شبکۀ اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
        نبرد تروا و یا نبرد خدایان؟ 

به لطف باشگاه راوی ، بلاخره این اثر رو خوندم و کاری که قبلا نیمه تمام گذاشته بودم رو تموم کردم .
صحبت از ایلیاد سخته ... اینقد این اثر بزرگ و قدیمی و جذابه که بعد از گذشت نزدیک به ۳ هزار سال همچنان پابرجا مونده . 
خیلی از محققین گفتند که فرهنگ غربی ، از ایلیاد و ادیسه برگرفته شده. 
اسکندر مقدونی شبها با این کتاب سر می کرده. 
این کتاب بارها به انواع مختلف مورد اقتباس در مدیوم های مختلف قرار گرفته. 
در کل ایلیاد و ادیسه تاثیر انکار نشدنی ای بر فرهنگ غربی تا به امروز گذاشتند و سال‌های سال باقی موندند و باقی خواهند ماند. 

ایلیاد رو باید از چند منظر مورد بررسی قرار داد :

🔥 نبرد تروا :

داستان ایلیاد از سال نهمِ کلیشه ای ترین جنگ تاریخ جهان یعنی جنگ تروا آغاز میشه.  جنگی که بر سر یک زن شکل گرفت. اون مسابقه معروف خدایان و داوری پاریس شاهزاده تروایی و بعد دزدیدن هلن و باقی ماجرا .
به شخصه فکر میکردم داستان اسب تروا و سقوط تروا در این کتاب روایت بشه اما این داستان در این کتاب نبود. یکی از خوبی های خوندن آثار بزرگ همینه که متوجه میشی دقیقا داخل کتاب ها از چی صحبت شده و از چی نقلی به میان نیامده.
داستان به شکل جذابی با قهر آشیل با آگاممنون شروع میشه . باز هم سر یک دختر و تقسیم غنائم . آشیل پای خدایان رو به این جنگ باز میکنه و نبرد تروا تبدیل به نبرد خدایان میشه و این جنگ تا کشته شدن هکتور ، یل تروایی ادامه پیدا میکنه . داستان به شدت جذابه اما اواسط کار کمی خسته کننده میشه. نبردها زیاد میشه و کمی حوصله سر بر.
اما این خاصیت یک اثر حماسیه که جنگ و زور آزمایی و رجز خوانی و فتح و شکست در اون روایت بشه.
ما نمیدونیم جنگ تروا واقعا اتفاق افتاده یا خیر. شاید چیزی بوده اما این هنر هومر بوده که از یک جنگ ساده چنین داستان عظیم و حماسی ای رو خلق کرده.

🔥 ایلیاد :

ایلیاد یک کتاب قدیمیه که هومر نوشته. تاثیرش تا به امروز قابل انکار نیست. یکی از آثار حماسی بزرگ تاریخه. مشخص نیست هومر کیه . اصلا یک نفره یا چند نفر. اما بلاخره این کتاب منسوب به هومره.  ایلیاد به همراه هومر بارها مورد اقتباس قرار گرفتند و گسترده شدند. از انه اید و تلماک گرفته تا تراژدی های یونان و روم و بعدا قرون وسطی و رنسانس . 
ایلیاد با اینکه اثر بزرگیه اما به هیچ عنوان قابل قیاس با شاهکاری مثل شاهنامه فردوسی نیست. شاهنامه اثری خیلی بزرگ تر و جون دارتریه.  دیالوگ ها و رجز خوانی ها و حتی شخصیت پردازی فردوسی خیلی خیلی بهتر و استخوان دار تر از ایلیاده.  
فی المثل در سرود دوم یا سوم ایلیاد ، پریام شاه تروا ، بر بالای کنگره کاخ از هلن درباره فرماندهان آخاییان میپرسه و هلن یکی یکی اونها رو معرفی میکنه. جالب اینجاست که پریام بعد از ۹ سال هنوز این افراد رو نمیشناسه. 
همچین سوتی هایی در شاهنامه وجود نداره. 
به هرحال قسمت اعظم صدا کردن و ماندگاری اثری مثل ایلیاد در تاریخ به خاطر تبلیغات دنیای غربه. فرض کنید غرب اثری مثل شاهنامه داشت... چه کارها که براش نمی کردند.

