ است و به عنوان «مشاور امور تجاری» در آن بانک مشغول به کار است.
یک شب همانند سایر شب‌های دیگر می‌خوابد و داستان با این جمله‌ آغاز می‌گردد:
"بی شک کسی به یوزرف ک. تهمت زده بود، زیرا بی آن‌که از او خطایی سر زده باشد، یک روز صبح بازداشت شد."
از نظر من «یوزف ک.» بیدار نشده بود و تمام آنچه در کتاب می‌خوانیم را خواب می‌بیند.
او شخصی‌ست گوشه‌گیر، تنها و لجوج که نگرانی‌ها و درگیری‌های روزمره در ذهنش منجر شده که خوابی عجیب ببیند، او در خواب می‌بیند که به سراغش آمده‌اند تا بخاطر جرمی محاکمه‌اش کنند! خود فکر می‌کند بی‌گناه است، اما دادگاه به سراغش آمده و همانطور که در کتاب می‌خوانیم: دادگاه به جایی می‌رود که جرمی ارتکاب شود! این دادگاه از اعضا و ارکانش و نحوه‌ی برگزاریش گرفته تا اجرای حکمش شرایط خاصی دارد!
و تمام این رویدادها و شرایط خاص برای من بسیار خواندنی بود. 

اعتراف می‌کنم از کافکا قلمی سیاه، نه هر سیاهی بلکه یک سیاهِ اصیل همانند سیاهی‌ای که از سلین می‌خوانم، انتظار داشتم اما محاکمه برای من سیاه نبود، خاکستری بود. دنیای افکار کافکا مرموز و پیچیده و پراستعاره است، او خیلی فکر می‌کرد و نوشته‌هایش پیچیده است. پی بردن به اینکه هربار با استعاره‌ای به چه اشاره می‌کند، آن‌چنان سخت نیست، او با یک داستان به موارد زیادی طعنه زد و انگشت اشاره‌اش را به سوی یک سیستم فاسد گرفت. 
باید او را بیشتر شناخت و برای اینکار راهی ندارم جز اینکه باز هم از او بخوانم، باز هم بخوانم و باز هم ... .

نقل‌قول نامه
"وقتی کسی سی‌سال زندگی کرده و مثل من مجبور بوده باشد تنهایی گلیم خود را از آب بیرون بکشد، در رویارویی با پیشامدهای ناگهانی مقاوم می‌شود و مسائل را خیلی جدی نمی‌گیرد."

"من فقط جایی از خطر می‌ترسم که بخواهم بترسم."

"دست‌های زنانه بی‌سر و صدا خیلی چیزها را سر و سامان می‌دهند."

"تمام کارمندها عصبی‌اند، حتی وقتی که آرام به نظر می‌رسند."

"عدالت نیاز به آرامش دارد، وگرنه ترازو از حال تعادل خارج می‌شود و در این صورت قضاوت عادلانه امکان‌پذیر نیست."

"متهم باید همیشه آماده باشد و هرگز قافلگیر نشود."

کارنامه
کافکا دیگر رفیق من است و با او هیچ تعارفی ندارم، اگر خودِ او کتابش را منظم و تکمیل می‌کرد، پنج ستاره را برایش منظور می‌کردم، اما حال چهار ستاره را برایش منظور می‌نمایم و صدالبته خواندنش را به سایر دوستانم پیشنهاد می‌کنم.

بیست و یکم آذرماه یک‌هزار و چهارصد
        

5

محاکمه
[از
          محاکمه
[از سری رمان‌های بزرگ آلمانی]

محاکمه اثر فرانتس کافکا مانند قصر و آمریکا یکی از سه رمان ناتمام اوست. این رمان علیرغم ساختار ناتمامش، به دلیل اینکه تفاسیر گسترده‌ای دارد هنوز هم قدرت تأثیرگذاری‌اش زیاد است.

