شبکۀ اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
        آقای مارکز عزیز داستان زندگی شش نسل از خانواده بوئندیا را در روستای خیالی ماکوندو به سبک رئالیسم جادویی آورده و یک شاهکار پیچیده دوست‌داشتنی خلق کرده.
البته دوست‌داشتنی بودن آن نظر من است و خیلی‌های دیگر این‌طور فکر نمی‌کنند و می‌توانم حدس‌هایی بزنم که چرا دوستش ندارند. شاید برخی دلایلش این‌ها باشد.
۱. سبک رئالیسم جادویی که ممکن است برخی آن‌را نپسندند.
۲. پیچیده بودن. داستان پر از اسم های تکراری در نسل‌های متفاوت است و این خودش باعث سردرگمی می‌شود به‌خصوص اگر نخواهی آن را با تمرکز و در فضای آرام بخوانی. (من در مترو خواندم و واقعا از این جهت اذیت شدم).
موارد دیگری هم به ذهنم می‌رسد اما به همین ها بسنده می‌کنم.

تنهایی و تکرار تاریخ از مضامین اصلی صد سال تنهایی هستند. به شکلی استادانه نشان داده شده که چطور شخصیت‌ها با وجود زندگی در کنار دیگران، همچنان احساس تنهایی می‌کنند (واقعا چرا؟) و سرنوشت‌های مشابه در هر نسل تکرار می‌شود. و اینها همیشه برایم مسائل مورد مطالعه و جذاب بوده‌اند و نمایش فوق‌العاده آنها در طول داستان خیلی دوست‌داشتنی بود.
اولین باری بود که رئالیسم جادویی می‌خواندم. اولش کمی اذیت شدم اما کم کم دیدم چقدر بامزه و دوست‌داشتنی است.(مثلا یکی از شخصیت‌های داستان می‌میرد و بعد از مدتی از مرگ خسته می‌شود و بر می‌گردد و بازگشتش برای هیچ کسی عجیب نیست. دفعه بعد دوباره می‌میرد و این دفعه بر نمی‌گردد و این هم برای کسی عجیب نیست.) به نظرم رئالیسم جادویی یعنی عجیب نبودن چیزهای عجیب برای کاراکترهای داستان و نویسنده.
نمایش قدرت و نحوه تأثیرگذاری آن بر افراد و جامعه هم خیلی جالب بود. در طول داستان، قدرت در دست شخصیت‌های مختلفی قرار می‌گیرد و هر بار که افراد یا گروهی به قدرت می‌رسند، فساد و انحطاط نیز به دنبال آن می‌آید و این چرخه‌ در جامعه تکرار می‌شود.
کار دیگری که برای من کرد و دوستش داشتم این بود که باعث شد کلی در موردش بخوانم و نقد گوش کنم تا بتوانم داستان را بهتر و بیشتر متوجه شوم و این کششی بود که خود داستان در من ایجاد کرده‌بود.
آقای مارکز یک عالمه نکات ریز در جای جای داستان قایم کرده که آن‌هایی که علاقه دارند کم کم آن‌ها را پیدا کنند و لذت ببرند. که اگر تحلیل‌ها و نقد‌ها را نخوانده بودم، متوجه‌شان نمی‌شدم. البته ندانستن آنها به داستان صدمه‌ای نمی‌زند. اما خب، نمره اضافی دارد. :))
در نهایت، صد سال تنهایی از آن دسته کتاب‌هایی است که هر خواننده علاقه‌مند به ادبیات باید یک روزی تجربه‌اش کند. داستان چندلایه، شخصیت‌های پیچیده و فضاسازی منحصر به فرد آن، تجربه‌ای متفاوت ایجاد می‌کند.
      

86

        بنظر به این کتاب اونقدر پرداخته شده که لازم به توضیح بیشتر داستان نباشه.
یک اثر دیستوپیایی اما نه چندان قوی ( از لحاظ نتیجه)
کتاب دو بعد داره :
بعد اول یک روستایی که روی یک رودخانه بنا شده و رسم و رسومات و آدم‌های عجیب و غریبش!
و بعد دوم جنبه‌های روانشناختی و  هدف نویسنده که محکومیت حکومت‌های توتالیتر بوده!
.
کسانی که این کتاب رو خوندن دو دسته میشن!
یا عاشقش هستن و شاهکار میخونن، با بی معنی و مفهوم و گنگ!
باید گفت این کتاب چیزی میان این‌هاست.
- مخاطبش عام نیست و کسی که مطالعه توی زمینه‌های مربوط بهش - یا کتابهای دیستوپیایی دیگرـ نداشته ممکنه درک درستی از چیزی که نویسنده میخواد بگه نداشته باشه.
- بعد از اون جنبه تبلیغاتی کتاب بود که کتاب رو بالا آورد و اونقدر پرداخت تا در ذهن همه یک اثر شاهکار و رده بالا حساب بشه.
قطعا کسی که به این موضوعات علاقه‌مند هست سراغ این کتاب و امثالش میره اما  کتاب سطح پایین تری نسبت به کتابهای مشهورتر داره.
      

