شبکۀ اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
        از اولین باری که یکی از کتاب‌های هری پاتر رو شروع کردم، نزدیک به هجده سال می‌گذره (که البته این کتاب هم نبود). در واقع وقتی سراغ هری پاتر رفتم که شش جلد اول اومده بود و هنوز جلد هفت منتشر نشده بود. خب هری پاتر پدیدۀ جهانی عجیبی بود. شور و شوقی توی کل دنیا به راه انداخته بود و هر روز رکوردهای مختلفی رو جابه‌جا می‌کرد. توی کشور ما هم که نسبت به چیزهای تازه گارد خاصی وجود داره و هری پاتر هم ازش مستثنی نبود. صداوسیما (به‌عنوان اصلی‌ترین رسانۀ اون روزها) مدام در حال نفرت‌پراکنی نسبت به این مجموعه بود. توی خانوادۀ ما یکی از پسرخاله‌هام چند جلد رو خونده بود (اونم یواشکی و با امانت گرفتن از کتابخونه) و ما رو تشویق می‌کرد که سراغ کتاب بریم، اما ذهن بمباران‌شدۀ اون زمانِ ما نسبت به خوندن این مجموعه مقاومت داشت. یه روز که داشتم یکی از این به‌اصطلاح مستندها رو می‌دیدم، کاسۀ کنجکاویم لبریز شد و گفتم بذار اصلاً بخونمش و ببینم چیه. فوقع ما وقع. افتادم توی دام پسرک عینکی.

هجده سال از اون زمان گذشته، خیلی چیزها تغییر کرده، من عوض شدم، زندگی شکل دیگه‌ایه، اما هری پاتر هنوز مثل روز اول برام جذابه. حتی شاید بیشتر. انگار واقعاً جادوییه. دفعۀ اول که مجموعه رو می‌خونی، عطش این رو داری که از راز و رمز ماجرا سر در بیاری، جواب سوال‌هات رو بگیری، بفهمی پشت این ماجراها و اتفاق‌ها چه روایتی در جریانه، اما دفعات بعد که اون هیجانِ پیش بردن داستان از بین رفته، فرصت می‌کنی تأمل کنی، قدم‌هات رو آهسته کنی، داستان رو آرام‌آرام هضم کنی، از تک‌تک دقایق حضور شخصیت‌هایی لذت ببری که می‌دونی در انتهای داستان زنده نمی‌مونن و به جزئیات توجه بیشتری کنی. ریزه‌کاری‌هایی رو می‌بینی که نویسنده توی بخش‌های مختلف کتاب لحاظ کرده و لبخند روی لبت می‌آرن.

اکثر مخاطب‌های مجموعه معتقدند سنگ جادو احتمالاً کودکانه‌ترین و سبک‌ترین کتاب مجموعه است، اما در مقایسه با اکثر کارهای مشابه کتاب قدرتمندیه. هیچی توش کم یا زیاد نیست. توصیف داره، اما نه زیاد، معماهاش تا حد خوبی کش می‌آن و تموم می‌شن، ریتمش هیچ‌جا کند نمی‌شه، اتفاقات زنجیره‌وار زیادی توش رخ می‌ده، سوالاتی مطرح می‌کنه که به تعداد خوبیشون جواب می‌ده و در عین حال مخاطب رو برای ادامۀ مجموعه کنجکاو نگه می‌داره. جلد اول مجموعه‌ها اهمیت زیادی دارن، چون مخاطب از روی اون‌ها تصمیم می‌گیره مجموعه رو ادامه بده یا نه. «هری پاتر و سنگ جادو» جلد اول خیلی خوبیه.

