بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

سیدعلی صدرایی

@seyedalisadra

8 دنبال شده

39 دنبال کننده

                      
                    
khabgardi.ir

یادداشت‌ها

                بنا به ضرورتی یک بار دیگر توفیق شد یکی از آثار آقای میرکیانی را بخوانم.
از ایشان تن تن و سندباد معروف را خوانده ام. که به نظرم کتاب خوبی بود برای همان سال ۷۲ نهایتا تا ۸۲. ولی روی سن آوردنش در سال ۹۰ چندان منطقی نبود.  هر چند فروش داشت، هر چند بچه ها خواندند، و سر و صدایی به پا شد ولی چه تاثیری در ذهن خوانندگانش گذاشت خدا میداند. 
ولی باز دم استاد گرم بابت بازنمایی این تقابل تمدنی در قالب داستان.

یک کتاب کمتر شناخته شده از ایشان را هم خوانده ام به نام دلاوران قلعه خورشید که بسیار دوستش داشتم و دارم. ۵۰ ۶۰ صفحه می روید به دوران حمله هولناک مغول. عالی است این کار. یکی از بهترین کارهای تاریخی ایرانی است که خواندم. غنی و پرمغز با پیامی که تا مغز استخوان فرو میرود در ذهن نوجوان. 

بگذریم...
  برویم سراغ سه گانه دشت مرموز.
 اول این را عرض کنم که این سه گانه واقعا مرموز است. هرچقدر از روی توضیحات و طرح جلد تلاش کردم تا متوجه شوم جلد اول این سه گانه کدام است، نفهمیدم. نهایتا همین جلد بازی بازها را برداشتم که گویا جلد آخر سه گانه بوده است. 
داستان در مورد یک دشت مملو از دسته‌های خرگوش، روباه، موش، کلاغ و چند تایی باز شکاری است که تحت سیطره دیوی بدسیرت قرار دارد.
در این جلد قرار است بازهای شکاری کلکی سوار کنند تا خرگوش‌ها در شناخت دوست و دشمن دچار خطای محاسباتی شوند. (البته اگر بنده درست فهمیده باشم)

ابتدای کتاب نوشته شده رمان برای نوجوانان. و از همین جا درگیری بنده با کتاب آغاز شد و تا پایان پیش رفت. اولا کدام رده سنی نوجوان مد نظر ناشر و نویسنده بوده است. دوره اول متوسطه، دوره دوم. بعد این تصویرسازی‌ها چطور میخواهد نظر یک نوجوان (متوسطه اولی) را جلب کند.  
مشکل اساسی به نظرم یک جا بود:
شخصیت‌ها، اسامی، نمادها و تصویرسازی‌های کتاب در حد دوره دوم دبستان است، اما سبک روایی در حد فیلم knives out. 
اتفاقی که فارغ از تلاش‌های مروجین و مبلغین می افتد به نظرم این است: 

مخاطبی که با طرح جلد و عناصر اولیه کتاب جذب آن شود توان درک پیچیدگی‌های روایی آن را ندارد. 
و مخاطبی که سبک روایت کتاب برایش جذاب است بدلیل بسته بندی کتاب جذب آن نمی شود. 


        
                داستان در مورد راپا فرهادی دانش آموز پایه هفتم است. راپا تازه وارد مقطع متوسطه شده و از مدرسه متنفر است. به همین دلیل تلاش می‌کند تا از مدرسه انتقام بگیرد. روی دیوارهای مدرسه شعار نویسی می‌کند، گروه خرابکاری راه می اندازد و آزمایشگاه را به آتش می‌کشد. 
اول: دم مهرک گرم که دست از سری دوزی‌های خمیر شونده برداشته و به نویسنده‌ها و تیم‌های جوان اعتماد می‌کند. 
دوم: دم نویسنده هم گرم که سعی کرده کتابی مماس با دنیای ذهنی نوجوان بنویسد. 
اما جهان قصه شکل نگرفته‌. برخی وقایع کاملا غیرمنطقی هستند، واکنش آدم ها منطق درستی ندارد. یا حداقل من نفهمیدم.
واقعا چطور میشه با یک آچار و پیچ گوشتی رفت داخل موتور خانه و کاری کرد آب کل کلاس‌ها را پر کند؟
بعد این چه مدرسه شل و ولی است که همه سوراخ سمبه هایش را به راحتی می شود فتح کرد؟ آنهم مدرسه‌ای که ظن خرابکاری در آن پر رنگ شده. 
چطور می‌شود خسارت مالی و جانی به مدرسه وارد کرد پای آتش نشانی و آمبولانس را به مدرسه باز کرد، بعد آخر روز قبل از آمدن والدین رهایت کنند و مهم تر چطور ممکن است بعد از هزار تا آتش سوزاندن و خود را گم و گور کردن والدین با آغوش باز از تو استقبال کنند و چک و لگدی نثارت نکنند.
این کتاب برخلاف ادعایش اصلا شخصیت شرور ندارد. 
مدرسه که موجود شل و ولی است که هر بلایی خواستند سرش آوردند. پدر و مادر راپا هم که کهن الگوی تعلیم و تربیت هستند. مدیر مدرسه هم آنقدر شوت است که نمی فهمد کلید را از اتاقش کش رفته‌اند فلذا لیاقت شخصیت هویج داستان را هم ندارد چه برسد به شخصیت شرور. 
می ماند یک معلم ریاضی که به مسخره ترین شکل ممکن بیرون مدرسه بچه ها را خفت می‌کند و بهشان میگوید سیگار نکشید ضرر دارد. 
به همین دلیل هیجانی که عنوان کتاب «  مرگ بر مدرسه » در دل مخاطب ایجاد می‌کند در طول داستان بخار می‌شود و می‌رود هوا. 
این مدرسه نفرت انگیز نیست سر هم بندی شده است. 
ما هم دوران جاهلیت اولی مدرسه را دو دره کردیم، هم از دیوار همسایه، هم از در ورودی. ولی همین دو دره بازی هم آدابی داشت که اثری از آن را در کتاب ندیدم. و این به نظرم برمیگردد به یک مشکل اساسی در نویسندگان خانم وقتی می‌خواهند دنیای ذهنی یک پسر بچه نوجوان را به تصویر بکشند.
بسیاری از عزیزان وقتی می‌خواهند دنیای ذهنی یک پسر نوجوان را وصف کنند، از زاویه دید، زبان و لحن دخترانه بهره میگیرند. بسیاری از تردیدها و گفتگوهای درونی راپا مشخصا خصلت دخترانه دارد. و رفتارهایش بیشتر  به یک دانش آموز پایه دهم می‌خورد تا پایه هفتم. 
این که، این کتاب نقد سیستم آموزشی است هم نکته دقیقی نیست. نویسنده البته حرف هایی برای گفتن داشته و دارد. اما این حرف ها درون جهان داستان ریشه ندوانده  و ابتر شده است.