🔥 ترجمه :

قبلا این اثر رو با ترجمه سعید نفیسی خونده بودم. ترجمه ای سخت خوان با توضیحات زیاد که حوصله آدم رو سر می برد. توضیحاتی مثل شناسنامه تک تک افراد حاضر در جنگ با جغرافیای محل زندگی اون ها که اصلا لزومی به دونستن شون نیست و تاثیری بر روی هیچ چیزی نمیذاره و در یاد هم نمیمونه و فقط باعث وقفه در خوانش اثر میشه. 
 ترجمه میر جلال الدین کزازی با نگاهی به شاهنامه و فارسی سلیس اون اثر سترگ ،واقعا بی نظیره. اثری مثل ایلیاد وقتی مزین به زبان شیرین پارسی میشه نتیجه ش میشه این نسخه ای که واقعا نثر زیبایی داره و به ایلیاد زیبایی ای دو چندان داده.
خوبی ای که این ترجمه داره اینه که علاوه بر انتقال حس و روح اثر اصلی ، دایره واژگان شما رو هم گسترش میده . 
توصیه می کنم حتما این اثر زیبا رو با ترجمه میر جلال الدین کزازی بخونید.

سخن آخر :

ایلیاد رو باید خوند . جه بخواهیم و چه نخواهیم ، ایلیاد یکی از آثار بزرگ و قابل تامل در تاریخ ادبیات غرب و حتی جهانه. اما قطعا آثاری بزرگتر از این اثر در ادبیات جهان پیدا میشه که به خاطر همین تبلیغات غربی ها در زیر سایه ایلیاد و ادیسه قرار گرفتند.

ایلیاد بزرگترین اثر حماسی جهان نیست اما در میان بزرگان جایگاه رفیعی داره. 
      

26

        ‍قصه‌گویِ زندگیِ خویش

کتاب  قصه‌ای که انتخاب می‌کنیم اثر  دیوید دنبورو اثری ارزشمند در زمینه‌ی درمان روایتی است که به خوانندگان کمک می‌کند روایت‌های زندگی خود را بازبینی و بازتعریف کنند. دنبورو که از پیشگامان این رویکرد درمانی است، با الهام گرفتن از تحقیقات و اصول بنیادین مایکل وایت و اپستون، این کتاب را به زبانی ساده و کاربردی برای عموم مردم و متخصصان نوشته است.
در این کتاب، دنبورو به ما نشان می‌دهد که چگونه داستان‌هایی که درباره زندگی و هویت خود می‌گوییم، می‌توانند قدرت فوق‌العاده‌ای در شکل‌دهی به تجربیات، باورها و احساسات ما داشته باشند. او با استفاده از مفاهیم کلیدی درمان روایتی، مانند "روایت‌های جایگزین" و "تمرکز بر نقاط روشن"، خواننده را تشویق می‌کند تا داستان‌هایی که موجب محدودیت یا ناراحتی آن‌ها شده‌اند را بازنویسی کرده و جایگزین روایت‌هایی الهام‌بخش‌تر و امیدوارکننده‌تر کنند.
یکی از ویژگی‌های برجسته این کتاب، ارائه تمرینات عملی و مثال‌های واقعی از زندگی افراد است که به خوانندگان امکان می‌دهد به‌طور ملموس‌تر با مفاهیم مطرح شده ارتباط برقرار کنند. دن‌برو به خوانندگان ابزارهایی ارائه می‌دهد تا بتوانند داستان‌های خود را از دیدگاه تازه‌ای ببینند و با تأکید بر نقاط قوت، ارزش‌ها و موفقیت‌های خود، روایتی قدرتمندتر از زندگی‌شان بسازند.
از دیگر نقاط قوت این کتاب، ساختار منسجم و فصل‌بندی روشن آن است که خواننده را مرحله‌به‌مرحله در فرآیند بازسازی روایت‌های زندگی همراهی می‌کند. همچنین، ارائه مثال‌های واقعی و تمرینات عملی در هر فصل، مفاهیم کتاب را برای خواننده ملموس‌تر می‌سازد.
این کتاب نه تنها برای متخصصان حوزه روان‌شناسی و مشاوره مفید است، بلکه برای هر کسی که به دنبال رشد فردی، خودشناسی و تقویت هویت خویش است نیز جذاب و کاربردی خواهد بود. 

