معرفی کتاب Colorless Tsukuru Tazaki and His Years of Pilgrimage اثر هاروکی موراکامی

Colorless Tsukuru Tazaki and His Years of Pilgrimage

Colorless Tsukuru Tazaki and His Years of Pilgrimage

3.9
222 نفر |
60 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

16

خوانده‌ام

401

خواهم خواند

124

ناشر
Vintage
شابک
9780804170123
تعداد صفحات
336
تاریخ انتشار
_

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
هیچ وقت اجازه نده ترس و غرور احمقانه کاری کند آدمی را که برایت عزیز است از دست بدهی.
سوکورو تازاکی ماه ها در چنبره مرگ گرفتار شده بود چون یک روز هر چهار دوست صمیمیش به او گفته بودند که دیگر نه می خواخند ببینندش نه با او حرف بزنندوهیچ وقت.
او حالا به سارا دل بسته است ولی رابطه اش با او هم به در بسته خورده است.
سوکورو تازاکی بی رنگ و سال های زیارتش رمانی است درباره عشق دوستی و سال های سال دل شکستگی.

      

لیست‌های مرتبط به Colorless Tsukuru Tazaki and His Years of Pilgrimage

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          سوکورو تازاکی، در دوران دبیرستان عضو یک اکیپ 4 نفره دوستی است. او فکر می‌کند آن‌ها برای همیشه دوست خواهند ماند. با این حال پس از نقل مکان سوکورو به شهر توکیو، ناگهان همه دوستانش به صورت غیرمنتظره ای رابطه خود را با او تمام می‌کنند و سوکورو نزدیک به دودهه از سن خود را با این سوال می‌گذراند که چرا طرد شد؟ و همین سوال درنهایت او را پس از سال‌ها به دنبال کشف پاسخ می‌کشاند.
هرکتاب موراکامی خواننده را وارد دنیایی چنان عمیق و بزرگ می‌کند که بعد از تمام کردن کتاب، احساس غریب تمام شدن دنیای موراکامی ادامه دارد! دنیای عمیقی که موراکامی شکل می‌دهد، مخاطب را چنان در خود غرق می‌کند که بعد از مدتها از شروع کردن کتابی جدید امتناع می‌کند. نوعی حس انزجار از هر کتاب دیگری غیر از کتابی که تمامش کردیم! 
پایان هرکتاب موراکامی، شبیه پایان تمام کتاب‌های عالم است! پایان زندگیِ سرد و خسته‌ی قدیم....! میخواهی با همان یک کتاب، بنشینی روی صخره‌ای در آخر دنیا، جایی که دنیا تمام می‌شود، پشت به همه‌ی دنیا و فکر کنی.... فکر کنی.... به خودت، به زندگی، به آدم‌ها، به عشق، به کودکی، به دوستی، ....
در ما خاطره‌های زیادی‌است که ذره ذره روحمان را خورده و ما بی‌تفاوت گذشته‌ایم! به زندگی بدون روحمان ادامه دادیم.... بی آنکه دنبال گذشته برویم، دنبال خودمان بگردیم، روحمان را درمان کنیم، حفره‌های قلبمان را پر کنیم و به زندگی بازگردیم! ما خسته و مریض به زندگی ادامه می‌دهیم! تمام حرف موراکامی در این داستان این است "انگار در زندگی خوابگردی می‌کنیم، انگار مرده‌ایم و هنوز حالیمان نیست" و می‌نویسد: "گذشته سیخِ درازِ تیزی شد به تیزی تیغ و یک راست توی قلبش فرو رفت. سوکورو از خودش پرسید انتظار داشتی چی؟ ظرفِ اساساً خالی دوباره خالی شده. گله از کی داری؟ آدم‌ها می‌آیند سراغت، می‌فهمند چه‌قدر خالی است، بعد می‌گذارند می‌روند. چیزی که جا می‌ماند یک سوکوروِ خالی، و بلکه خالی‌تر است. تنهای تنها. جز این است؟"
هاروکی موراکامی، نویسنده‌ای است که آثارش بیش از آن که ژاپنی باشد، غربی است. از او فرد صحبت می‌کند. از انسان‌های تنها و جهان درونی همه‌ی ما می‌نویسد. سوکورو تازاکی بی‌رنگ و سال‌های زیارتش، مانند سایر داستان های موراکامی داستان همین تنهایی و خلا درونی است.

