بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

شبکۀ اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
                داستان کتاب عقرب‌های کشتی بمبک در دی ماه سال ۱۳۵۷ در آبادان رخ می‌دهد. خلیل و چند دوستش نوجوانانی هستند که در قبرستان شهر، به سنگ شوری مشغول‌اند و از این راه کسب درآمد می‌کنند. این بچه‌ها گروهی به نام عقرب‌های کشتی بمبک تشکیل دادند و کودکی از دست رفته‌شان را در فشار فقر، در کشتی کوچک به گل نشسته‌ و رها شده‌ای که اموال باارزشش توسط دزدان ربوده شده می‌گذرانند.
در هیاهوی انقلاب و درگیری بین مردم و نیروهای نظامی شاه، گروه عقرب صندوقی دفن شده در قبرستان پیدا می‌کنند که سر آغار ماجراها و مشکلات جدی برای آن‌ها می‌شود.
فرهاد حسن‌زاده راوی اول شخص از زبان خلیل را برای داستان خود انتخاب کرده که البته برای خواننده نوجوان اغلب جذابیت دارد. با وجود لهجه‌ و استفاده از کلمات آبادانی، متن روان و قابل فهم است، پانویس‌ها هم در درک کلمات نامانوس کمک می‌کنند.
راوی بارها نویسنده و خواننده را مخاطب قرار می‌دهد و توضیحاتی را که در بدنه داستان نیست ارائه می‌کند که اگرچه ممکن است با اصول داستان نویسی مدرن سازگار نباشد اما برای خواننده نوجوان خالی از لطف نیست.
به نظر حسن‌زاده به خوبی توانسته سادگی فکر و اعمال و تهور یک نوجوان ترک تحصیل کرده و فقیر را نشان دهد. رفتار شخصیت‌ها با توجه به سن و شرایط زیست‌شان باور پذیر است. هرچند که برعکس رفتار بزرگ‌ترهای داستان چندان واقع گرایانه نیست اما به هر حال با رمان نوجوان روبرو هستیم و در جهان فکری یک نوجوان کم سن، چنین چیزی پذیرفتنی است و حتی چه بسا نگاه و تفسیر آن ها از اعمال بزرگتر‌ها چنین نیز باشد.
در مجموع کتابی خوش‌خوان با داستانی با ضربآهنگ خوب و کشش لازم برای یک نفس خواندن است و روحیه‌ی ماحراجویانه‌ی نوجوانی را هم به خوبی ارضا می‌کند.
این کتاب توسط نشر افق چاپ شده است.

        
                بلاخره بعد مدت ها تونستم یاداشت بنویسم؛  سلام!!
اما اگر بخوام از اولش شروع کنم و بنویسم باید بگم  نویسنده توی انتخاب کتاب قطعاااا تاثیر داره چون من این کتاب را بدون هیچ اطلاعات قبلی بدون اینکه حتی یک صفحه اش را بخونم  خریدم چرا؟ مگه میشه سروش صحت بنویس و بد باشه ؟ 
البته اگر راستش را بگم این کتاب همون طور که شاید بدونید داستان های کوتاه ولی من دوست داشتم داستان های پیوسته و پشت سر هم باشه برای همین کمی در ابتدای کار تو ذوقم خورد  ولی بعد  کم کم  عاشقش شدم شاید یکی از دلایلش این بود که من همیشه ارزو داشتم یه کتاب مینوشم درباره اتفاق هایی که توی تاکسی میفته و خوب الان این کار را سروش صحت کرده !چه کسی بهتر از سروش صحت  اگر به خوام درباره داستان بگم شما در طول خوندن این کتاب فقط متعجب میشوید اما این متعجب شدن به دو صورت یا میفهمید و از شدت جذاب بودن و عجیب بودن و اینکه چطوری یه نفر انقدر قلم جذابی داره متعجب میشوید  و یا هیچی ازش نمیفهمید و عصبانی میشید که چرا شماره سروش صحت را ندارید تا ازش سوال بپرسید   و البته اگر جزوه ادم هایی هستید که جملات مورد علاقتون را هایلایت میکنید قطعا این کتاب میشه جزوه کتاب هایی که بیشترین هایلایت ازش استفاده شد خلاصه خستتون نکنم بخونید و لذت ببرید 

        
                #رمان
#بزرگسال
اول: 
فروردین ۱۴۰۰، یعنی آخرین سالی که مامان بزرگ هنوز زنده بود، توی وبلاگم نوشته ام:
«در ابراز تنفرم عجولم. 
دلم میخواهد از پرهیجان ترین نقطه ی داستان شروع کنم. کوبنده و پرشور...
یعنی اول بگویم که حالم را بهم می زند ! و بعد ترش بگویم که در عین حال خوبی های فراوانی دارد که میتواند دوست داشتنی اش کند. 
یا مثلا سر صحبتم بگویم که در نظرم یک آدم حرّافِ چاپلوس بیشتر نیست، اما لابلای چرندهاش گه گاهی جملاتی دارد که در همه ی دنیا بر زبان هیچ کسی جاری نشده و هرچه هست عمیق است و دل نشین. 
دلم میخواهد این هارا بگویم ، اما میدانم با شروع ترجیحی ام، کارمان هیچوقت به جملات دوم و سوم نمیکشد، بنابراین بیشتر سکوت میکنم. »
از آن وقت تا حالا خیلی چیزها عوض شده، من هم همین‌طور... 
حالا اولین چیزی که با خواندن ناطوردشت و شخصیت پردازی هولدن به ذهنم می‌رسد، این یادداشت نسبتا قدیمی است. 