در مجموع، «قصه‌ای که انتخاب می‌کنیم» یک راهنمای الهام‌بخش برای تغییر مثبت در زندگی است. اگر به دنبال روشی عملی و عمیق برای بازتعریف تجربیات گذشته و ترسیم آینده‌ای بهتر هستید، این کتاب یک انتخاب فوق‌العاده است.

ترجمه کتاب توسط حسنا مهرمحمدی انجام شده که انصافا ترجمه خوب و روانی‌است.
نشر اطراف ترجمه این کتاب را در ایران چاپ کرده است.


      

8

        خب، کتاب واقعا مثل اسمش در مورد مرگ ایوان ایلیچ بود. ( اره میدونم باورش سخته😔)
مردی که توی زندگیش انواع موفقیت هارو بدست آورده ولی طی یه حادثه، دچار مشکلاتی توی کلیه و  پانکراسش میشه که اونو روز به روز به مرگ نزدیک تر می کنن.
نکته قوت کتاب دقیقا همین آشنایی با احساسات و افکار شخص در حال مرگ بود.
کتاب جزئیات اعصاب خورد کن نداشت و به نظرم شخصیت پردازیش عالی بود. میدونید، حجم کتاب کمه و قاعدتا نویسنده فرصت نداره مارو با شخصیت ها همراه کنه و کاری کنه دوستشون داشته باشیم یا براشون اشک بریزیم؛ اما با تمام این اوصاف شخصیت ایوان ایلیچ از همون لحظه ای که دوران پیش از ازدواجش رو روایت می کنه تا لحظه مرگ، یک شخصیت کاملا حساب شده و منطقیه. و خیلی چیزاش با مطالب روانشناسی جور در میاد و یجورایی نکتست.
یچیز دیگه که خیلی جالب بود برام، این بود که همینطور که جلو تر  می ریم و حال ایوان بدتر میشه، فصل ها هم کوتاه تر میشن.
انگار میتونیم ترس و ملال شخصیت اصلی رو توی این کم شدن صفحات و تند تر شدن ریتم داستان ببینیم.
در آخر هم، این اولین تجربه من با تولستوی بود.
باید بگم حقیقتا 🤌🤌🤌
خوشمان آمد.
و خوشحالم که خوندمش. قطعا ارزش وقتتونو داره. شمام بخونین✌️


      

15

        باسمه
🔰 تنهایی موضوعیه که معمولاً بهش فکر کردم یا اینکه باعث شده به چیزهای مختلف فکر کنم؛ بعضی موقع‌ها خودم به استقبالش می‌رم و بعضی موقع‌ها هم از دستش کلافه می‌شم... همین دست‌وپنجه نرم‌کردن با تنهایی باعث شد کتاب حاضر برام موضوعیت داشته باشه. حالا اینکه عطری از سفر هم داشته باشه که چه بهتر! بحث سفر و مسافرت همیشه برام جذابیت خاصی داشته؛ به همین دلیل معمولاً این کتاب‌ها رو نگه می‌دارم برای روزهای سخت. فشار کاری این روزها هم بهانه‌ای شد برای خوندن کتاب «وقت تنهایی»...