این بار کتاب رو با ترجمۀ «حسین غریبی» خوندم. چقدر خوب، تمیز و کامل بود. توی دهۀ هشتاد ترجمه‌های مختلفی از هری پاتر بیرون می‌اومد که طبیعی بود، چون کتاب پرفروشی بود، اما جاافتاده بود که ترجمۀ ویدا اسلامیه بهترینه. منم با همون ترجمه کتاب‌ها رو خوندم. سال‌ها بعد که فهمم بیشتر شد، دوباره که متن‌ها رو بررسی کردم، دیدم اون ترجمه اون‌قدری که اون زمان فکر می‌کردم خوب نبوده و کامل و درست نبوده. شاید در زمان خودش بهترین بود، اما توی این دوره دیگه نیست. حداقل الان که ترجمۀ حسین غریبی رو خوندم با اطمینان می‌تونم این رو بگم.

یک چیزی که توی این نسخه برام جالب بود، واژه‌نامه‌ای بود که مترجم به انتهای کتاب اضافه کرده بود و ارجاعات و دلیل انتخاب نام‌ها رو توضیح داده بود. خیلی برام جذاب بود و وجهۀ دیگه‌ای از دقت نظر رولینگ رو نشون می‌داد که حتی روی انتخاب نام‌ها هم چه وسواسی به خرج داده. به هر حال هیچ موفقیتی بی‌دلیل نیست.

«درست نیست که غرق رویاهامون بشیم و زندگی کردن رو فراموش کنیم. یادت باشه.»
      

16

        هر سالی که می‌گذرد بیشتر بنده‌ی تعلیق می‌شوم و کمتر دنبال داستان‌هایی که صرفا با اتفاقات عجیب غافلگیرم کنند می‌روم. آن‌هایی که بخواهند از یک جایی ناگهانی اطلاعات جدید بدهند و زور بزنند تا میخکوبم کنند را پس می‌زنم. عاشق خود تعلیق شده‌ام و نتیجه‌اش چندان برایم مهم نیست. همان انتطار، همان حدس‌ها و همان تردید برایم اهمیت دارد. تعلیق برایم ملموس شده و پیچش داستانی و اتفاقات غیرمنتظره برایم مصنوعی و ساختگی.

نیمه‌ی اول کتاب رو دوست داشتم. طبیعتا در موردش تعریف زیاد شنیده بودم و می‌دونستم ریتم و ایناش خیلی خوبه. و واقعا هم سریع و کوتاه و جذاب بود. و تعلیق خیلی خوبی هم داشت.
اما از جایی که شروع می‌کرد اطلاعات اضافه دادن، واقعا اذیت کننده بود. انگار نویسنده از یه جایی به بعد تصمیم گرفته بود که هوشش رو به رخ ما بکشه. چپ و راست غافلگیر می‌کرد و طناب پلات پیچیده‌تر می‌شد. ولی اتفاقات به خط داستانی نمی‌چسبیدند. صرفا میفتادند که قضیه پیچیده‌تر بشه. 
در مجموع متوسط. پایان‌بندی رو دوست نداشتم، از همون جنسی که از فیلمی‌ مثل شاتر آیلند متنفرم. ادای باهوش بودن و گیر انداختن مخاطب رو در آوردن، هیچ وقت در کتم نمی‌ره.
جلد کتاب رو دوست دارم و توی چاپ خیلی خوب درومده. ترجمه معمولی بود.
      