        

16

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        هاروکی موراکامی داستان «سوکورو تازاکی بی رنگ و سال‌های زیارتش» را درباره مرگ و تنهایی در عصر مدرن نوشته است. سوکورو دوستانی داشته که شانزده سال پیش او را بدون دلیل رها کرده و رفته‌اند و حالا او به دنبال تک تک آنها می‌گردد تا دلیل کارشان را بپرسد.
_برگرفته از طاقچه
نام فامیل شخصیت‌های اصلی رمان (دوست‌های سوکورو) تصادفا نام رنگ‌ها است، آبی و قرمز و … و موراکامی با قراردادن شخصیتش در موقعیتی که تک تک دوستانش را از دست داده و به یاد مرگ افتاده، در جستجوی راهی است که آدمی بار دیگر می‌تواند از آن به رنگ‌های زندگی بازگردد.
این داستان ساختاری ساده و روان دارد و در واقع داستان سوکورو داستان زندگی امروزی انسان قرن ۲۱ است. انسانی که همه‌چیز دارد ولی باز هم احساس کمبود می‌کند. رنگ‌های زندگی‌اش شاد نیستند بی‌رنگند. احساس پوچی می‌کند، شبیه ظرفی خالی. ازخود ناامید می‌شود و دلیل هر اتفاقی را در درون خود می‌بیند، در صورتی که هر اتفاق می‌تواند ده‌ها دلیل خارجی دیگر داشته باشد و این ناتوانی او نیست.

اگر بخوام تمام آثاری که از موراکامی خوندم رو یه بار دیگه رتبه بندی کنم، سوکورو تازاکی بعد از جنگل نروژی در رتبه دوم قرار میگیره.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