محاکمه قصهٔ یوزف ک. را روایت می کند که صبح روز تولد سی‌سالگی‌اش بدون اطلاع قبلی بازداشت می‌شود. به یوزف ک. نه دلیل بازداشتش را می‌گویند و نه شاکی را به او معرفی می‌کنند. با این حال، یوزف ک. تلاش می‌کند دلیل بازداشتش را پیدا کند و ماهیت دادگاه را بشناسد. در این رمان در کنار یوزف ک. شخصیت‌های نافذ دیگری هم هستند که هریک از آنها کارکردی مشخص در سیر رمان دارند. با این حال، تمام تلاش‌های یوزف ک. تا زمان اعدامش به شکست می‌انجامد. مسیر رمان در سطوح مختلف دایره‌وار حرکت می‌کند. در مدت‌زمانی که این داستان رخ می‌دهد و تا سی‌ویک‌سالگی یوزف ک. طول می‌کشد، به پرسش‌هایی که یوزف ک. و خواننده دارند پاسخی داده نمی‌شود. به‌همین‌ترتیب، تا پایان داستان هیچ تغییری در روند ماجرا رخ نمی‌دهد. ساختار دایره‌وار قطعات رمان که هیچ‌گاه به گناه واقعی یوزف ک. و ناشناس‌بودن هویت دادگاه منتهی نمی‌شوند تفسیرهای گسترده و متنوع این رمان را ممکن می‌سازد. محاکمه را می‌توان به‌عنوان یک بحث و جدل راجع به ناممکن‌‌بودن توجیه همه‌جانبهٔ زندگی انسانی تفسیر کرد. وانگهی، این اثر را می‌توان به‌عنوان استعاره‌ای از گناه نخستین تفسیر کرد که، از منظر دینی، انسان به دوش می‌کشد. به‌عنوان مثال، گناهی که با نخستین لغزش حضرت آدم برای انسان به میراث ماند. علاوه بر این، محاکمه را می‌توان به چشم جدال شخصی کافکا با احساس گناه خودش در برابر پدر دیکتاتورش هرمان کافکا دید. این رمان به‌عنوان یک اثر انتقادی اجتماعی هم تفسیر می‌شود چرا که محاکمه را می‌توان به‌منزلهٔ یک پیشگویی دربارهٔ نظام‌های توتالیتر قرن بیستم نیز درک کرد، سیستم‌هایی که تمامیت یک فرد را از لحاظ وجودی تهدید می‌کنند.

محاکمه علیرغم مبهم‌بودنش یک اثر بی‌نهایت ارزشمند است چراکه روند پیشرفت بشر را از قرن هیجدهم منعکس می‌کند. جهان از عصر روشنگری و به‌دلیل پیشرفت سریع در سیاست و فناوری و جامعه دیگر برای تک‌تک افراد قابل‌پیگیری و قابل‌درک نیست. انسان با گسترش جوامع بزرگ پیشرفته در برابر یک بوروکراسی بی‌حدوحصر قرار گرفته است که او را در گمنامی غرقه می‌کند. رمان محاکمه‌ی کافکا نمادی است از درماندگی انسان در جهانی که نهادها حکومت می‌کنند. کافکا توانسته است ترس‌ها و نارضایتی‌های انسان‌ها را به تصویر بکشد، ترس‌ها و نارضایتی‌هایی که حتی امروز هم که بیش از صد سال از خلق این اثر می‌گذرد، به‌قوت خود مطرح‌اند.
        