28

        مراکش را با چای و نعنای ضابطیان میشناسم و حمایت های تیم فوتبالشان از فلسطین.قبل از شروع  به خوانش سفرنامه این بطوطه ،نمیدانستم قرار است با یک مراکشی دور دنیا را در قرن هشتم چرخ بزنم.پر توقع سراغ کتاب نروید که در ذوقتان میخورد.ابن بطوطه خیلی اهل توصیف و فضا سازی نیست.با عبارت های پرطمطراق ادبی قرن هشتمی قرار نیست مواجه شوید که اثر ترجمه ای امروزی دارد و خواندن کتاب ساده است.فعلا که جلد یک به پایان رسیده  و با وجودی که گاهی حوصله ام از دستش سر میرفت اما سراغ جلد دوم هم خواهم رفت.شهرهای ایران یا شهرهایی که شناختی نسبی ازشان داشتم.برایم دیدنشان در قرن هشتم جذاب تر بود.این سفرنامه وسط فریاد های گوش کر کن تمدن غرب، بهمان یاداوری میکند که کشورهایی که این رزوها شاید از رونق و توجه افتاده اند روزگاری شهرهایشان عروس شهرهای دنیا بوده است.ابن بطوطه از اهل تسنن است و نسبت به تشیع بسیار بدبین.موقع خواندن حکایت هایش از به قول خودش رافضی ها باید تامل کرد!آنچه دیگر در  سفرنامه ابن بطوطه برایم جالب بود.حضور پررنگ دراویش در جای جای جهان بود.در اینکه ابن بطوطه هم به دنبالشان بود  و دلیلیست در  بیشتر دیده شدنشان  تردیدی نیست.اما انگار زیست  ان زمانه درویش و عارف خیز تر بوده است!
      

3

18

        اسمش داستان ملال انگیز است و خودش هم داستانی ملال انگیز و بی هیجان و درام است. نه این که نکته منفی آن باشد؛ ویژگی اش همین است و از عمد است ...
پیرمردی دانشمند و دارای مقام های عالی رتبه که وقتی یک سفر ساده به شهر دیگری دارد، روزنامه ها خبرش را چاپ می‌کنند ولی خودش به پوچی رسیده و همه چیز برایش بی معنی شده و بعضی از رفتار و سکنات آدم های دور و برش که همیشه از آن ویژگی ها تنفر داشته، در او رسوخ می‌کند ...
داستان خشک و بی احساس است و شاید هنوز احساس می‌کنم خیلی معمولی‌ست.
ولی
اتفاقی که برای من رخ داد بعد از اتمام داستان این بود که به شدت من را به درون خودم برد و افکار مختلفی در ذهنم چرخ میزدند و به شخصیت های داستان و دیالوگ های پیرمرد و ارتباطش با انسان ها و این چرخه های باطل آخر عمرش و جملات پایانی داستان فکر می‌کردم ...
این به فکر رفتن بعد از خواندن یک کتاب را به شدت دوست دارم ...
و خب، چیزی که خیلی روشن بود در ذهنم این بود که، جای خدا، در زندگی این پیرمرد و امثال او و خیلی از انسان های روی زمین خالی‌ست.
مفید ترین زندگی تاریخ را هم داشته باشی، اگر خدا در زندگی ات جایی نداشته باشد، نزدیک مرگ به این جمله معروف میرسی: "خب تهش که چی؟"
      

15

        داستان انیسه خاتون و توپاز خان کتاب دیگری از مجموعه‌ی عشق‌های فراموش شده است که شما را به یاد دورانی از تاریخ ایران که داشتن حرم‌سرا مایه فخر و مباهات بود و شاه تنها به یک زن بسنده نمیکرد و هر از چندگاهی میل به زنی دیگر (خواه رعیت و خواه جزو خوانین) پیدا میکرد، می‌برد.
در این کتاب می‌خوانیم که داستان از آنجایی آغاز می‌شود که دخترکی به نام انیس به عنوان خراج سالیانه پا به دربار شاهنشاهی باز می‌کند و چشم دو برادر را به دنبال خود می کشد. یکی از آن دو سلطان است که همه چیز و همه‌کس اگر بخواهد و اراده کند از آن اوست و دیگری توپاز است که با عشقی که در وجودش زبانه میزند محکوم به خویشتنداری و سکوت است. اما دختر چه؟ کسی آیا به دختر فکر می‌کند؟
مردی اگر عاشق باشد و اگر زنی که دوستش دارد را بخواهد برای رسیدن به او حتی می‌تواند برادر دیگرش را از سر راه بردارد چرا که دیگر مطمئن است او در این مسیر تنها و عشق او یک طرفه نیست.
و از طرف دیگر سلطانی را می‌بینیم که روزی اگر دلش ابریشم را می‌خواست چگونه با آمدن انیسه دیگر صدا و غمزه آمدن‌های سوگلی‌اش را دوست ندارد و حالش بهم می‌خورد. چگونه می‌شود باور کرد که او عاشق شده باشد؟ عاشق مگر به معشوق خود آسیب می‌زند؟ عاشق اگر عاشق باشد باید به دنبال آن باشد که ببیند معشوق چه می‌خواهد و نهایت خواسته‌اش اجابت خواسته‌های معشوق باشد. سلطان با دانستن اینکه انیس احوالات خوشی در آن حرمسرا ندارد اما به‌خاطر دل خودش او را بازهم کنار خودش نگه داشت. اسم این عشق نیست.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

