معرفی کتاب چمران به روایت همسر شهید اثر حبیبه جعفریان

چمران به روایت همسر شهید

چمران به روایت همسر شهید

4.4
141 نفر |
33 یادداشت
جلد 1

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

267

خواهم خواند

76

شابک
9786003303096
تعداد صفحات
88
تاریخ انتشار
1399/1/1

توضیحات

        سال‌ها از آرام گرفتن چمران می‌گذرد. روزهای تکاپو و از پشت صخره‌ای پشت صخرۀ دیگر پریدن و پناه گرفتن و روزهای جنگ‌های سرنوشت‌ساز پایان یافته‌اند و اکنون در این روزگار به ظاهر آرام، «غاده چمران» با لحنی شکسته داستانی روایت می‌کند؛ «داستان یک نسیم که از آسمان روح آمد و در گوشش کلمۀ عشق گفت و رفت به سوی کلمۀ بی‌نهایت.»

این داستان عجیبی است، شاید چون هنوز هم پس از گذشت این مدت نمی‌توان حیرت غاده را در اولین برخوردش با نقاش آن شمع و شاعر آن شعر، کوچک شمرد؛ «و کسی که به دنبال نور است، این نور هر چقدر کوچک باشد در قلب او بزرگ خواهد شد.» آن حیرت هنوز هم به همان زندگی وجود دارد و این سؤال که «چمران کیست؟»، هرچند که این پرسش، پاسخ روشنی نخواهد داشت؛ هیچ ظرفی گنجایش کلمۀ بی‌نهایت را ندارد.

سال‌ها از روزی که سرانجام چمران در این زمین آرام گرفت، می‌گذرد و این بار غاده داستانی از تاریخ این سرزمین روایت می‌کند؛ داستان «مرد صالحی که یک روز قدم زد در این سرزمین به خلوص.»
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به چمران به روایت همسر شهید

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به چمران به روایت همسر شهید

پست‌های مرتبط به چمران به روایت همسر شهید

یادداشت‌ها

اسب

اسب

1402/5/1

          راستش هیچ از این کتاب خاطرات شهدا و همسرانشان و دفاع مقدس و این حرفا خوشم نمیاد اما پستی خواندم چند روز پیش در همین بهخوان از حبیبه جعفریان و با کتاب «چمران به روایت غاده جابر همسر شهید» آشنا شدم. حجم کم کتاب و نویسنده‌ی آن مشوق خوبی برای خواندن بود. کتاب را برداشتم و در یک نشست خواندم. تمام شد و «نمی‌فهمیدم چرا مردم باید هم را بکشند. حتی نمی‌فهمیدم چه می‌شود کرد که اینطور نباشد. فقط غمگین بودم از جنگ داخلی، از مصیبت. خانهٔ ما در صور زیبا بود، دو طبقه با حیاط و یک بالکن رو به دریا که بعدها که اسرائیل خرابش کرد. شب‌ها در این بالکن می‌نشستم، گریه می‌کردم  و می‌نوشتم. از این جنگ که از اسلام فقط نامش را داشت با دریا حرف می‌زدم. با ماهی‌ها، با آسمان. این‌ها به صورت شعر و مقاله در روزنامه چاپ می‌شد. مصطفی اسم مرا پای همین نوشته‌ها دیده بود. من هم اسم او را شنیده بودم، اما فقط همین. درباره‌‌اش هیچ چیز نمی‌دانستم. ندیده بودمش، اما تصورم از او آدم جنگجوی خشنی بود که شریک این جنگ است» من هم چنین تصوری داشتم. تصوری که حال با تجربه‌ی زندگی‌ای کوتاه با چمران در کنار غاده جابر شکل دیگری به خود گرفته است.
        

51

«او مثل یک
          «او مثل یک نسیم از آسمان روح آمد، و در گوش (غاده) کلمه عشق گفت و رفت به سوی کلمه بی نهایت» 
تاریکی بی انتهایی را تصور کنید، تاریکی ای که هیچ مرز و نشانه ای ندارد، گویی هیچ چیز وجود ندارد... حال حتی اگر یک شمع کوچک هم روشن شود تاثیر بسزایی در تشخیص نور و تاریکی، وجود و عدم و حق و باطل دارد....

این تصویر و تصور، آغاز عشقی است فراتر از عشق های معمول این روزگار. عشق بین غاده جابر، دختری شاعر و خبرنگار از خانواده مرفه لبنانی و مصطفی چمران فیزیکدانی مبارز، هنرمند و مومن.

در این کتاب پرتویی از شمع نورانی وجود شهید چمران را میبینیم، پرتویی که بر جان و دل غاده نشست و مسیر زندگی او را کاملا عوض کرد... چمران گام به گام دست غاده را گرفت و از پیچاپیچ زندگی مادی و تجملاتی او را عبور داد تا به معنویتی والا برساند.

اما گمان نکنید این مسیر آسان بود.... «بزرگترین سعادت ها، بزرگترین رنج ها را هم در خودشان دارند»

ما آنقدر در بند مادیات اسیر شده ایم و در نظرمان بزرگ جلوه میکنند که با خواندن هر روایت از زندگی ایشان، میگفتم مگر ممکن است!! غاده چطور راضی به ازدواج با او شد! او که انگار ساده ترین امکانات را برای شروع زندگی مشترک نداشت!! اما بعد به این میرسیدم که: چطور ممکن است شخصی اینقدر هیچ چیز نداشته باشد و همه چیز داشته باشد!! 

چقدر یک نفر میتواند محترم باشد و حرمت انسان ها را پاس بدارد... چقدر می تواند از تعلقات دنیوی رها باشد... چطور در هر چیز—حتی در رنج—زیبایی می دید؟ گویی فقط خدا را می دید، و عشق غاده نیز پنجره ای بود برای دیدن بهترِ ذات بیکران او.  برای غاده دعا می کرد تا در زندگی و کمال پیش برود، بالا و بالاتر

غاده از لبنان به کردستان، اهواز و تهران رفت و ماجراها دید... سختی ها کشید... تفاوت های فرهنگ و آداب و رسوم گاه برایش دشوار بود.... اما به قول خود او: آنچه مصطفی به او داد یک دنیاست
.........
بیشتر بخش های کتاب از زبان غاده نوشته شده و گاهی هم توضیحات نویسنده در لابه لای متون می آمد... تشخیص تفاوت راوی بعضا دیر برایم مشخص میشد.  بشدت کتاب و ترتیب روایت وقایع را دوست داشتم.

        

11

82