7

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

کتاب تسوکو
          کتاب تسوکورو تازاکی بی رنگ و سال ها زیارت او نوشته هاروکی موراکامی.اولین کتاب تابستون من.
همون طور که از اسمش برمیاد یه کتاب ژاپنی بود .داستان در مورد تسوکورو تازاکی بود پسری معمولی با چهره معمولی ،نمره های معمولی و خانواده متوسط رو به بالا .پسری  که در تابستون سال دوم کالجش در توکیو به طور ناگهانی از گروه پنج نفره دوست هاش به طور کامل و بدون هیچ توضیحی یا دلیل روشنی  طرد میشه .
تصور کنید که ناگهان در آب یخ اقیانوس سقوط کنید ،ناگهان تمام دوستان شما بدون هیچ دلیلی شما رو از جمعشون بیرون بندازند، این احساس تسوکورو بود .خلاصه این واقعیت باعث افسردگی و سرخوردگی و پوچی تسوکورو میشه انگار یه شبه همه چیزش رو از دست داده و اینطوری داستان شروع میشه .
اما برای من در مورد هر کتابی که میخونم بجز داستان اصلی خود کتاب که بین برگه که نوشته شده یه داستان دیگه هم وجود داره، این که چطور اصلا این کتاب به دست من رسید ! این کتاب به طور خیلی غیر منتظره ای سرش رو کرد توی زندگی من . یه روز عادی مثل همیشه رفتم کلاس زبان و بعد یهو یکی از دوست های خوبم بهم گفت «هی برات یه چیزی آوردم که فکر میکنم ازش خوشت میاد قلم این نویسنده شبیه به داستان ها و نوشته های خودت هست پس گفتم حتما خوشت میاد » که برای من عجیب بود .اره این دوست به خصوص قبلاً هم در مورد شباهت نوشته های من و موراکامی برام گفته بود ولی نکته عجیب این جا بود که اون کتابش رو بدون این که ازش خواهش کنم برام آورده بود .هیچ کس تا حالا بدون این که ازش خواهش کنم و شاید یکم اصرار بهم کتاب نداده بود ،پس با این حرکت به این نتیجه رسیدم که حتما برای این دوستم خیلی مهمه که کتاب رو حتما بخونم پس شروعش کردم. 💅
اولین چیزی که با خوندن این کتاب احساس کردم این بود که (وای پسر انگار دارم انیمه میخونممم!) این کتاب واقعا اولین کتاب ژاپنی بود که میخوندم و تا قبل از این صد ها انیمه دیدم. اینقدر انیمه دیده بودم که امکان نداشت کتاب توکیو رو توصیف کنه و تصورات مغز من با افکت انیمه نباشه .حتی گرافیک ها توی مغزم توی هر بخش عوض میشد انگار استادیو های انیمه سازی باهم همکاری کنند،کارکتر های توی کتاب رو هم با شخصیت های انیمه ای تطابق میدادم .
 حتی میتونم بگم متن رو توی سرم با زبون و صدای ژاپنی میخوندم 😂 که غیر ممکن هست چون بجز چند تا کلمه ساده که از انیمه ها یاد گرفتم من که ژاپنی بلد نیستم ،اما میفهمید چی میگم ؟صدای توی سرم زبون ژاپنی داشت .
حالا بزارید کمی از خود کتاب بگم .
تنهایی اجتماعی ،رنگ باختن زندگی مثل سبک مینیمالیسم ،مثل رنگ های فیلتر شده و بی روحی( مثل کرمی و خاکستری که رنگ های مد این روز ها رو تشکیل میدند)  که پس زمینه این دنیا رو در عوض رنگ های زنده و پر حرارت تصاحب کردند. آقای موراکامی خیلی خوب تونسته بود این مفاهیم رو به قلم بکشه .زندگی تسوکورو هم به این یک نواختی و بی رنگی دچار بود ،در زمانه ای که احساسات هم مثل رنگ ها  تعلیل رفتند و بی معنی شدند ،دیگه خبری از احساسات عمیق و عصیان برانگیز نیست .عواطف انسانی مثل خشم ،عشق ،دوستی ناامیدی و هیجان اونقدر کمرنگ شدند که انسان به هر احساسی هر چند کوچیک چنگ میندازه .حتی اگر اون احساس غمی عمیق باشه زیرا که غم و اندوه به مرات بهتر از تهی بودن و اسیر چرخه روزمرگی و عادت بودنه.من پوچ انگاری زندگی مدرن رو به وضوح میون این کلمه ها و سطر ها دیدم .
من توصیف مارکس وبر از قفس آهنین رو یک پارچه و تمام و کمال با تمام قامت خودش در این کتاب به چشم دیدم.
قلم آقای موراکامی برای من خیلی گیرا بود . تسوکورو تازاکی پسری هست که شخصیت خیلی متفاوتی با من داره من پر سر و صدا ، اجتماعی و سر شار از شور و شوق هستم؛ اما تسوکورو غمگین و گوشه گیر و ساکته اما نکته جالب اینجاست که حس میکنم بر خلاف خیلی از کتاب های دیگه که شاید گاهی احساسات شخصیت اصلی رو مثل یه روزنامه میخوندم ؛تسوکورو تازاکی رو میتونستم خیلی خوب احساس و درک کنم  حتی اگر تجربیاتی شبیه به اون نداشتم. گاهی حس میکردم در جسم تسوکورو حلول کردم مثل یه ارتباط خیل نزدیک .
حالا مقداری از فضای فلسفی کتاب حرف بزنیم .
این کتاب یه جنبه فلسفی هم داشت که من رو به تفکر عمیق وا می‌داشت که ازش خوشم میومد (وی تازه کتاب فلسفه یازدهم رو امتحان داده و داره به خودش افتخار می‌کنه).وقتی داشتم این کتاب رو میخوندم یهو به خودم میومدم میدیدم وای دارم چقدر با زبان عالمانه ای حرف میزنم .میتونم بگم اگر کسی از عمیق فکر کردن و اندیشیدن و فلسفه خوشش نیاد احتمالا از این کتاب هم خوشش نمیاد .خود من اگر چند سال پیش این کتاب رو میخوندم شاید خوشم نمیومد ،ولی بعضی وقتا یه داستان های دقیقا توی یه زمان خاص اگر که خونده بشند به دل میشینند و این کتاب هم از همون سری بود .و من ازش لذت برم .
اما یه مشکل خیلی بزرگی که این کتاب از نظر من داشت پایانش بود .پایان کتاب منو با کلی سوال بی جواب تنها گذاشت .انگار خیلی معمولی داری توی خیابون راه میری بعد یهو یه پیانو بیوفته رو سرت و بوم تموم شد مردی 😀🤏!
یعنی چی آخه من کلی سوال بی جواب دارم و نمی‌خوام خودم جوابشون رو تصور کنم من جواب خودت نویسنده رو مبخوام مثلا:

🚨سوال ها اسپویل دارند اگر کتاب رو نخوندید سوال ها رو نخونید 🚨
آخر سر چی شد سارا تسوکورو رو انتخاب کرد یا اون مرد بی نام نشون رو؟
اصلا اون مرده کی بود؟
سرنوشت هایدا چی شد گفتش هایدا هم کی از گره های زندگیشه ولی چرا دیگه باهاش رو برو نشد؟
شیرو واقعا چرا همچون دروغی در مورد تسوکورو گفت ؟واقعا دیونه شده بود؟
چرا اینقدر پا فشاری داشت ؟هر دلیلی که کتاب آورد در حد  احتمالات بود!!
کی به شیرو تجاوز کرده بود ؟ کی آخر سر شیرو رو خفه کرد و کشت ؟ایا این دوتا اتفاق به دست یه نفر انجام شده بود؟ اصلا انگیزش چی بود؟
معنی اون خواب شیش انگشتی تسوکورو چی بود؟معنی خوابی که در مورد حسادت دید چی بود ؟
یا این که اصلا چرا اون چنین خوابی در مورد هایدا دید؟
آخر عاقبت اون پیانیست داستان بابای هیدا چی شد ؟توی اون بقچه هایی که روی پیانو موقع نواختن می‌گذاشت دقیقا چی بود ؟
آخرش سارا و تسوکورو به هم می‌رسند یا نه؟
چرا نویسنده با صد تا سوال بی جواب خیلی راحت کتاب رو تموم کرد؟ انگار وسط یه روتین روزمره همه چیز متوقف شد بدون هیچ پایانی.این کارش دلیل خاصی داشت ؟پیام خاصی رو  میرسوند ؟یا فقط دیگه دلش نخواست بنویسه؟
در آخر باید بگم نظر جامع من در مورد این کتاب اینه که ،کتاب عمیقی بود ،جالب بود.شاید از نظر بعضی ها خسته کننده باشه چون خودمونیم از اون کتاب های سراسر هیجان و ادرنالین نیست که با سرعت نور تمومش میکنی .
ولی من این کتاب رو دوست داشتم و خوشحالم که خوندمش و ممنونم از اون دوستم که این کتاب رو به من امانت داد .این کتاب رو بیشتر از همسن های خودم به اشخاص بزرگ تر پیشنهاد میکنم .خودمم باید یه بار دیگه در بزرگ سالی بخونمش مطمئنم اون موقع حتی درک بهتری ازش خواهم داشت تا الان به عنوان به نوجوون ۱۷ ساله.
_یا خدا چه نظرم طولانی بود 🗿🗿🗿
        