19

        و بالاخره تمام🥲
دو هفته ای که داشتم ۳ جلد رو میخوندم انگار نیمی از روحم درگیر سرزمین میانه شده بود. هر شخصیتی به نوبه خودش پر از جذابیت بود.

رفاقت قشنگ لگولاس و گیملی، گندالف سفید که وجودش مایه آرامش همه بود حتی منِ خواننده، آراگورن شیردل و مردم شجاع گندور و روهان، انت های سرافراز با اون چشمای سبز جادویی شون،مری و پی پین که گندالف رو از انتخابشون به عنوان یاران حلقه،سربلند کردن، سام عزیزم و هابیت مورد علاقم که در شجاعت و مهربونی و وفاداری کم مثاله و در آخر فرودویی ک توی جلد آخر از همه کم فروغ تر بود اما دردی رو  در وجودش متحمل بود که کمتر کسی تاب و توان مقابله باهاش رو داشت.
همه این شخصیتا و خیلی های دیگه  با وجودشون به سرزمین میانه رنگ و لعاب  دادن .
من هم باهاشون غصه خوردم، ترسیدم، اشک ریختم ،خندیدم  و میشه گفت زندگی کردم☘️

 اما آخر کتاب برای من ناراحت کننده بود. اینکه همه الف های دوست داشتنی و گندالف و بیلبو و حتی فرودو سرزمین میانه رو ترک کردن، قلبمو پر از ناراحتی کرد.انگار جای سام و بقیه دلتنگشون شدم 🥲

در کل از خوندن تک تک جملات این کتاب لذت بردم و یه گوشه از قلبم ،همیشه برای این مجموعه کتابه🌱

پاییز ۱۴۰۳🍂
      

33

        رمان موش‌ها و آدم‌ها را تمام کرد. وقتی تمام شد مرا سخت تکان داد. نمادهای زیادی در داستان مستتر بود که ممکن است برای فهمشان زمان زیادی لازم باشد. لنی و ژرژ دو کارگر فصلی هستند که با هم سفر می‌کنند. اشتاین‌بک در این داستان با خلق این دو شخصیت در پی نشان دادن سختی‌های زندگی کارگران زمان خود است. لنی نمادی است از انسان کارگری که رؤیایش داشتن زمینی برای خودش است تا در آن خرگوش نگه دارد. او دوست دارد هرچیزی ناز و خوشگلی را نوازش کند اما معمولا نباید این کار را کند هرچند به آن علاقه‌ی زیادی داشته باشد. از آنجا که لنی به لحاظ ذهنی عقب‌مانده است وظیفه‌ی مراقبت از او به عهده‌ی ژرژ گذاشته شده است. مردی کوچک‌اندام اما باهوش. لنی قوی است اما نادان؛ ژرژ ضعیف است اما زبر و زرنگ و این دو ضعف هم‌دیگر را می‌پوشانند. همراهی این دو برای سایر کارگران رشک‌برانگیز است چرا که دوره، دوره‌ی تنهایی است و کسی نیست تا سخنی به میان آورد و رنگی به زندگی پوچ و موش‌مانند کارگران بدهد. موش‌ها نمادی هستند از انسان‌ها و خاصه در این داستان نماد کارگرها. آن‌ها در دستان سرمایه‌داران اسیرند اما به نوازشی قانع می‌شوند. وای به روزی که موشی دست ارباب را گاز بگیرد آن‌موقع دیگر فشار کافی است تا له شود. 
در داستان اشتاین‌بک کارگران شاید بتوانند رؤیایی داشته باشند اما رؤیا، رؤیا می‌ماند و هرگز جامه‌ی واقعیت نمی‌پوشد. رؤیاپردازترین شخصیت رمان لنی است که از شنیدن نام زمین، مزرعه و خرگوش مست می‌شود. لنی از جنبه‌ای نماد آرمان‌گرایی انسان‌ها است. آرمان‌گرایی در این زمان اما به احتمال زیاد پایان خوشی نداشته باشد و رؤیاها هرچه بزرگتر باشند دست‌نیافتنی‌تر می‌شوند.
      