دوم:
من نوجوانی را با همه‌ی‌ روزهایی که آدم روی قله‌ی هیجانات است و هی می‌خواهد پرت شود پایین،  دوست دارم. 
فکر می‌کنم اگر فقط حواسمان باشد که سقوط نکنیم، لذت هیجانش می‌ارزد.

سوم:
این رمان از این نظر قدرتمند است که درباره‌ی اختلالی حرف زده که کمتر کسی سراغش می‌رود، بعد آن‌قدر با شیب ملایم سمت همین هدف رفته که تو خیلی خوب می‌توانی درک کنی چطور دارد اتفاق می‌افتد...
بگذارید اینطوری بگویم: هولدن شدن ، اصلا و ابدا یک دفعه ای نیست، هرچند هولدن، پر باشد از کنش‌های یک‌دفعه‌ای عجیب و غریب!! 
همین...
پ ن: عکس را کنار سی و سه پل عزیز گرفتم... این روزها که زاینده‌رود، سیراب می‌شود...

        
                رابرت مک‌کی در فصل ساختار و شخصیت ِ کتاب همچنان درخشانش، داستان، به رابطه دینامیک شخصیت و پیرنگ می‌پردازد و این دو را آینه تمام نمای یکدیگر می‌داند، به عبارت دیگر عمق شخصیت را نمی‌توان بیان کرد مگر از طریق ساختار داستان و ساختار روند تصمیماتی است که شخصیت می‌گیرد و آثاری می‌توانند قدرتمند و ماندگار باشند که بتوانند بین این دو تناسب و هماهنگی ایجاد کنند.
رمان فارسی همیشه از این موضوع رنج برده‌ که نتوانسته بین این دو تعادل ایجاد کند، معمولاً شخصیت‌هایی داریم که در فقدان پیرنگ، عمق نمی‌یابند و تبدیل به تیپ می‌شوند و از فرط تکرار کاملاً پیش بینی پذیرند، از سوی دیگر تأکید بر پیرنگ سبب می‌شود با آثاری مواجهه باشیم که بیشتر بیان روند حوادث‌اند تا عمیق شدن و شخصیت سازی، معدود آثاری تلاش می‌کنند که این چرخه را بشکنند و طرحی نو دراندازند. رمان گلف روی باروت برای روایت‌اش به هر دو توجه دارد. شخصیت می‌سازد و با در انداختن او در داستانی تو در تو و معمایی، فشار را بر قهرمان داستانش آن‌قدر زیاد می‌کند تا قهرمان تصمیم به تغییر بگیرد و این تغییر درست جایی است که رمان را از باقی داستان‌های فارسی زمانه ما جدا می‌کند. داستان در واقع با کلیشه زن روشنفکر تنهای ایرانی شروع می‌شود که نه در خانواده نه در جامعه پاسخی نیافته‌است، اگر بگردید سالانه چندین صد صفحه در رثای این تنهایی نوشته می‌شود اما به همان سرعتی که نوشته می‌شود، فراموش می‌شود. اما گلف روی باروت این چرخه را می‌شکند و ضعف‌ها و نیازهای قهرمان‌اش را در قالب هماوردی بار حریفانی قدر به رخ می‌کشد و در طول رمان می‌کوشد تا آن‌ها را پاسخ بدهد. خواندن گلف روی باروت مرا یاد تجربه خواندن  آثار گراهام گرین و جان لوکاره انداخت، استادانی که آثارشان در مزر باریک ژانرهای جاسوسی- پلیسی و ادبی حرکت می‌کنند اما به هیچکدام باج نمی‌دهند. نتیجه، داستانی خلق می‌کردند که امکانات روایی هر دو ژانر را ارتقا می‌داد.
رمان گلف روی باروت در ادبیات گلخانه‌ای و برای مخاطب محدود نوشته نشده‌است. درباره چیزهایی است که هر روز با آن سر و کار داریم، مافیا، فساد، تحریم و سایه جنگ و تهدید که دست از سر این کشور بر نمی‌دارد و در عین حال که داستان ِ شخصی است برای انسان ایرانی جهان شمول است. جنبه خوب دیگر رمان این مشخص بودن مرز وطن و نگاه نویسنده به این مقولات است که مانند رفقای انقلابی گل درشت نیست، بلکه در زیر متن و روان در طول رمان رنگ آمیزی شده‌اند.
البته من نسخه انتشارات نگاه را خواندم که اصلا صفحه آرایی درست و درمانی نداشت اما مطمئنم دوستان نشر سده این ضعف کتاب را در چاپ‌های بعدی برطرف کرده‌اند.
        