🔰 همون‌جور که کتاب میگه تنهایی، مطلوب و نامطلوب داره؛ به تعبیری تنهاییِ خواسته و ناخواسته. محور اصلی کتاب، دعوت به استفاده از فرصت تنهایی استفاده هست و در عین حال دوری از انزوا. تلاش نویسنده قابل تقدیره؛ اما فکر می‌کنم نهایتاً به این سمت رفتیم که برچسب خواسته رو روی تنهایی ناخواسته بزنیم... راستش وقتی با تنهایی بیش از حد دمخور باشی (ناخواسته)، دیگه جوری می‌شه که اینقدرها طاقت حضور و فعالیت توی جمع رو نداری... اینجا ممکنه بگن طرف «خواست» که حرف نزنه یا نیاد؛ ولی در اصل دیگه «نمی‌تونه» حرف بزنه یا بیاد... خواسته‌ای که از ناخواسته‌ها حاصل شده... بگذریم...

🔰 بدون تعارف فصل پاریس بدجور توی ذوقم زد؛ چون اصلاً اون چیزی نبود که فکر می‌کردم. بیشتر از سفر با اون چیزی که توی سر مسافر می‌گذشت، سروکار داشتم. ذکر اسامی پرشمار اشخاص و مکان‌ها در کنار فینگلیش معکوس و حتی نگارش تلفظ فرانسوی (مملو از غ)، دلایل دیگه اون بودن... بااین‌حال، کتاب هرچقدر جلو اومد، بهتر و بهتر شد؛ طوری که فصل نیویورک در نقطه اوج به این رسید که فارغ از اینکه «خونه» کجا باشه، چقدر حس بودن توی «خونه» دوست‌داشتنی هست... 

🔰 معرفی ابزارهای آخر کتاب هم ایده جالبی بود. سایت‌ها و اپلیکیشن‌های معرفی‌شده حتی اگه در اون موقع کاربردی هم براتون نداشته باشه، جذابیت‌های خاص خودش رو داره که با جستجوی اینترنتی می‌تونین کشفشون کنین.

✅ چاپ و ویرایش کتاب، خوب هست؛ اما همون‌طور که گفتم فارسی‌نویسی اسامی خاص، به‌خصوص در فرانسه، اذیت می‌کرد. در مجموع کتاب رو برای خوندن در همچین موقعیت‌هایی توصیه می‌کنم؛ نه همیشه. شاید اگه زمان دیگه‌ای این کتاب رو می‌خوندم، نظرم خیلی منفی‌تر بود؛ ولی الآن به «از هر دری، سخنی» بعضاً عمیق نیاز داشتم.
      

14

        بالاخره کتاب وطن‌دار رو تمومش کردم! از اونجایی که کتاب رمان و قصه نبود کشش لازم برای پیوسته خوانی رو نداشت ولی بد هم نبود. روایت به روایت توی مترو، ایستگاه اتوبوس و یا قبل از خواب میخوندم و غرق در زندگی آدم‌هاش می‌شدم.
روایت‌ها در واقع تجربیات زیسته آدم‌های موفق افغانستانی هست که بخشی از زندگیشون رو در ایران گذرونده بودند. هم از تلخی‌هاش گفتند هم از شیرینی‌هاش...
جذابیت کتاب ولی برای من خوندن کلمات بسیار بسیار شیرین افغانستانی بود. کلمات و اصطلاحاتی که انگار سالیان پیش ماهم از این‌ها استفاده می‌کردیم. فارسی آغشته نشده به زبان‌های دیگه...فارسی خالص و پاک...خیلی جذابیت داشت و شیرین بود برای من...
ولی ضعف بزرگی که کتاب داشت این بود که این آدم‌ها اکثرا یا در زمینه ادبیات و نویسندگی و علوم انسانی و یا هنر در ایران فرد موفقی شده بودند. انگار زمینه‌های دیگه جایی برای این آدم‌ها نداشت که یا کتاب به اون‌ها نپرداخته بود یا واقعا زمینه‌ای در ایران برای این‌چنین موارد وجود نداره که بر فرض درست بودم احتمال دوم این به شدت من رو ناراحت کرد.
      

