هری پاتر و یادگاران مرگ (بخش اول)

هری پاتر و یادگاران مرگ (بخش اول)

هری پاتر و یادگاران مرگ (بخش اول)

4.7
35 نفر |
1 یادداشت
جلد 11

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

96

خواهم خواند

13

شابک
9789648944397
تعداد صفحات
430
تاریخ انتشار
_

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        هری به کمک "دامبلدور" ـ مدیر مدرسه به راز فناپذیری لرد ولدمورت پی برده است و قصد دارد با کشف و نابودی جان پیچ های این جادوگر سیاه، مردم را از شر او و جنایت های بی رحمانه اش نجات بدهد. او به کمک دو دوست صمیمی اش ـ "رون" و "هرمیون" ـ برای یافتن این جان پیچ ها تلاش کرده و سرانجام با فداکاری های بسیار، همه ی جان پیچ ها را نابود می کنند. در نهایت پس از نبردی که در "هاگوارتر" درمی گیرد، لرد ولدمورت با طلسم خویش از بین می رود.
      

لیست‌های مرتبط به هری پاتر و یادگاران مرگ (بخش اول)

نمایش همه
هری پاتر و سنگ جادو هری پاتر و حفره اسرار آمیز هری پاتر و زندانی آزکابان

فٰانْتِزِیْ بِخوٰانِیْمْ...

12 کتاب

بسم الله یک بار برای همیشه باید تکلیف خودمان را با بعضی کتاب‌ها روشن کنیم. اینکه عده‌ای، بعضی کتاب‌ها را می‌خوانند و عده دیگر آن کتاب‌ها را در شأن خودشان نمی‌دانند یا اینکه بعضی از کتاب‌ها را، فاقد ارزش تصور می‌کنند همگی برخاسته از تصور اشتباهی است که خواه ناخواه اسیرش شده‌ایم. یک بار برای همیشه باید این تابوی به وجود آمده را بشکنیم و با خودمان بگوییم: سراغ بعضی کتاب‌ها هم باید رفت. به نظر کتاب نخواندنی وجود ندارد و ما در حقیقت با روشنفکر نشان دادن یا متفاوت نشان دادن خودمان در اینکه بگوییم: فلان کتاب خوب نیست، تنها و تنها خودمان را از آن محروم کرده‌ایم. شاید بتوان گفت: هر کتابی به یک بار خواندنش می‌ارزد. اما این خودمان هستیم که مشخص می‌کنیم چه کتابی در برنامه زندگی مان موثر است و چه کتابی نه. پس عبارت درست این است که بگوییم: همه کتاب‌ها خواندنی است اما بعضی کتاب‌ها در برنامه زندگی من نیست. به نظرم جریان فانتزی خوانی و به شکل کلی‌تر، رمان خواندن هم دقیقاً همین است. پس در این دوران دوری از کتاب و انس نداشتن با آن، بهتر است که مطابق علایق مان بخوانیم و به سخن دیگران نیز توجه نکنیم. نظراتم درباره هر جلد از کتاب‌های این لیست در صفحه همان کتاب نوشته شده است. اگر دوست داشتید مطالعه بفرمایید. 🌹

15

هری پاتر و سنگ کیمیاهری پاتر و تالار اسرارهری پاتر و زندانی آزکابان (هری پاتر 3)

