یادداشت فاطمه سلیمانی ازندریانی
1400/9/17
#یک_محسن_عزیز نیازی به معرفی نداره اما نمیشه دربارهاش ننوشت. من نه کتاب رو خریدم و نه هدیه گرفتم. مبادله کردم. به #فائضه_غفار_حدادی گفتم "محسن بیار، محمدرضا ببر." 😀😀😀😀 گفت: چه معامله خوبی! ولی خوب تقریباً سرش کلاه رفت. چون اگه بر اساس قیمت پشت جلد حساب کنیم، میتونست دوتا کتاب بگیره ازم. 😎😎😎😎😎 همیشه از تعداد صفحههای زیادش میترسیدم و میترسیدم برم سمتش. ولی همه میگفتن که نترس خیلی خوشخوان و جذابه(بود واقعاً) قبل از اینکه کتاب دستم برسه گفته بودم که نخونده میدونم که #خط_مقدم رو بیشتر دوست خواهم داشت. چون خط مقدم روایت یک اتفاقه و یک محسن عزیز روایت زندگی یه آدمه. من روایت اتفاقات رو بیشتر دوست دارم تا روایت زندگی آدمها... سریال امام علی(ع) یادتون هست؟ یادمه اون روزها کارگردان فیلم میگفت"من قصد داشتم زمانهئ حضرت رو روایت کنم بیشتر و سریال به اسم حضرت مزیّن شد." بلاتشبیه این کتاب هم همینجوری بود. ما با #محسن_وزوایی در ماجرای تسخیر لانهی جاسوسی همراه بودیم و همراه اون قلههای بازیدراز رو شناختیم(قبل از نوشتهشدن این کتاب اصلاً اسمش رو نشنیده بودم) همراه محسن تو چندتا عملیات شرکت کردیم و... کتاب حدود پونصد صفحه است. ولی تقریباً هیچ حرف اضافهای نداره. حتی از بچگیهای آقا محسن هم چیزی نگفته. داستان از مدتی قبل از انقلاب شروع میشه و تا مراسم چهلم #شهید_وزوایی ادامه پیدا میکنه. یکی از چند تا کتابی بود که برای پایان سال دست گرفتم و قصد داشتم قبل از پایان سال تمومش کنم. اما نشد و شد اولین کتابی که تو سال نود و نه خوندم. یعنی سال کهنه و سال نو با #یک_محسن_عزیز به هم پیوند خورد. امیدوارم شهدا تو این سال جدید نگاهمون بکنن و به حق خون شهدا شر این بیماری از سرمون کم بشه. پ.ن گویا نظر همه این بوده که یک محسن معمولی تبدیل به یک محسن عزیز شده. اما به نظرم از همون اول هم عزیز بود. اما شرایطش پیش نیومده بود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.