6

        «ور نکردی زندگانی منیر
یک دو دم ماندست مردانه بمیر»

باید یه لیست جدید با عنوانِ «کتاب‌هایی برای فکر کردن، برای فکر کردن و گریه کردن» برای خودم درست کنم و قطعا این کتاب توی اون لیست قرار می‌گیره.

کتابی که تو روزهایی خوندمش که خودم رو عذاب می‌دم برای چیزی که می‌دونم اصلا ارزشش رو نداره، با این کتاب برای تمام لحظه‌های بی‌هدف و هدررفته‌ی زندگیم احساس تاسف کردم…

داستان این کتاب از جایی شروع می‌شه که «ساعتِ یازده شبِ چهارشنبه جن در آقای مودت حلول می‌کنه»
دوستانِ آقای مودت در فکرِ چاره و درمان، سراغِ  دکتر حاتم می‌رن.
دکتری که بالایِ درِ مطبش نوشته:
«هر که می‌خواهد داخل شود باید هیچ‌چیز نداند».
و واقعا هم هرکس که داخل شد هیچی از واقعیت نمی‌دونست؛ نه از زندگی نه از مرگ!

شخصیت‌های اصلی و فرعی زیادی تو این داستان وجود دارن، شخصیت‌هایی نمادین.

زندگی‌های زیادی هم تو این داستان وجود داره، زندگی با خیانت، طمع، امید، پوچ، بی هدف و حتی زندگیِ در انتظارِ مرگ.

یکی از مهم‌ترین شخصیت‌ها شخصیتی هست به اسم «م.ل»، شخصی با کوله باری از گناهانش که چهل سال همه جا با خودش این بار گناه رو حمل می‌کنه، و به دکتر حاتم می‌رسه، بعد از مدت‌ها تلاش برای ساکت کردن وجدانش، تصمیم می‌گیره به زندگی برگرده…

اگه بخوام بگم به نظر من هرکس نمادِ چی بود، لذتِ کشفش از کسی که تازه می‌خواد کتاب رو مطالعه کنه گرفته می‌شه.