5

        بعضی روایت‌ها هستند که وقتی تمامش می‌کنی، دوست داری یک صفحه وُرد باز کنی و شروع کنی به نوشتن. روایت‌های طلوعی هم همین بود. الآنی که ساعت دهِ شبی پائیزی است، به فکر نوشتن از شهرم افتاده‌ام. اینکه چقدر کم از شهرم روایت دارم. از بدِ حادثه، عکسِ آنچه طلوعی هست، میانه‌ی خوبی با سفر ندارم. پس انبار تجربه زیسته‌ام خالی از مواد خام است. پس حداقل می‌توانم از شهر خودم بنویسم. 

و اما این کتاب:
اولین اثری بود که از طلوعی می‌خواندم. توقع همچون روایت‌های جان‌داری را داشتم. و حالا که تمام شده، به دنبال اثرهای رواییِ دیگرش هم هستم.

نثر طلوعی به نثر همینگوی خیلی نزدیک بود. شاید من این برداشت را داشتم. دیالوگ‌های کوبنده، جملات کوتاه. انگاری نثر، ایرانی نبود؛ اینکه انگاری یک ترجمه درجه یکی مثل پیمام خاکسار می‌خوانی. البته شاید اینکه اکثر روایت‌ها در شهرهای غیرایران رخ می‌داد هم بی‌تاثیر نباشد.

وقتی روایت دمشق را می‌خواندم، ضربان قلبم را می‌شنیدم. خیلی فوق‌العاده بود.

و آخرین حرف: بعضی وقت‌ها فکر می‌کردم طلوعی عمدا خودش را در شرایط خاص قرار داده که روایت ازش دربیاورد.
      

13

        گذشته هرگز نمی‌میرد، حتی نگذشته است! ویلیام فاکنر

"نیمه تاریک مامان"

برای گفتن از این کتاب ، از  مطالب کتاب دیگری بهره میگیرم تا بتوانم بر اساس مستندات علمی حرف اصلی داستان را بهتر بیان کنم

" تو آغازگر نبودی" کتابی درباره تروماها و مشکلات روحی روانی که از والدینمان به ارث میبریم. بسیاری از آسیب‌های روحی و روانی، از والدین و نسل‌های قبلی به ما ارث رسیده‌اند و ما نقشی در به وجود آمدن آن‌ها نداریم، خیلی از اوقات ریشۀ مشکلات بیش از آنکه در داستان شخصی زندگی ما پنهان باشد ، در روایت‌های زندگی والدینمان، پدربزرگ یا مادربزرگمان نهفته است

" اما می‌توانیم تأثیرشان در زندگی‌مان را کنترل کنیم.
اما میتوانیم تاثیرشان را در زندگی مان کنترل کنیم "

پیام اصلی کتاب و نکته‌ی مهمی که در داستان زندگی بلایت رعایت نشد! 

آتا و سیسیلیا هر دو در شرایط روحی بدی مادر شدند و توانایی و کارآمدی لازم برای فرزندشان را نداشتند و این زنجیره ی معیوب به بلایت رسید.

بسیاری از آسیب‌های روانی که ما وارث آن‌ها هستیم، برای خودمان هم ناشناخته‌اند. می‌دانیم بسیاری از تصمیماتی که می‌گیریم غلط هستند، اما تا انتها آن‌ها را انجام می‌دهیم و تجربه‌ی شکست‌خورده‌ی والدینمان را تکرار می‌کنیم؛ کاری که بلایت هم ناخواسته انجام داد و حلقه ی دیگری برای انتقال آن به فرزندش شد.

او مادر آگاه‌تری بود، از زخمهای دوران کودکی اش آگاه بود، دوست داشت همسر خوبی باشد اما درباره مادر شدن تردید داشت و سرانجام با ترسی که از "نقش مادری" در ذهن داشت وایولت را به دنیا آورد.
رفتارهایی که با وایولت داشت آگاهانه نبود و در ناخودآگاه خود وارث رفتاری بود که از مادرش به ارث برده بود.

