یادداشت رها

رها

1400/12/03

                شکسپیر در نمایشنامه ی "طوفان" به رنگی ترین و خوش آهنگ ترین حالت ممکن، دنیایی رو خلق میکنه که لزوما مدینه ی فاضله نیست، اما به غایت دوست داشتنیه و اونقدر همه چیزش صاف و ساده و بدون پیچ و تاب اضافی، نرم و روون پیش میره که خیلی صادقانه هوسش رو میکنی^^ دوست داشتم وصف اون جزیره ی کذایی و رنگارنگ رو که درست در اوج طوفان وسط دریا ظاهر میشه و برای کشتی شکستگانِ داستانمون تبدیل به باغ عدنی میشه که اونا رو، تطهیر یافته و از نو متولد شده، دوباره به زندگی برمی گردونه

شخصیت های  نمایشنامه به قدری ساده و بی حاشیه  ترسیم شده بودن که نمی شد دوستشون نداشت^^ خصوصا "میراندا"، که در کمال پاکی و معصومیت، همه ی آدمیان موجود در نمایشنامه رو خدای زاد می پنداره و در پایان داستان وقتی برای اولین بار با شاه و همراهانش روبه رو میشه با شگفتی اظهار میکنه که
آه عجب
چه بسیار موجود زیبا در اینجاست
آه که نوع بشر چه زیباست، چه تازه و زیباست
جهانی که چنین مردمی در آنند
نکته ی طنزش رو گرفتین دیگه!؟ توضیح اضافه نمی دم
:))
---
طوفان یکی از چهار نمایشنامه ای هست که "شکسپیر" در اواخر عمرش نوشته. نمایشنامه ای در ژانر تراژدی-کمدی... تراژدی ای که به خوشی پایان می پذیره و پیام اصلیش همینه که،ما آدم ها در دوره های مختلفی از زندگیمون چیزی رو از دست می دیم تا در مقابل اون، چیز بزرگتر و ارزشمندتری رو به دست بیاریم، می میریم تا برای یک زندگی بهتر و عالی تر از نو زاده شویم... و"پروسپرو" ی داستان، دوک بر حق میلان، که به ناحق از زادگاهش رانده می شود تا به ازای اون درآینده فرزندانش شاهان ناپل گردند
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.