اما در هر صورت کتابی است که وجودش پر از خیر است در صنعت نشر ما. انشالله مروجین معرفی کنند و نوجوانان هم بخوانند و لذت ببرند. 
ما که بخیل نیستیم. :)
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

                یک دختر هجده ساله چشم باز می‌کند و خود را میان جهانی وهم آلود می‌بیند. جهانی پر از علف‌زارهای سرد و نمور و گونه‌های انسانی عجیب و غریب که از عاطفه و لطافت عاری هستند. جهانی که بدترین جهان ممکن است و رحم و ملاطفت و ایثار در آن جایی ندارد. 
مهم‌ترین جنبه مثبت کتاب، جسارت و شهامت نویسنده است که به این خیال، رنگ بخشیده: اگر جهان خدایی نداشت و عاری از زیبایی و مهر بود سرنوشت بشر چه می‌شد. 
از این جهت کار نویسنده عالی است. 
دمش گرم. 
۲۵۰ صفحه، ما در این جهان کم نور و ظلمانی غوطه وریم و همان ظلمات متراکم آیه ۴۰ سوره نور برایمان تصویر می‌شود. 
از این جهت ، جهان قصه را بسیار دوست داشتم. سرد، تاریک، نمور و مستعد انتحار. اما پرداخت بیش از حد به این جهان، نویسنده را از شخصیت‌ها دور کرده و فرصت پرداخت درست به شخصیت ها را از او گرفته است.

مخصوصا شخصیت اصلی قصه یعنی همان دختر هجده ساله. نواسا انگار یک الگوریتم کدنویسی شده است برای پیشبرد قصه. یک دلبستگی به مادر دارد، عشقی مبهم به شخصیتی مرموز به نام تالریم. 
 و ما اصلا نمی فهمیم چرا عاشق پسر در واقعیت شده، و چرا عاشق تالریم در داستان پدرش یا در خواب و هپروتش شد. این مرد چه داشت که دخترک را عاشق خود کرده. 
حالا که اینقدر یاد مادرش می افتد چرا یاد عشقش نیست؟ چرا برایش سوال نمی‌شود که تالریم جهان هپروتی هم نام عشق سرزمین مادری اش است؟ و اصلا نسبتش با پدرش چطور بود؟ به او باور داشت؟ آیا تا به حال در مورد خدا شک کرده است؟ 

این جا کتاب وضعیت اسفناکی به خود می‌گیرد، جوری که خواننده اصلا نمی‌فهمد این نواسا کیست، چه می‌خواهد و منطق تصمیماتش چیست. 

کتاب از همین جا ضربه می‌خورد از فقر شخصیت پردازی.

و فرایند قصه هم کند میشود چون صد مدل آدم عجیب و غریب دیگر هم اگر ردیف شوند من تا نفهمم این دختر چه مرگش است نمی‌توانم دل به قصه بسپارم.

ولی باز دم ناشر و نویسنده گرم که جسارت به خرج دادن و چنین کتابی برای نوجوان نوشتن. کتاب درشت گویی ندارد و می‌تواند نوجوان را با خود همراه کند.