4

حانیه

1403/5/19

          این کتاب مرا یاد کتاب 1984 انداخت. شباهت های خیلی زیادی میان کتاب محاکمه‌ی فرانتس کافکا و 1984 جورج اورول به وضوح دیده میشدند.
صفحه‌ی اول کتاب را باز می‌‌کردم و با جمله‌ی اول روبرو میشدم:
" حتما کسی به یوزف ک. تهمت زده بود، چون بی‌آنکه خطایی ازش سرزده باشد یک روز صبح بازداشت شد."
علامت سوال بزرگی توی ذهن منِ مخاطب شکل می‌گرفت، ک. به چه دلیلی ممکن بود بازداشت شده باشد؟ چرا آن روز  آشپز صاحب‌خانه‌اش صبحانه را به اتاق نیاورده بود؟ و چرا در ادامه‌ی داستان به‌شکلی با ک. صحبت می‌کرد که گویی از همه‌چیز خبر دار و از هیچ‌چیز بی‌خبر است؟ هیچ‌چیز و همه‌چیز و چه مهارتی دارد آقای کافکا!!! چه مهارتی.
صفحات را ورق، و داستان را پیش‌ می‌بردم. به خیال ک. زن‌ها نقش پررنگ داشتند و اسیر بند سیاست بودند. خدمتکار آن مهمان‌خانه یا هرچه را که می‌توان اسمش گذاشت را به یاد می‌آورم، التماس برای رهایی و با کمال میل خود را به دام انداختن برای هزار و یکمین بار. تنگی نفس، ک. در اتاقک‌ها و تنگی نفس کارکنان در هوای آزاد. چی میشد که انسان‌ها به شکلی گرفتار این سیستم‌ها می‌شدند که خود را از یاد ببرند؟ که هوای آزاد نیز برایشان طنابی شود نفس‌گیر و یا دستمالی شود برای خفه کردن!
قاضی‌ها و اهل قضاوت‌های که خود را بلند‌پایه و بزرگ می‌شمردند و گویی در مقابل کسی دیگر هیچ نبودند جز ذره‌ای ناپیدا. چه میشد که همگی یا جز این گناهکاران بی‌گناه بودند و یا گناهکارانی که خود را بزرگ می‌شمردند و گویا باقی افراد مهرگانی سوخته؟
آدم‌های از همه‌جا بی‌خبر تهمت زده شده. دادگاه‌های در زیرزمین بانک، دادگاه‌هایی در اتاقک‌های مهمان‌خانه و دادگاه‌ها درهرجا که نباید باشند.
هیج‌کدام نیز قاطی این سیاست‌ها و سیستم‌ها نشده بلکه چشم باز کرده و خود را گرفتار‌ آن‌ها پیدا کرده بودند. گرفتار چیزی که هیچ‌کس نمی‌داند کجا و یا شاید همگی چشم باز کرده و خود را اسیر بند "خود" پیدا کرده بودند.
آغاز و پایان کتاب اهمیتی ندارد، هرآن چه بود در سراسر کتاب جریان داشت.
        

15

          جهان کافکا جهانی پیچیده و خاص است. او نویسنده ای چیره دست و تاثیرگذار است که نویسندگان مهم زیادی از او  تاثیر گرفته‌اند. این اثر دنیای نویسنده را - همانگونه که از آن دنیای کافکایی یاد می‌کنند - به بهترین وجه ممکن آشکار می‌سازد. کافکا در درون خود نیرویی را حس می‌کند که به شکل ادبیات متمرکز شده. دوست کافکا که نوشته هایش را چاپ کرد می گوید از نظر کافکا کتاب محاکمه کتابی ناتمام است. در این کتاب هیچ چیز عادی نیست نه جرم و نه دادگاه و نه روند محاکمه. اما هر چه با شخصیت اصلی داستان همراه می شویم پی می‌بریم که محکومیت او به خودش بستگی دارد. یوزف کا اگر چه آدمی معمولی بنظر می رسد که با یک اتهام متهم شده اما انگار مرتکب جرم‌های بسیاری شده و از خیلی وقت پیش منتظر این محاکمه هست. احساسات یوزف کا مدام در بی گناهی و گناهکار بودن در نوسان است. از نظر نویسنده همه ی ما می‌توانیم گناهکار باشیم و هرلحظه در اتاق باز شود و ما به جرمی که نمی‌دانیم چیست محکوم شویم و این محکومیت به فروپاشی ما منجر شود‌.
        

0