معرفی کتاب حماسه ی کرپسلی؛ قصر مردگان اثر دارن شان مترجم فرزانه کریمی

حماسه ی کرپسلی؛ قصر مردگان

حماسه ی کرپسلی؛ قصر مردگان

دارن شان و 1 نفر دیگر
4.0
19 نفر |
2 یادداشت
جلد 3

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

50

خواهم خواند

5

شابک
9789645369659
تعداد صفحات
280
تاریخ انتشار
1396/8/21

توضیحات

کتاب حماسه ی کرپسلی؛ قصر مردگان، نویسنده دارن شان.

لیست‌های مرتبط به حماسه ی کرپسلی؛ قصر مردگان

نمایش همه
داستان دو شهرآبشار یختصویر دوریان گری

خدانگهدار، هزار و چهارصد و سه!

66 کتاب

خب... وقتشه ببینم چقدر خوندم امسال... پیتر پن و داستان دو شهر رو از انتشارات دیگری خوندم... (پیترپن قدیانی و داستان دو شهر‌ افق) و خب بهترین‌ها هم که ...🥲 نامِ باد و کوئوت عزیز😁، شاه‌دزد، سیپیو و رفقاش که دلم براشون تنگ می‌شه:)💔 آبشار یخ و سولویگ و همراهانش که تا ابد دوستشون خواهم داشت🥲، بازی تاج و تخت و دسیسه‌چینی‌ها، و استارک‌های دوست داشتنی، راب، جان ‌که در حقش ظلم شد، آریا و ادارد...😭💔 حتی دنریس... که البته باید بگم سریالش رو هم دیدم و تنها سریالی بود که کامل شد... و علیرغم اینکه خیلی‌ها با کتابش حال نکردن، جز بهترین‌ها بود برای من!🥲 ربکا و مندرلی که بخشی از قلبم میون اتاق‌های بسیار اون عمارت بزرگ مونده... سایه‌ی باد و گورستان کتاب های فراموش شده و خولین کاراکسی که سرگذشتش هنوز باعث می‌شه قلبم بگیره:) دنیل، بئاتریس، کتابفروشی سمپره و خیابان‌های بارسلون... نارنیا و دنیای جادویی‌ش و کمد ... و چهار خواهر و برادر و کایرپاراول! ... مهمان دراکولا و فضای گوتیک و زیبایی که داشت... بارتیمیوس؛ و شهر لندن و کیتی و ناتانیل که دلم همیشه براشون تنگ می‌شه و حس می‌کنم دوباره پیششون برمی‌گردم و داستان عجیبشون رو باز هم می‌خونم... قصه‌های همیشگی، دوقلوهای بیلی و قصه‌های پریانی که همیشه دوستشون خواهم داشت... و این دومین باری بود که می‌خوندمش و قطعا باز هم می‌خونمش... کانر و گلدی‌لاکس عزیزم🥲🥲 آخرین روز خانم بیکسبی و اون همه هیجان و استرس... و هابیت خوانی‌ش برای شاگردهاش... زیبا صدایم کن و زیبایی که دلش می‌خواست با پدرش خوشحال زندگی کنن... داستان دو شهر؛ و شخصیت‌های خاکستری‌ش... انتقام، سیدنی کارتن... نیکلاس نیکلبی و اون همه بدبختی‌ای که تحمل کرده و دلم براش کباب شد..🥲 و عقل و احساس، و جین آستینی که در پردازش شخصیت‌هاش کم نمی‌ذاره، الینور و ماریانی که هنوز پایان داستانشون برام عجیبه... مانولیتوی عزیزم و مامان عجیب غریب و دست به کتکش...😂 بچه‌های خانم پرگرین؛ و ماجراجویی‌هاشون، جیک، اما، میلارد، اینوک، و ... سیلماریلیون، و سرزمین میانه‌ای که تاریخچه‌ای شگفت‌آور داشت... ارباب‌حلقه‌ها، یاران حلقه و نوروز ۱۴۰۳ و زمستونش که باهاشون سفر کردم... سم و آراگورن عزیز... پیتر پن و رویاهای کودکی‌ ای که فراموش شدن... دوریان گری، مردی که زیبا بود؛ ولی نه از درون... و همه و همه‌ی این‌ها، سال ۱۴۰۳ من رو تشکیل دادن. از همه‌ی این شخصیت‌ها ممنونم که باعث شدن توی روزهای مزخرف هزار و چهارصد و سه دووم بیارم!... و آره خلاصه؛ کتاب‌های امسال عجیب و خاص بودن. و دلم برای این کتاب‌ها تنگ خواهد شد. و انشاءالله که سال ۱۴۰۴ به شدت بهتر خواهم خوند...🙂 راستی گفتم حدود پنجاه تا کتاب هم خریدم ؟😁😁

