بریدههای کتاب zahrakhalaji zahrakhalaji 1404/4/2 ریلا در اینگل ساید جلد 8 لوسی مود مونتگمری 4.6 54 صفحۀ 25 دنیای گذشته ما برای همیشه از بین رفته ، ما باید خودمون رو برای این واقعیت اماده کنیم 0 1 zahrakhalaji 1404/4/1 یک تکه زمین کوچک الیزابت لرد 4.2 39 صفحۀ 76 پایداری، این شجاعت میخواد،یک انسجام میان ما، این نقطه ایه که ما رو قدرتمند میسازه ... 0 2 zahrakhalaji 1404/4/1 1984 جورج اورول 4.2 191 صفحۀ 35 جرم اندیشه به مرگ نمی انجامد : جرم اندیشه خود مرگ است . 0 0 zahrakhalaji 1404/4/1 1984 جورج اورول 4.2 191 صفحۀ 34 به آینده یا گذشته ، به زمانی که اندیشه آزاد است و آدم ها با یکدیگر تفاوت دارند و تک و تنها زندگی نمی کنند _به زمانی که حقیقت وجود دارد و شده و ناشده نمی توان کرد از دوران همگونی، از دوران انزوا ، از دوران ناظر کبیر ، از دوران دوگانه باوری سلام 0 0 zahrakhalaji 1404/4/1 1984 جورج اورول 4.2 191 صفحۀ 34 از نو از خودپرسید یادداشت ها را برای که می نویسد، برای آینده ، گذشته_برای دورانی که چه بسا خیالی بود .و در برابر او به جای مرگ فنا گسترده بود..... حقیقتی را بر زبان می راند که به گوش هیچ کس نمی رسید.اما تا زمانی که این حقیقت را بر زبان می راند، زنجیر تداوم ان به شیوه ای مرموز گسسته نمی شد.... پیشبرد مرده ریگ بشر، رساندن پیام به گوش دیگران نبود ، عاقل ماندن بود. 0 0 zahrakhalaji 1404/4/1 1984 جورج اورول 4.2 191 صفحۀ 35 گذشته مرده بود و آینده تصور ناپذیر.. 0 5 zahrakhalaji 1404/3/17 بی بی شهرزاد شیوا ارسطویی 3.0 0 صفحۀ 49 در فال هایی که افسانه می گرفت ، آینده ی طرف با یک جمع بندی ساده پیش بینی می شد . زن ها پول آینده شان را ، که همچین گران هم نبود،می شمردند و می دادند دست افسانه .در فال هایی که می گرفت هیچ آینده ای نبود که در مشت مردی قایم نشده باشد .فکر میکردم کاش زن پولداری پیدا می شد و آینده اش را از یک مشت مردانه می خرید و آزاد می کرد. افسانه فقط پول می گرفت تا نشانی های مردهای آینده به دست را بگوید . زن ها خودِ آیند را باید از ان مشت ها کش می رفتند که معمولا به فکرشان نمی رسید چه طوری این کار را بکنند . انها میخواستتد نزدیک آینده های پنهان شده شان زندگی کنند وخود آینده را نه دیده بودند و نه می شناختند و نه وسوسه اش را داشتند . آینده در خانه ی افسانه فقط یک معنی داشت :" مَرد" 0 2 zahrakhalaji 1404/3/14 میخواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم بک سهی 3.4 68 صفحۀ 104 گاهی اوقات وقتی کسی به من می گوید شاد باش در حالی که دوران سختی را می گذارانم، فقط میخواهم گردنشان را بپیچانم. فقط باش و دستم را بگیر، با من غمگین و عصبانی باش، یا اگر تجربه مشابهی داشته ای، برایم بگو و بگو همه چیز به مرور زمان می گذرد . این است همدلی و ارتباط و نوعی تسلی که روابط را غنی تر میکنیم 0 3 zahrakhalaji 1404/3/14 میخواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم بک سهی 3.4 68 صفحۀ 98 کسانی که با تاریکی رو به رو نمیشوند هرگز نمی توانند قدر نو را بدانند 0 1 zahrakhalaji 1404/3/14 فرندز؛ دوستان و عاشقان متیو پری 4.2 32 صفحۀ 280 0 2 zahrakhalaji 1404/3/14 رویای تبت فریبا وفی 3.2 13 صفحۀ 151 "اخم که می کنم نمی خواهد بداند برای چه ناراحتم . فکر می کند به خاطر ان منشی تحفه ناراحتم .دلایلش همیشه اماده است . کد ها مشخص اند . حرف که نمی زنم از خودش نمی پرسد این بنده خدا که لال نبوده چرا یکدفعه اینطور شده است ؟ راحت تر است که فکر کند زن ها بعضی وقت ها کم حرف میشوند. به خودش زحمت نمی دهد ببیند توی دل من چه خبر است ؟" 0 1 zahrakhalaji 1404/3/14 رویای تبت فریبا وفی 3.2 13 صفحۀ 145 _"جاوید همیشه ورد زبانش است که تو اشتباه نمی کنی + این جوری فرصت اشتباه کردن را از ادم می گیرد ." 0 1 zahrakhalaji 1404/3/13 رویای تبت فریبا وفی 3.2 13 صفحۀ 106 زندگی کردن را یادمان نداده اند، درمورد کائنات می توانیم حرف بزنیم ولی از پس ساده ترین مشکلات زندگی مان بر نمی اییم. بزرگ شده ایم اما تربیت نشده ایم 2 2 zahrakhalaji 1404/3/13 فرندز؛ دوستان و عاشقان متیو پری 4.2 32 صفحۀ 236 0 1 zahrakhalaji 1404/3/13 فرندز؛ دوستان و عاشقان متیو پری 4.2 32 صفحۀ 235 0 2 zahrakhalaji 1404/3/13 فرندز؛ دوستان و عاشقان متیو پری 4.2 32 صفحۀ 230 0 2 zahrakhalaji 1404/3/11 فرندز؛ دوستان و عاشقان متیو پری 4.2 32 صفحۀ 200 4 8 zahrakhalaji 1404/3/10 میخواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم بک سهی 3.4 68 صفحۀ 92 زندگی همیشه در حال بهتر و بدتر شدن است و بدتر شدن بخش طبیعی زندگی است و فقط باید یاد بگیرم که با ان کنار بیایم 0 14 zahrakhalaji 1404/3/10 میخواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم بک سهی 3.4 68 صفحۀ 87 همیشه چمنِ سمت دیگه سبز تر به نظر میاد" فکر نمیکنی داری نقاط قوت خودت رو نادیده میگیری"؟ 0 8 zahrakhalaji 1404/3/10 میخواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم بک سهی 3.4 68 صفحۀ 86 مسئله مهم این نیست که آیا دوستت دارن یا نه ، بلکه اینه که چطور عشقی که به سمتت میاد رو قبول می کنی . 0 6
بریدههای کتاب zahrakhalaji zahrakhalaji 1404/4/2 ریلا در اینگل ساید جلد 8 لوسی مود مونتگمری 4.6 54 صفحۀ 25 دنیای گذشته ما برای همیشه از بین رفته ، ما باید خودمون رو برای این واقعیت اماده کنیم 0 1 zahrakhalaji 1404/4/1 یک تکه زمین کوچک الیزابت لرد 4.2 39 صفحۀ 76 پایداری، این شجاعت میخواد،یک انسجام میان ما، این نقطه ایه که ما رو قدرتمند میسازه ... 0 2 zahrakhalaji 1404/4/1 1984 جورج اورول 4.2 191 صفحۀ 35 جرم اندیشه به مرگ نمی انجامد : جرم اندیشه خود مرگ است . 0 0 zahrakhalaji 1404/4/1 1984 جورج اورول 4.2 191 صفحۀ 34 به آینده یا گذشته ، به زمانی که اندیشه آزاد است و آدم ها با یکدیگر تفاوت دارند و تک و تنها زندگی نمی کنند _به زمانی که حقیقت وجود دارد و شده و ناشده نمی توان کرد از دوران همگونی، از دوران انزوا ، از دوران ناظر کبیر ، از دوران دوگانه باوری سلام 0 0 zahrakhalaji 1404/4/1 1984 جورج اورول 4.2 191 صفحۀ 34 از نو از خودپرسید یادداشت ها را برای که می نویسد، برای آینده ، گذشته_برای دورانی که چه بسا خیالی بود .و در برابر او به جای مرگ فنا گسترده بود..... حقیقتی را بر زبان می راند که به گوش هیچ کس نمی رسید.اما تا زمانی که این حقیقت را بر زبان می راند، زنجیر تداوم ان به شیوه ای مرموز گسسته نمی شد.... پیشبرد مرده ریگ بشر، رساندن پیام به گوش دیگران نبود ، عاقل ماندن بود. 0 0 zahrakhalaji 1404/4/1 1984 جورج اورول 4.2 191 صفحۀ 35 گذشته مرده بود و آینده تصور ناپذیر.. 0 5 zahrakhalaji 1404/3/17 بی بی شهرزاد شیوا ارسطویی 3.0 0 صفحۀ 49 در فال هایی که افسانه می گرفت ، آینده ی طرف با یک جمع بندی ساده پیش بینی می شد . زن ها پول آینده شان را ، که همچین گران هم نبود،می شمردند و می دادند دست افسانه .