21

        از اولین باری که یکی از کتاب‌های هری پاتر رو شروع کردم، نزدیک به هجده سال می‌گذره (که البته این کتاب هم نبود). در واقع وقتی سراغ هری پاتر رفتم که شش جلد اول اومده بود و هنوز جلد هفت منتشر نشده بود. خب هری پاتر پدیدۀ جهانی عجیبی بود. شور و شوقی توی کل دنیا به راه انداخته بود و هر روز رکوردهای مختلفی رو جابه‌جا می‌کرد. توی کشور ما هم که نسبت به چیزهای تازه گارد خاصی وجود داره و هری پاتر هم ازش مستثنی نبود. صداوسیما (به‌عنوان اصلی‌ترین رسانۀ اون روزها) مدام در حال نفرت‌پراکنی نسبت به این مجموعه بود. توی خانوادۀ ما یکی از پسرخاله‌هام چند جلد رو خونده بود (اونم یواشکی و با امانت گرفتن از کتابخونه) و ما رو تشویق می‌کرد که سراغ کتاب بریم، اما ذهن بمباران‌شدۀ اون زمانِ ما نسبت به خوندن این مجموعه مقاومت داشت. یه روز که داشتم یکی از این به‌اصطلاح مستندها رو می‌دیدم، کاسۀ کنجکاویم لبریز شد و گفتم بذار اصلاً بخونمش و ببینم چیه. فوقع ما وقع. افتادم توی دام پسرک عینکی.

هجده سال از اون زمان گذشته، خیلی چیزها تغییر کرده، من عوض شدم، زندگی شکل دیگه‌ایه، اما هری پاتر هنوز مثل روز اول برام جذابه. حتی شاید بیشتر. انگار واقعاً جادوییه. دفعۀ اول که مجموعه رو می‌خونی، عطش این رو داری که از راز و رمز ماجرا سر در بیاری، جواب سوال‌هات رو بگیری، بفهمی پشت این ماجراها و اتفاق‌ها چه روایتی در جریانه، اما دفعات بعد که اون هیجانِ پیش بردن داستان از بین رفته، فرصت می‌کنی تأمل کنی، قدم‌هات رو آهسته کنی، داستان رو آرام‌آرام هضم کنی، از تک‌تک دقایق حضور شخصیت‌هایی لذت ببری که می‌دونی در انتهای داستان زنده نمی‌مونن و به جزئیات توجه بیشتری کنی. ریزه‌کاری‌هایی رو می‌بینی که نویسنده توی بخش‌های مختلف کتاب لحاظ کرده و لبخند روی لبت می‌آرن.

اکثر مخاطب‌های مجموعه معتقدند سنگ جادو احتمالاً کودکانه‌ترین و سبک‌ترین کتاب مجموعه است، اما در مقایسه با اکثر کارهای مشابه کتاب قدرتمندیه. هیچی توش کم یا زیاد نیست. توصیف داره، اما نه زیاد، معماهاش تا حد خوبی کش می‌آن و تموم می‌شن، ریتمش هیچ‌جا کند نمی‌شه، اتفاقات زنجیره‌وار زیادی توش رخ می‌ده، سوالاتی مطرح می‌کنه که به تعداد خوبیشون جواب می‌ده و در عین حال مخاطب رو برای ادامۀ مجموعه کنجکاو نگه می‌داره. جلد اول مجموعه‌ها اهمیت زیادی دارن، چون مخاطب از روی اون‌ها تصمیم می‌گیره مجموعه رو ادامه بده یا نه. «هری پاتر و سنگ جادو» جلد اول خیلی خوبیه.

این بار کتاب رو با ترجمۀ «حسین غریبی» خوندم. چقدر خوب، تمیز و کامل بود. توی دهۀ هشتاد ترجمه‌های مختلفی از هری پاتر بیرون می‌اومد که طبیعی بود، چون کتاب پرفروشی بود، اما جاافتاده بود که ترجمۀ ویدا اسلامیه بهترینه. منم با همون ترجمه کتاب‌ها رو خوندم. سال‌ها بعد که فهمم بیشتر شد، دوباره که متن‌ها رو بررسی کردم، دیدم اون ترجمه اون‌قدری که اون زمان فکر می‌کردم خوب نبوده و کامل و درست نبوده. شاید در زمان خودش بهترین بود، اما توی این دوره دیگه نیست. حداقل الان که ترجمۀ حسین غریبی رو خوندم با اطمینان می‌تونم این رو بگم.