18

یادداشت‌ها

          جلد سوم هم خوب بود.درد عذاب وجدان و نبخشیدن خود نسبتا خوب به تصویر کشیده شده بود.
بخشی از کتاب که برام قابل تامل بود رو هم در ادامه می آرم:


لارتن صادقانه گفت:« و من خیلی خیلی قدرش را می دانم. اما چرا نجاتِ من؟ از میان همه ی کسانی که لب چنین پرتگاهی پایشان می لغزد، چرا من را باید عقب بکشید؟»
آقای تَینی شانه بالا انداخت:«این سرنوشت تو بوده.»
لارتن به نشانه ی مخالفت سر تکان داد:« سرنوشت من این بود که سقوط کنم.شما عوضش کردید.»
آقای تَینی گفت:«من کردم؟» چشم هایش برق زدند. «شاید سرنوشت من این بوده که تو را نجات بدهم. در این صورت، سرنوشت واقعی تو همین بوده، نه مرگ.» آقای تَینی به قیافه سردرگم لارتن خندید. «ممکن است سرنوشت مثل یک معمای پیچیده به نظر بیاید، اما ته وجودش ساده است. "نزدیک بود از دست برود" ها و "ممکن بود وجود داشته باشد"ها چیزی غیر از سایه های سرنوشت نیستند. توی زندگی، هر کسی فقط یک راه پیش‌ رو دارد. تو فکر می کردی که کارِت اینجا تمام می شود.اشتباه می کردی.»

قصر مردگان حماسه کرپسلی۳ صفحه ۴۰-۴۱
        

1

          خب جلد سه هم تموم شد ، و واقعا ناراحتم که سیرک عجایب رو خوندم چون اگه نمی خوندمش خیلی کنجکاو تر بودم ببینم سر لارتن چه بلایی میاد!
این جلد واقعا پرهیجان بود و خیلی از جلدهای قبلی نفس گیر تر بود و بیشتر دوست داشتی بخونی . اینطوری بود که خب یک صفحه دیگه هم بخونم و یهو میرفتی آخرین صفحه 😅
به نظرم این داستان ها همه شون باید طولانی تر می بودن . مثلا نویسنده جزئیات بیشتری رو روایت می کرد و ... داستان خیلی سریع پیش میرفت . به نظرم ۲۸۰ صفحه واسه این رمان خیلی کم تره و بهتر بود نویسنده داستان رو طولانی تر پیاده میکرد . و روی یه چیزهایی بیشتر مانور میداد مثلا آلیشیا و ...
ولی خداییش نفس گیر بود . خیلی از وقایع رو از قبل حدس زده بودم ، ولی باز هم هیجان داشت .
این اشاره های ریز به برام استوکر هم خیلی باحال بود ... 
از شخصیت لارتن زیاد خوشم نمیاد، طی دو جلد و کمتر از ۴۰۰ صفحه عاشق ده تا شخصیت میشه😶و این خیلی حرص دراره. من رو یاد رمان های معروف امروزی و به قول معروف ترند میندازه😂
به نظرم بهتر می بود که نویسنده روی خیلی از چیزها کار میکرد . شاید اگه داستان انقدر سریع پیش نمی رفت،خیلی بهتر از آب در میومد.
مشکل دیگه ی داستان هم وجود شخصیت های‌ زیاد و گاها به درد نخوره و اینکه شخصیتی که مثلا یه حضور کوتاه توی جلد یک و دو داشته بعد یکی دو جلد تازه سر و کله ش پیدا میشه اون هم با یه اسم عجیب غریب و خب خواننده نمی تونه همه ی این اطلاعات رو به خاطر بسپاره. 
در کل میگم ،نویسنده باید روی جزئیات بیشتر مانور میداد و اگه این کار رو میکرد شاید این رمان جز بهترین های فانتزی میشد.
ولی خوندنش تجربه ی خوبی بود ، اگه جلد چهارم رو خوندم ، یه یادداشت مفصل میذارم از معایب و همچنین نکات مثبت کتاب . امیدوارم بتونم بخونمش:))))))
در کل ارزش خوندن رو داره. باید بعد یه رمان خیلی طولانی یا سنگین بخونید که به قولی بشوره ببره😂
        

4