بریدۀ کتاب
1403/7/17
4.8
3
صفحۀ 20
تخته و وسایل را برداشتم و رفتم توی اتاق. کمی طول کشید تا بتوانم خودم را جمع و جور کنم. نمیتوانستم روز بعد وسایل را به مدرسه ببرم و بگویم من نتوانستم درست کنم. نشستم و شروع کردم به وصل کردن سیمها. آن شب تا صبح بارها کنتور برق خانه پرید و من در تاریکی در حالی که سعی میکردم کسی را بیدار نکنم از پلهها پایین میآمدم، رفتم توی حیاط و کنتور را بالا میزدم و دوباره جای سیمها را عوض میکردم. بنده خدا مادرم هر وقت که از رفت و آمد من بیدار میشد، میگفت: «علی، خودت رو میکشی مادر! ولش کن بزار بهت صفر بدن!» یا: «این چه درسهای خطرناکیه که به شما میدن؟مگه برقْ اسباب بازیه؟! حسن پاشو کمکِ این بچه بکن تا بتونه کارش رو انجام بده!» و من هر بار میگفتم: «الان میرم میخوابم مادر. دیگه اگه نشد، ولش میکنم. شما بخواب.»
تخته و وسایل را برداشتم و رفتم توی اتاق. کمی طول کشید تا بتوانم خودم را جمع و جور کنم. نمیتوانستم روز بعد وسایل را به مدرسه ببرم و بگویم من نتوانستم درست کنم. نشستم و شروع کردم به وصل کردن سیمها. آن شب تا صبح بارها کنتور برق خانه پرید و من در تاریکی در حالی که سعی میکردم کسی را بیدار نکنم از پلهها پایین میآمدم، رفتم توی حیاط و کنتور را بالا میزدم و دوباره جای سیمها را عوض میکردم. بنده خدا مادرم هر وقت که از رفت و آمد من بیدار میشد، میگفت: «علی، خودت رو میکشی مادر! ولش کن بزار بهت صفر بدن!» یا: «این چه درسهای خطرناکیه که به شما میدن؟مگه برقْ اسباب بازیه؟! حسن پاشو کمکِ این بچه بکن تا بتونه کارش رو انجام بده!» و من هر بار میگفتم: «الان میرم میخوابم مادر. دیگه اگه نشد، ولش میکنم. شما بخواب.»
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.