24

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          چه تجربه فوق العاده ای بود! چقدر درگیر کننده و زیبا.
کتاب رو یک نفس خوندم و چنان توش فرو رفته بودم که انگار ادمای دور و برم به سایه تبدیل شده بودن و فقط من بودم و سوکورو.
سوکورو تازوکی شخصیت اصلی داستانه که با چهارتا دوست صمیمی دبیرستانش اکیپ ان. توی این اکیپ همه رنگی ان جز سوکورو، آبی، قرمز، سفید، سیاه. تا روزی که یکهو بی مقدمه دوستای سوکورو بهش میگن که دیگه نمی خوان باهاش دوست باشن. و بعد از اون زندگی سوکورو عوض میشه. 
چقدر  استعاره توی کتاب بود؛ استعاره موسیقی، استعاره ایستگاه راه آهن و استعاره رنگ ها. 
اول از همه درباره رنگ ها:احساس می کنم توی سیاه و سفید و خاکستری یک استعاره ای هست. انگار خاکستری حد وسط  اون سفید و سیاه بود. احساس می کردم خود سوکورو همیشه درگیر اون سفید و سیاه بود توی زندگیش و خاکستری هم یجورایی نماد درگیریش با اونا بود.
درباره داستان خاکستری هیچ ایده ای ندارم که منظور موراکامی چیه، احتمالا چندبار دیگه کتاب رو بخونم بلکه بفهمم.
جدا از قسمت های معماگونه داستان، خود شخصیت سوکورو تازوکی رو خیلی دوست داشتم. بی رنگ بودنش نمادین بود و معنی دار. زندگی سوکورو و احساسش نسبت به خودش و دیگران و احساسات بقیه نسبت بهش.... چقدر بین احساسش به خودش و احساس بقیه نسبت بهش تفاوت وجود داشت. چقدر این تیکه کتاب روم اثرگذاشت. 
سال های سرگردانی ای که سفید برای سوکورو رقم زده بود و پایانش... انگار سفید هیچکس رو جز سوکورو پیدا نکرده بود که بار سیاهی رو روی دوشش بذاره. سوکورو میگه انگار از عرشه کشتی پرت شدم توی آب اما من حس هروله کردن توی تاریکی و باد و بارون شدید رو  داشتم.
پایان کتاب بازه اما به نظرم دیگه مهم نیست. مهم اینه که سال های سرگردانی سوکورو تموم شده.مثل اون موسیقی که به آخرش رسیده و سوزن برداشته شده.
گویا کتاب خیلی سانسور داشته. من نتونستم بفهمم چیا دقیقا سانسور شده بود. 
سوکورو تازاکی جدید ترین آدم مورد علاقه مه:)

        

25

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          کتاب بیست و ششم سال 1402
اولین کتابی که ازهاروکی موراکامی خوندم به نظرم از اون دسته کتابی بود که از اول جذاب و آدم خوب درگیر کتاب میشد  و هی میخواستی ادامه بدی ببینی آخرش چی میشه به نظرم کتاب زیبا و همزادپندارانه ای بود
قصه یه روند ساده و خطی داره که گره ها دونه به دونه باز میشن کتاب در مورد تنهایی ماست و اینکه شکست های عاطفی چه تاثیر بدی روی روح و روان ما میزارن
دلیل اینکه یک ستاره کم دادم اینه که کلا از کتاب یا فیلم های که پایان باز دارن و ادمو میزارن تو خماری خوشم نمیاد کاش پایانش جور دیگه ای رقم میخورد و برای اولین بار توی زندگیم حس میکنم نویسنده باید کتابو ادامه میداد و حس میکنم نویسنده یه پایان بهم بدهکاره
یکی از درسای خوبی که از این کتاب یاد گرفتم اینکه با اینکه خودم آدم درونگراییم و همه چیو میریزم تو خودم آدم باید گاهی سکوت نکنه و سکوتشو بشکنه تا آسیب کمتری ببینه
درباره ترجمه باید بگم ترجمه روان و خوبی بود و جاهایی که سانسور داره رو آدم متوجه میشه
        

34

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          بار اولی که کتاب را خواندم، تنهایی سوکورو خیلی توجهم را جلب کرد. من مثل سوکورو یکهو از گروه دوستی بیرون نیفتاده بودم اما بارها پیش آمده بود کم‌کم بیرون شوم و یک بار هم کسی در جمع دوستی مثل شیرو اتهامی بهم زده بود. سوکورو تنها بود و خوب با تنهایی کنار آمده بودو این باعث شده بود به سوکورو حسادت کنم. چه‌طور می‌توانست بدون دوست زندگی کند؟ خوش به حالش. به همین دلیل عاشق کتاب بودم و برایم دوست‌داشتنی‌ترین کتاب موراکامی بود. چند روز پیش دوباره خواندمش و کمتر از قبل جذبم کرد. این بار حس کردم سوکورو از تنهایی‌اش اذیت است و دست‌وپا می‌زند برای تنها نبودن. اما باز هم از خواندنش لذت بردم. داستان روان و جذاب است و خوب جلو می‌رود. همین داشتن خط داستانی جذاب برای من خیلی لذت‌بخش بود.
تنها نقطه‌ی ضعف کتاب که سبک نویسندگی موراکامی است و ازش گریزی نیست، ماورایی کردن قضایا است که من نمی‌پسندم. قسمتی که دوست سوکورو در اتاق می‌پاییدش را اصلا دوست نداشتم.
        

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

14