بر اساس مطالب کتاب "تو آغاز گر نبودی " دو فرزند در یک خانواده، به تروماهای یکسانی دچار نمی‌شوند همان طور که سم فرزندی آرامتر و خوش خلق‌تر از خواهرش شد و آنجا بود که بلایت توانست طعم خوش مادری را بچشد و در کنار رفتار دلنشین کودکش کنترلی بر رفتار خود داشته باشد و چه بسا میتوانست به بازسازی خود نیز بپردازد که متاسفانه فرصت نیافت.....

و اما وایولت؛ کودکی با رفتارهای نه چندان طبیعی یک خردسال ، نکته ی مهم داستان اینجا بود که اگر بلایت مورد حمایت همسرش قرار گرفته بود و به افکار و نظرات او درباره وایولت اهمیت داده شده بود با مراجعه کودک به روان درمانگر زندگی همه‌ی آنها شکل دیگری به خود میگرفت. سرپوش گذاشتن‌های فاکس و حمایت های بیش از حد‌ش از وایولت ، خود مسبب دیگری بود بر دامن زدن به اختلافات این مادر و دختر. وایولت احتیاج داشت تا از سمت مادرش دیده شود و همین کمبود زمینه‌ی حسادت و خشم این کودک را فراهم کرد.

بخش بزرگی از آسیب‌های روحی ما مربوط به خودمان نیست و از گذشتگان ارث رسیده‌اند بر اساس این دیدگاه تروماهایی که به ارث میبریم یا خودمان تجربه میکنیم فقط یک میراث اندوهناک نمی‌سازند، بلکه میراثی از قدرت و تاب آوری را ایجاد میکنند که در نسل های بعدی نیز امتداد خواهند یافت. لازم است بدانیم که تاثیر تروما همیشه منفی نیست. من این وجه مثبت را در فاکس دیدم آنجا که برای خانواده اش فردی همراه و مسئول بود، همانطور که مادرش بود.

این برداشت و نگاه از عمق داستان بود.
اما این داستان در ظاهر نیز پیغامی داشت و آنهم خط بطلانی بود بر" سندروم مادر خوب "
اینکه یک زن اگر چه"مادر" است , انسانی ست که میتواند خسته ، خشمگین و حتی بی‌رحم باشد و در حق فرزندش کارهایی انجام دهد که یک "مادر خوب" نمیکند!

فصلهای پایانی بسیار برایم دردناک بود جای همه‌شان غصه خوردم برای دل شکسته‌ی پدرش، درماندگی فاکس، تنهایی بلایت، زخمها و عقده های وایولت و حتی برای سم.....

بسیاااار لذت بردم و بسیار آموختم

      

14

        خلاصه‌ی داستان این کتاب دقیقاً اسم کتابه، یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ. ایوان به جرم جاسوسی برای اردوگاه کار اجباری فرستاده شده. حالا یک روز از روزهای زندگی ایوان و بقیه‌ی محکومین رو از تلاش برای از زیر کار در رفتن، تلاش برای غذای بیشتر، تلاش دسته جمعی برای سریع‌تر تموم شدن مسئولیت‌ها، بازرسی‌های وقت و بی‌وقت و خریدن سیگار تا فکر و خیال انتهای شب و خواب دنبال می‌کنیم. تلاش‌هایی که نه برای مبارزه با دیکتاتور یا برای آزادی بلکه برای اینه که روزهای سخت و ملال‌آور زندان از چیزی که هست بدتر نشه. بر خلاف تصور از یک رمان یا داستان در مورد شوروی و اردوگاه کار اجباری اینجا خبری از شکنجه های آنچنانی و دعوا و سر به نیست شدن نیست. گرسنگی، سرمای طاقت فرسا، یکنواختی و ملال و خستگی از کار روزانه گویا از شکنجه بدتره تا جایی که در انتهای داستان ایوان با خودش فکر می‌کنه که امروز سیگار کشیده، به انفرادی نرفته، از بازرسی و سرما و خستگی جون سالم به در برده و مقدار بیشتری غذا خورده بنابراین امروز روز خوبی بوده... 