                دارای زیاده گویی و گاهی زیاده روی است؛ اما به کسی که لازم می‌بیند کتاب‌های زیادی بخواند، توصیه میشود .
به هر جمع یا فرهنگی که وارد شویم، کتاب خانه‌ی مجازی مشترکی پیدا می‌کنیم که غالب آنها روی خواندن آن لیست اتفاق نظر دارند؛ در حالیکه ممکن است هیچ یک از آن کتاب‌ها در جمعی دیگر خوانده نشده باشد.
چیزی که جامعه به ما تحمیل می‌کند توهم فرهیختگی در صورت مطالعه‌ی همه‌ی کتاب‌های کتابخانه‌ی جمعی است. 
کتاب‌هایی که در زیست بوم ما همه‌ی اهالی کتاب آنها را می‌شناسند، خوانده‌اند و درباره‌اش حرف می‌زنند؛ خواه آنکه در فرهنگی دیگر جایگاه نداشته باشند. 
باتوجه به تعداد کتاب‌ها و انواع فرهنگ‌ها و سلایق حتی اگر تمام عمرمان را صرف خواندن کتاب کنیم هرگز موفق نمی‌شویم حتی نیمی از آنها را به پایان برسانیم.
این مسئله به ما احساس نقص می‌دهد و دلهره‌ی ناتوانی در کتمانش می‌تواند به کابوس ما تبدیل شود.
اگر اعتراف کنیم، توسط دیگر افراد حاضر در جامعه‌ی‌مان قضاوت خواهیم و شد و به حساب نخواهیم آمد.
درحالی که کتاب‌های این کتاب خانه‌ی جمعی همه در یک رده نیستند و همه‌ی آنها ارزش خوانده شدن ندارند.
دسته‌ی اول را باید خواند، دسته‌ی دوم را  دوبار خواند و دسته‌ی سوم همان لیستی است که باید تلاش کنیم مردم آن را نخوانند و از این کتاب خانه‌‌ی جمعی حذف شود. مثلا لیستی ارائه کنیم با نام "بدترین صد کتاب"
به عقیده‌ی "پی‌یر بایار" بهترین راه برای نیفتادن در تله‌ی این تابو، اینست که علاوه بر خواندن دقیق یا حتی دوبار خواندن بعضی کتاب‌ها به تورق یا تحقیق سطحی در باب باقی کتاب‌ها اکتفا کنیم؛ زیرا احتمال اینکه در جمعی مجبور شویم درباره‌ی آنها حرف بزنیم زیاد است.
با تدبیر می‌شود از پس حرف زدن درباره‌ی کتاب‌هایی که فرصت نکرده‌ایم بخوانیم بر بیاییم. 
حداقل‌اش اینست که نیاز داریم بفهمیم کتاب را اگرچه نخوانده‌ایم، از دید ما کتاب خوبی هست یا نه؟
نظر به اینکه آنها که کتاب را خوانده‌اند هم بعد از مدتی جزییاتش را فراموش می‌کنند دانسته‌های ما کمتر از آنها نخواهد بود.
***
اگر از این زاویه به کتاب نگاه کنید ایده‌ی فوق‌العاده‌ای است و نیازی به این حجم از ناملایمتی ندارد.
برخی افراد صرفا با دیدن نام این کتاب شروع به نقد همه جانبه‌ی آن کرده و برخی با خواندن دو فصل ابتدایی اعلام برائت کرده‌اند؛ چون آن را لایق دقیق خواندن ندانسته‌اند ؛ این دقیقا پیشنهاد طلایی و چکیده‌ی این کتاب است!
با این اوصاف دلیلی برای سویه گیری باقی نمی‌ماند.

        
ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

پست‌های پیشنهادی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر
 بهخوان؛ برای نویسندگان

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر
 بهخوان؛ برای ناشران

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
              کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
            
              برای خرید یا خواندن کتاب، به بهخوان سر بزنید. امتیاز‌ها و یادداشت‌های بقیۀ کتابخوان‌ها را ببینید. بهتر انتخاب کنید و بهتر بخوانید.
            
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
              بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
            
              با دنبال کردن صفحات دوستانتان می‌توانید بفهمید آن‌ها چه کتاب‌هایی می‌خوانند و چه نظراتی دارند. همچنین می‌توانید دوستانی کتابخوان پیدا کنید.
            
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
              کتابخانۀ خود
       را بسازید.
            
              کتاب‌های کتابخانۀ خود را بچینید و قفسه‌بندی کنید و لحظه به لحظه گزارش مطالعۀ خود را ثبت و بقیه را با خود همراه کنید.
            

دانلود اپلیکیشن بهخوان

            سابقۀ کتابخوانی، اطلاعات مربوط به کتاب‌ها و دوستان
            کتابخوانتان را همراه خود همه‌جا ببرید.
          
دانلود بهخوان از مایکت
دانلود بهخوان از بازار
دانلود مستقیم بهخوان