فکر میکنم هر وقت رشته ی زندگی از دست رفت باید از مرگ خواند....
مرگ، ارزشمندی لحظه های زندگی رو یاد آور میشه..
کسانی که برای مدتی زیر سایه مرگ زندگی کردن، طعم رهایی از زنجیر های خودخواسته روچشیدن ، و طعم گس ِ از دست رفتن زمان و پوچ بودن معنی آینده؛ به همین خاطر طور دیگری از کنار ِلحظه هاشون گذشتن و سعی کردن دست داز کنند و ان لحظه را در آغوش کشند و اما افسوس که دستشان نمی رسیده ....
این کتاب روایت مرگه و چیزی که باعث میشه به پهنای صورت با کتاب گریه کنی اینکه: کسی داره از مرگ می نویسه که شیفته ی زندگیه.
حمید رضا صدر ،کسی که از خوردن یه فنجان چای لذت میبرده یهو به خودش میاد و میبنه دیگه از تماشای غروب آفتاب روی سطح دریا که یه تصویر کارت پستالی زیبا ساخته و همه رو مجذوب خودش کرده لذت نمیبره ....
سوزش و بی حسی پاهاش که یکی ازعوارض مصرف داروهای شیمی درمانی هست ، مانع این میشه که لذتش رو ببره ...
توی جمع دوستاش وقتی همه دارن از برنامه هاشون برای آینده حرف میزنن اون ساکته چون بیماری ، تصور زمان آینده رو ازش گرفته ...
تو اوج بیماریش ارزو میکنه یه بار دیگ پارک قیطریه رو قدم بزنه...
تو اوج بیماریش ، مبارزه برای زندگی رو ارزشمند میدونه ...
خلاصه اینکه حواست هست به لحظه های زندگیت؟؟؟؟