از متن کتاب:
کسانی که تن‌شان گرم است نمی‌توانند تصور کنند یخ زدن یعنی چه

پ.ن: چقدر شبیه به زندگی ماست، همیشه در تلاش برای بدتر نشدن...
      

14

        ما اینجا دختری داریم زیبارو به نام مانون ، که شوالیه د گریو عاشق اون میشه، منطق عشق شوالیه فقط زیبایی مانون هست. و مانون عاشق بهره مندی از لذایذ زندگیه. همین باعث میشه شوالیه در چرخه ای بیفته برای فراهم کردن این لذتها و مدام در تشویش زندگی کنه، کتاب در واقع شرح این نگرانی ها و فعالیت هاییه که شوالیه برخلاف طبقه اجتماعیش برای محافظت از عشق مانون انجام میده.
سراسر کتاب، ما روایت رو از دیدگاه شوالیه میخونیم باید با منطق اون پیش بریم و شخصیت آدم هارواز دیدگاه اون بررسی کنیم. شوالیه دلیل زندگی رو در یک هدف میدونه و هر توجیهی  برخلاف اون رو بی پایه و اساس میبینه ، پس ما یا با شوالیه ایم یا درک درستی از زندگی حقیقی نداریم.
این کتاب برخلاف آثار کلاسیک دیگه خیلی به جزئیات نمیپردازه و مدام در پی تعریف خود اتفاقات داستان هست نه حاشیه های اتفاقات.
واقعا این به ترتیب خوندن آثار کلاسیک داره کمک میکنه تو ذهنم شکل بگیره که سیرداستان نویسی از کجا به کجا رسیده. 
احوالات درونی شخصیت ها در لفافه بیان نمیشه و ما اونها رو کاملا عیان و واضح و البته خیلی هم اغراق آمیز از زبون خود شخصیت ها میخونیم .
به نظر میاد آقای افغانی شیوه عاشقی سید میران رو در کتاب شوهر آهو خانوم از شوالیه این کتاب وام گرفته.
      

25

        من به تعداد زیادی کتاب سه ستاره دادم تو این مدت. نمی دونم چرا. همشون یه تجربه برای من نساختن اما نقطه اشتراک همشون این بود که ضربه هاشون کافی نبودن واسم.
حالا اینکه چرا یهو دلم خواست با این حرف شروع کنم خودمم نمی دونم.
کتاب جالبی بود. دستور پخت های بسیار خاص و جدیدی داشت که احتمالا به ذائقه ما ایرانی ها هم خوش بیاد؛ شیرین و تند اکثرا و تقریبا همیشه با گوشت:))
به عشق در یک نگاه و اینکه تا آخر عمر بمونه به هیچ عنوان باور ندارم و به نظرم مسخره و غیرواقعی می آد. از نظرم فرایند پیوسته نیازه برای درک این مفهوم ولی جای بحث در موردش اینجا نیست.
و برای همینم عمده داستان به نظرم بی معنی بود. قشنگ بود اما واقعیت نداشت.
اغراق آمیز می شد گاهی و آدم تکلیفش رو با ژانر کتاب نمی فهمید.
نکات مثبتش جزئیات زیاد و جذابی بودن که در حین درست کردن غذاها توضیح داده می شد. فضاسازی رو به نظرم نویسنده خیلی خوب انجام داده بود و راحت می تونستی خودت رو کنار ماما النا؛ هر کدوم از خواهرا؛ خدمتکارا یا مردا ببینی.
با سرنوشت دکتر جان مفلوک گریم گرفت. دوست داشتن یک طرفه چیز غم انگیزیه و برای توضیحش هم همین جمله بسه.
در کل بعد از مدتی رمان نخوندن تجربه خوبی بود.

      

9

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.