پی نوشت:
چه چیزی بهتر از مرگ می‌تونه به زندگی معنا ببخشه؟
      

21

        در همین حین که بین تغییر آب و هوا، روند تکراری که طی می‌کنم و... دنبال منشا خستگی‌هام می‌گردم، به خوندن کتاب‌های کریستی ادامه می‌دم...👀🌱
.
این کتاب داستانش با بقیه کتاب‌های آگاتا کریستی که من خوندم متفاوت بود.
قتل‌های زنجیره‌ای براساس حروف الفبا اتفاق می‌افته و قبل از هر قتل نامه‌ای به دست پوآرو می‌رسه و اون رو به چالش می‌کشه. پوآرو نمی‌تونه به سادگی انگیزه قتل رو حدس بزنه و پلیس باید تا قبل اینکه قتل‌ها به حرف z برسه، قاتل‌رو دستگیر کنه ...!
.
⛔اسپویل نداره
شیوه پیدا کردن قاتل مثل باقی کتاب‌های کریستیه.
مثل همیشه باید اطراف پوآرو دنبال قاتل بگردید و انگیزه‌ش رو حدس بزنید.!
.
🎥 از این کتاب هم مثل کتاب قبلی که یادداشت نوشتم، یه مینی سریال سه قسمتی اقتباس شده.
ولی فضای فیلم کاملا متفاوته. یه مقداری دارکه و پوآرو فیلم و کتاب متفاوتن. یه سری حقایق درمورد گذشته پوآرو هم در فیلم آورده شده که جالبه ولی اطلاعی ندارم که آگاتا کریستی در کتاب‌های دیگه‌ش این موارد رو مطرح کرده یا کلا تغییرات فیلم‌نامه‌ست.
پوآرو این مینی سریال انسانی‌تر بود، انگار باقی فیلم‌ها یه تصور عروسکی از پوآرو ارائه میدن.

یکی از چالش‌هایی که درمورد معرفی فیلم دارم اینه که، فیلمی که معرفی می‌کنم تاثیر سوء روی دیگران نداشته باشه و توی مجازی این خیلی سخت‌تر می‌شه چون اطلاعی درمورد کسی که یادداشت من رو میخونه ندارم.
شاید دیدن این فیلم برای +۱۷ یا ۱۸ سال بهتر باشه.
.
📸 عکسی که گذاشتم شخصیت‌های کتاب در مینی سریال اقتباسی هستن. از سمت راست:
هرکول پوآرو، بتی بارنارد،  بازرس کروم، تورا گری، فرانکلین کلارک، مگان بارنارد
همونطور که مشاهده می‌کنید بازرس کروم، رون ویزلی خودمونه😁...
.
۲۳ مهر ۱۴۰۲
      

24

        سکوت و پیاده رویی ، دو موضوع مورد علاقه ی من در این زندگی هستند.
 هیچ چیز مثل یک شب آرام و ساکت ، یک کتاب خوب و یک پیاده رویی طولانی نمی‌تواند من را آرام کند؛ راستش بهتر است بگویم که این سه مورد نقاط اتصال من به جهان هستند.

وقتی که ۱۸ سالم بود با پیاده رویی های زیاد بود که خودم را شناختم ، ساعت ها در کوچه پس های انقلاب قدم میزدم و گاهی خودم را جایی پیدا میکردم که نمیداستم کجاست....
وقتی با همسرم اشنا شدم فهمیدم غیر از من کس دیگری هم هست که با قدم زدن خودش را پیدا میکند و هیچ چیز به باشکوهی روزی نبود که سه ساعت تمام کنار هم در سکوت راه رفتیم و من فردایش زیبا ترین
 " بله " عمرم را گفتم.
این کتاب را خیلی دوست داشتم ، شاید برای اینکه دست گذاشته بود روی نقطه ضعف های من و داشت از علایقم میگفت...
این کتاب را دوست داشتم برای تصویر سازی های خوبش مخصوصا آنجایی که در قطب کشمشی از دهان کاگه به زمین می افتد و او با تلاش فراوان آن را از روی یخ برمیدارد و میخورد....
این کتاب را دوست داشتم چون همان چیزی که مدت ها بود یافته بودمش را دوباره به یادم آورد " همیشه لذت در فراوانی و سر و صدا نیست " گاهی وقت ها لذت در ساده ترین و کوچک ترین چیز ها و در سکوت سر کله اش پیدا میشود...
این کتاب را دوست داشتم چون ارلینگ کاگه را مثل خودم یک دیوانه یافتم ، دیوانه ای که میتواند در فاضلاب شهری پیاده رویی کند!

دوباره این کتاب را خواهم خواند ؛ شاید یک ماه دیگر شاید هم ده سال دیگر .... مطمعنم باز سراغش میرود و باز لذت خواهم برد

      

16

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.