معلم کلاس پنجمم خانم جی کی رولینگ

10 کتاب

هر وقت به گذشته نگاه میکنم متوجه می شم که بدون شک یکی از عوامل ترغیب من به مطالعه بیشتر مجموعه هری پاتر بود. کلاس پنجم که بودم دیگه کتاب قصه هایی که پدر و مادرم برام می خریدن برام جالب نبود ، قابل پیش بینی بودن و شخصیت هاش همیشه شاد و قهرمان. هیچ وقت آدم بده داستان برنده نمی شد و من برام سوال شده بود که واقعا همه داستان ها قراره این جوری تموم شن؟ این قد کسل کننده و بی هیجان؟ فکر می کردم مشکل از اینه که نویسنده های کتاب کودک به اندازه کافی هیجان وارد داستانشون نمی کنن. صحنه های تعقیب و گریز پلیسی و لو رفتن قهرمانی که به ارتش دشمن نفوذ کرده از جمله ایده هایی بودن که فکر میکردم باعث میشن داستان از اون کلیشه ای بودن در بیاد و منعطف بشه. تا این که یه روز به پیشنهاد خاله ام تصمیم گرفتم یه کتاب جدید رو که اسمش هری پاتر و سنگ جادو بود شروع کنم. اولاش خیلی عادی بود. تا پنجاه صفحه ی اول باورم نمی شد که قهرمان داستان قراره یه پسر نحیف و یتیم باشه که هیچ پشتوانه ی معنوی نداره و با حداقل امکانات زندگی رو سپری می کنه. یه قهرمان بر خلاف قهرمان های دیگه. یکی که فوق العاده نیست. یه آدم کاملا معمولی. و در برخی موارد بدشانس و بدبخت. اصلاح میکنم در بیشتر موارد بدشانس و بدبخت. این یکی قهرمان زیادی گناه داشت (و بیاید با هم رو راست باشیم، نویسنده ها دوست دارن همیشه قهرمان های منحصر به فردی رو خلق کنن و نکته قابل توجه این جاست که یه آدم خیلی خوش بخت ، قدرتمند و زیبا همون قدر خاص به نظر میرسه که یه آدم بدبخت و ضعیف می تونه خاص باشه) هر چند که من اون موقع متوجه این نبودم که در واقع هری پاتر هم از قانون نانوشته ی قهرمان ها خاص هستند( حالا به هر دلیلی ، می خواد به خاطر تروما هاش باشه ، ژنتیکش یا...) پیروی میکنه. منِ ۱۱ ساله با شخصیت اصلی ای آشنا شده بودم که از خیلی نظر ها با بقیه قهرمان ها فرق می کرد. این تضاد کاملا واضح در کنار نو بودن ایده مدرسه جادویی و خلاقیت های گاه بیگاه خانم جی کی رولینگ مثل پله های متحرک ، عکس های سخنگو ، قورباغه های شکلاتی و مهم تر از همه ۳ دوست که مثل من فکر می کردند و با این که زیاد خفن نبودن و هر کدومشون یه ایرادی داشتن اما همه جوره ، تحت هر شرایطی پشت هم بودن ، باعث شده بود خیلی با این کتاب انس بگیرم. و من مجذوب دنیای کتاب ها شدم، دنیایی که این کتاب تنها قطره ای ازش بود. اما مفاهیمی که از کتاب هری پاتر و سنگ جادو برداشت کردم: ۱_ هدف همیشه جلو چشمامونه ولی ما به بیراهه میریم ۲_ شخصیت آدما پیچیده تر از اونه که بتونی بشناسیشون ۳_شجاعت و حماقت تقریبا یکی هستن ۴_ قدرت مناسب کساییه که اون رو نمی خوان(این جمله منو یاد لارتن کرپسلی میندازه، اهل دلا جریانشو میدونن) الان که دوباره این مجموعه رو می خونم متوجه شدم که می تونست خیلی بهتر از اینی باشه که هست؛ اما چیز جالب توجه اینه که هیچ کدوم از اون عیب هایی که بیرون میکشم احساسم رو نسبت به این کتاب تغییر نمی ده.این کتاب برام شبیه یه دوست خیلی قدیمی شده. کسی که شاید بدی هایی داشته باشه ، اما به خاطر خوبی هاش و تجربه هایی که به من بخشیده دوست اش دارم شاید من هیچ وقت کتاب خون نمی شدم، البته اگر اون موقع هری پاتر رو نمی خوندم

152

یادداشت‌ها

          بسم الله 

دامبلدور مُرد و حالا وسوسه‌هایی برای از بین بردن خاطرات خوب او ذهن هری را رها نمی‌کند. گویی فضای شهر را نگاه یأس‌آور لردسیاه تسخیر کرده است و هرکس به مقابله با آن برخیزد در هم شکسته می‌شود.

حالا دوباره نوبت هری است که نه تنها کارهای عقب مانده خود را به عنوان تنها حریف ولدرمورت باید انجام دهد، بلکه اینک وظیفه دارد هرآنچه دامبلدور به دنبال انجام آن بوده را نیز به دوش بکشد. طی نمودن این مسیر، بدون همراه، بی‌شک امکان‌پذیر نیست پس هرمیون و رون مثل همیشه پیش‌قدم می‌شوند. اما این فضای سراسر شک به دوستی آنان نیز رحم نمی‌کند.

هری باید جان‌پیچ های شش‌گانه لردسیاه را پیدا کرده و از بین ببرد تا در مرحله آخر با خود او روبرو شده و آخرین تکه روحش را نیز گرفته و او را بکشد. (اولین جان‌پیچ دفترچه تام ریدل بود و دومینش انگشتری بود که به دست دامبلدور از بین رفت.)

کماکان قائل به این دیدگاه هستم که جلدهای میانی (مثل همین جلد اول هری‌پاتر و یادگاران مرگ) به اندازه جلدهای پایانی (جلد دوم هری‌پاتر و یادگاران مرگ) قوت و کشش ندارد. چرا که این جلدها به دنبال طرح داستان برای نتیجه‌گیری نهایی است و طبیعتاً نباید توقع زیادی در رابطه با اوج‌گیری و کشش فوق‌العاده داشته باشیم.

هنوز دو جلد دیگر از هری‌پاتر باقی مانده پس زمان برای گفت‌وگوی بیشتر داریم. فعلاً به بقیه داستان بپردازیم تا ببینیم چه در پیش داریم...
همینقدر می‌دانم که دلم بعد از سیزده جلد هری‌پاتر، برایش تنگ خواهد شد.

یک چیز از نوشته قبلی باقی مانده بود آن هم اینکه شاهزاده دورگه کسی نبود جز اسنیپ. در حقیقت معمای شاهزاده دورگه و کسی که در کلاس ساخت معجون هری را راهنمایی می‌کرد همان کسی بود که دامبلدور را کشت.
        

3