یک چیزی که توی این نسخه برام جالب بود، واژه‌نامه‌ای بود که مترجم به انتهای کتاب اضافه کرده بود و ارجاعات و دلیل انتخاب نام‌ها رو توضیح داده بود. خیلی برام جذاب بود و وجهۀ دیگه‌ای از دقت نظر رولینگ رو نشون می‌داد که حتی روی انتخاب نام‌ها هم چه وسواسی به خرج داده. به هر حال هیچ موفقیتی بی‌دلیل نیست.

«درست نیست که غرق رویاهامون بشیم و زندگی کردن رو فراموش کنیم. یادت باشه.»
      

32

        هر سالی که می‌گذرد بیشتر بنده‌ی تعلیق می‌شوم و کمتر دنبال داستان‌هایی که صرفا با اتفاقات عجیب غافلگیرم کنند می‌روم. آن‌هایی که بخواهند از یک جایی ناگهانی اطلاعات جدید بدهند و زور بزنند تا میخکوبم کنند را پس می‌زنم. عاشق خود تعلیق شده‌ام و نتیجه‌اش چندان برایم مهم نیست. همان انتطار، همان حدس‌ها و همان تردید برایم اهمیت دارد. تعلیق برایم ملموس شده و پیچش داستانی و اتفاقات غیرمنتظره برایم مصنوعی و ساختگی.

نیمه‌ی اول کتاب رو دوست داشتم. طبیعتا در موردش تعریف زیاد شنیده بودم و می‌دونستم ریتم و ایناش خیلی خوبه. و واقعا هم سریع و کوتاه و جذاب بود. و تعلیق خیلی خوبی هم داشت.
اما از جایی که شروع می‌کرد اطلاعات اضافه دادن، واقعا اذیت کننده بود. انگار نویسنده از یه جایی به بعد تصمیم گرفته بود که هوشش رو به رخ ما بکشه. چپ و راست غافلگیر می‌کرد و طناب پلات پیچیده‌تر می‌شد. ولی اتفاقات به خط داستانی نمی‌چسبیدند. صرفا میفتادند که قضیه پیچیده‌تر بشه. 
در مجموع متوسط. پایان‌بندی رو دوست نداشتم، از همون جنسی که از فیلمی‌ مثل شاتر آیلند متنفرم. ادای باهوش بودن و گیر انداختن مخاطب رو در آوردن، هیچ وقت در کتم نمی‌ره.
جلد کتاب رو دوست دارم و توی چاپ خیلی خوب درومده. ترجمه معمولی بود.
      

35

        مراکش را با چای و نعنای ضابطیان میشناسم و حمایت های تیم فوتبالشان از فلسطین.قبل از شروع  به خوانش سفرنامه این بطوطه ،نمیدانستم قرار است با یک مراکشی دور دنیا را در قرن هشتم چرخ بزنم.پر توقع سراغ کتاب نروید که در ذوقتان میخورد.ابن بطوطه خیلی اهل توصیف و فضا سازی نیست.با عبارت های پرطمطراق ادبی قرن هشتمی قرار نیست مواجه شوید که اثر ترجمه ای امروزی دارد و خواندن کتاب ساده است.فعلا که جلد یک به پایان رسیده  و با وجودی که گاهی حوصله ام از دستش سر میرفت اما سراغ جلد دوم هم خواهم رفت.شهرهای ایران یا شهرهایی که شناختی نسبی ازشان داشتم.برایم دیدنشان در قرن هشتم جذاب تر بود.این سفرنامه وسط فریاد های گوش کر کن تمدن غرب، بهمان یاداوری میکند که کشورهایی که این رزوها شاید از رونق و توجه افتاده اند روزگاری شهرهایشان عروس شهرهای دنیا بوده است.ابن بطوطه از اهل تسنن است و نسبت به تشیع بسیار بدبین.موقع خواندن حکایت هایش از به قول خودش رافضی ها باید تامل کرد!آنچه دیگر در  سفرنامه ابن بطوطه برایم جالب بود.حضور پررنگ دراویش در جای جای جهان بود.در اینکه ابن بطوطه هم به دنبالشان بود  و دلیلیست در  بیشتر دیده شدنشان  تردیدی نیست.اما انگار زیست  ان زمانه درویش و عارف خیز تر بوده است!
      

29

28

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.