در فال هایی که می گرفت هیچ آینده ای نبود که در مشت مردی قایم نشده باشد .فکر میکردم کاش زن پولداری پیدا می شد و آینده اش را از یک مشت مردانه می خرید و آزاد می کرد. افسانه فقط پول می گرفت تا نشانی های مردهای آینده به دست را بگوید . زن ها خودِ آیند را باید از ان مشت ها کش می رفتند که معمولا به فکرشان نمی رسید چه طوری این کار را بکنند . انها میخواستتد نزدیک آینده های پنهان شده شان زندگی کنند وخود آینده را نه دیده بودند و نه می شناختند و نه وسوسه اش را داشتند . آینده در خانه ی افسانه فقط یک معنی داشت :" مَرد" 0 2 zahrakhalaji 1404/3/14 میخواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم بک سهی 3.4 68 صفحۀ 104 گاهی اوقات وقتی کسی به من می گوید شاد باش در حالی که دوران سختی را می گذارانم، فقط میخواهم گردنشان را بپیچانم. فقط باش و دستم را بگیر، با من غمگین و عصبانی باش، یا اگر تجربه مشابهی داشته ای، برایم بگو و بگو همه چیز به مرور زمان می گذرد . این است همدلی و ارتباط و نوعی تسلی که روابط را غنی تر میکنیم 0 3 zahrakhalaji 1404/3/14 میخواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم بک سهی 3.4 68 صفحۀ 98 کسانی که با تاریکی رو به رو نمیشوند هرگز نمی توانند قدر نو را بدانند 0 1 zahrakhalaji 1404/3/14 فرندز؛ دوستان و عاشقان متیو پری 4.2 32 صفحۀ 280 0 2 zahrakhalaji 1404/3/14 رویای تبت فریبا وفی 3.2 13 صفحۀ 151 "اخم که می کنم نمی خواهد بداند برای چه ناراحتم . فکر می کند به خاطر ان منشی تحفه ناراحتم .دلایلش همیشه اماده است . کد ها مشخص اند . حرف که نمی زنم از خودش نمی پرسد این بنده خدا که لال نبوده چرا یکدفعه اینطور شده است ؟ راحت تر است که فکر کند زن ها بعضی وقت ها کم حرف میشوند. به خودش زحمت نمی دهد ببیند توی دل من چه خبر است ؟" 0 1 zahrakhalaji 1404/3/14 رویای تبت فریبا وفی 3.2 13 صفحۀ 145 _"جاوید همیشه ورد زبانش است که تو اشتباه نمی کنی + این جوری فرصت اشتباه کردن را از ادم می گیرد ." 0 1 zahrakhalaji 1404/3/13 رویای تبت فریبا وفی 3.2 13 صفحۀ 106 زندگی کردن را یادمان نداده اند، درمورد کائنات می توانیم حرف بزنیم ولی از پس ساده ترین مشکلات زندگی مان بر نمی اییم. بزرگ شده ایم اما تربیت نشده ایم 2 2 zahrakhalaji 1404/3/13 فرندز؛ دوستان و عاشقان متیو پری 4.2 32 صفحۀ 236 0 1 zahrakhalaji 1404/3/13 فرندز؛ دوستان و عاشقان متیو پری 4.2 32 صفحۀ 235 0 2 zahrakhalaji 1404/3/13 فرندز؛ دوستان و عاشقان متیو پری 4.2 32 صفحۀ 230 0 2 zahrakhalaji 1404/3/11 فرندز؛ دوستان و عاشقان متیو پری 4.2 32 صفحۀ 200 4 8 zahrakhalaji 1404/3/10 میخواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم بک سهی 3.4 68 صفحۀ 92 زندگی همیشه در حال بهتر و بدتر شدن است و بدتر شدن بخش طبیعی زندگی است و فقط باید یاد بگیرم که با ان کنار بیایم 0 14 zahrakhalaji 1404/3/10 میخواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم بک سهی 3.4 68 صفحۀ 87 همیشه چمنِ سمت دیگه سبز تر به نظر میاد" فکر نمیکنی داری نقاط قوت خودت رو نادیده میگیری"؟ 0 8 zahrakhalaji 1404/3/10 میخواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم بک سهی 3.4 68 صفحۀ 86 مسئله مهم این نیست که آیا دوستت دارن یا نه ، بلکه اینه که چطور عشقی که به سمتت میاد رو قبول می کنی . 0 6