معرفی کتاب بالاخره این زندگی مال کیه؟ اثر برایان کلارک مترجم احمد کسایی پور

بالاخره این زندگی مال کیه؟

بالاخره این زندگی مال کیه؟

برایان کلارک و 1 نفر دیگر
4.4
7 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

11

خواهم خواند

3

شابک
9789644310669
تعداد صفحات
146
تاریخ انتشار
1398/9/23

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        کن هریسن، مجسمه ساز و استاد دانشگاه، در پی یک سانحه رانندگی برای همیشه فلج می شود. وضعیت جسمانی درمان ناپذیرش چنان است که او تصمیم می گیرد بمیرد. مبارزه او برای به دست آوردن حق مرگ. به موضوع نمایشنامه پرقدرتی بدل می شود که مسائل بسیار مهمی را در زمینه حرمت انسانی و حوزه اخلاق مطرح می کند. بالاخره این زندگی مال کیه؟ نمایشنامه تکان دهنده ای است هم شوخ طبعانه و هم شفقت آمیز- تفکربرانگیز و خواندنی. «... برایان کلارک پرسش بزرگی را درباره زندگی پیش می کشد- پرسشی که از محدوده موقعیت مشخصی که نمایشنامه توصیف می کند فراتر می رود: آیا من اراده آزاد دارم- چه کسی می داند که چه چیزی برای من مناسب تر است. آیا من مناسب ترین شخصی هستم که می تواند تشخیص دهد چه کاری را می توانم یا نمی توانم انجام دهم؟»
      

لیست‌های مرتبط به بالاخره این زندگی مال کیه؟

یادداشت‌ها

          من آرزوی مرگ ندارم اما به هر قیمتی هم نمی‌خواهم زندگی کنم.
نویسنده را نمی‌شناختم و با اثرش نیز آشنایی نداشتم. قلقلکی توسط یک دوست که اشاره کرد: «شخصیت داستان من را به یادش انداخته»، باعث شد به سراغ این اثر بشتابم و با نمایشنامه‌ای با موضوع جذاب، پرداختی بسیار ضعیف و پایانی قابل قبول روبرو شدم. 

نمایشنامه در دو پرده نوشته شده است.
پرده‌ی نخست که هر سطر آرزو می‌کردم هر چه زودتر تمام شود و پرده‌ی دوم که کم کم به اثر ارزش خواندن بخشید. پس در صورتی که به سراغ این نمایشنامه رفتید، در نیمه‌ی اول صبوری کنید و پای داستان بنشینید.

و اما در این نمایشنامه چه خبر است؟
انتخاب. اگر بخواهم در ادبیات به «انتخاب» فکر کنم، قطعا به یاد آینه‌ی تمام نمای آن یعنی «شرق بهشت»، شاهکار استاین‌بک می‌افتم اما خب در این نمایشنامه نیز هسته‌ی داستان حق انتخاب است، اما انتخاب چه؟ انتخاب میان زنده‌گی و مردن. شخصیت اصلی داستان یک دکتر و استاد دانشگاه است که در یک حادثه‌ی رانندگی فلج شده و حالا دیگر دلیلی برای ادامه‌ی زندگی نمی‌بیند. بیمارستانی که در آنجا بستری شده، معتقد است او باید بستری بماند با آن‌که هیچ درمانی برای او وجود ندارد و شخصیت داستان خواهان پایان زندگی خود است چون معنایی در ادامه‌ی زندگی به آن شکل نمی‌بیند و ... .

حرف آخر
می‌توانم تایید کنم احساس مهشید درست بود چون بین من و شخصیت داستان شباهت‌های بسیار زیادی وجود داشت و دید ما به زندگی نیز دقیقا یکسان بود. در نهایت با اینکه نمایشنامه‌ای نبود که حالم را چنین و چنان کند، اما از خواندنش بدم هم نیامد.
        

19