با همه این موارد من از خواندنش بسی لذت بردم. اگر جلد دومش بیاید خریدارم و خواننده. و به همه کسانی که با نوجوانان الدنگ امروزی سر و کار دارند توصیه میکنم هم بخوانند هم بخونانند. :)
        
                این کتاب را سال پیش برای خواهرزاده کلاس چهارمی ام در نمایشگاه خریدم. پسر بچه ای عشق ایلان ماسک، رویاهای فضای تسلا و پروژه روبات بوستون. وقتی کتاب را تمام کرد بهم امانت برگرداند تا بخوانم. 
کتاب جذابی است برای این تیپ بچه ها. برای سال های آخر دبستان و متوسطه اول. تصویرسازی خلاقانه و ارائه یک روایت مستند از زندگی یک مرد موفق که البته برای والدین این بچه ها نوستالژی دارد. نه خود بچه ها. اما بدلیل استفاده کردن از نقل قول های والت دیزنی جنبه انگیزشی دارد برای بچه ها. و در این زمینه پیامش را با موفقیت منتقل می کند: رویاهایت را دنبال کن.
ولی تلاش های نویسنده برای انتقال مفاهیم مدیریت و کسب و کار به بچه ها، به نظر ناکام می ماند. نویسنده خیلی عجله دارد که زود ساختار سهامی عام و خاص شرکت ها، ساختار مدیریتی و استراتژی های کسب و کار را به بچه ها در قالب توضیحات جنبی ارائه دهد. در صورتی که فهم این مطالب نیاز به تجربه زیسته دارد. 
اگر صرف قصه را بازگو کرده بود و بیشتر لحظات را موشکافی می کرد که بعد از مرگ والت و برادرش چه طور شرکت دچار رکود می شود، چطور اسنر دیزنی را به یک شرکت بزرگ اقتصادی تبدیل می کند که فقط دنبال سود است و رویاهای والت را کنار می گذارد و سر و کله باب ایگر از کجا پیدا می شود، که نهایتا برای نجات دیزنی رویاساز کودکی ما را (پیکسار) می خرد،  بدون توضیحات قلمبه سلمبه، بیشتر می توانست به هدفش برسد.
در کل کتاب جالبی است. حتی اگر سن و سال دارید ولی می خواهید در قالب یک فیلم کوتاه بیست دقیقه ای زندگی والت را در ذهن تان مجسم کنید، کتاب را از دست ندهید.
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

                داستان در مورد راپا فرهادی دانش آموز پایه هفتم است. راپا تازه وارد مقطع متوسطه شده و از مدرسه متنفر است. به همین دلیل تلاش می‌کند تا از مدرسه انتقام بگیرد. روی دیوارهای مدرسه شعار نویسی می‌کند، گروه خرابکاری راه می اندازد و آزمایشگاه را به آتش می‌کشد. 
اول: دم مهرک گرم که دست از سری دوزی‌های خمیر شونده برداشته و به نویسنده‌ها و تیم‌های جوان اعتماد می‌کند. 
دوم: دم نویسنده هم گرم که سعی کرده کتابی مماس با دنیای ذهنی نوجوان بنویسد. 
اما جهان قصه شکل نگرفته‌. برخی وقایع کاملا غیرمنطقی هستند، واکنش آدم ها منطق درستی ندارد. یا حداقل من نفهمیدم.
واقعا چطور میشه با یک آچار و پیچ گوشتی رفت داخل موتور خانه و کاری کرد آب کل کلاس‌ها را پر کند؟
بعد این چه مدرسه شل و ولی است که همه سوراخ سمبه هایش را به راحتی می شود فتح کرد؟ آنهم مدرسه‌ای که ظن خرابکاری در آن پر رنگ شده. 
چطور می‌شود خسارت مالی و جانی به مدرسه وارد کرد پای آتش نشانی و آمبولانس را به مدرسه باز کرد، بعد آخر روز قبل از آمدن والدین رهایت کنند و مهم تر چطور ممکن است بعد از هزار تا آتش سوزاندن و خود را گم و گور کردن والدین با آغوش باز از تو استقبال کنند و چک و لگدی نثارت نکنند.
این کتاب برخلاف ادعایش اصلا شخصیت شرور ندارد. 
مدرسه که موجود شل و ولی است که هر بلایی خواستند سرش آوردند. پدر و مادر راپا هم که کهن الگوی تعلیم و تربیت هستند. مدیر مدرسه هم آنقدر شوت است که نمی فهمد کلید را از اتاقش کش رفته‌اند فلذا لیاقت شخصیت هویج داستان را هم ندارد چه برسد به شخصیت شرور. 
می ماند یک معلم ریاضی که به مسخره ترین شکل ممکن بیرون مدرسه بچه ها را خفت می‌کند و بهشان میگوید سیگار نکشید ضرر دارد. 
به همین دلیل هیجانی که عنوان کتاب «  مرگ بر مدرسه » در دل مخاطب ایجاد می‌کند در طول داستان بخار می‌شود و می‌رود هوا. 
این مدرسه نفرت انگیز نیست سر هم بندی شده است. 
ما هم دوران جاهلیت اولی مدرسه را دو دره کردیم، هم از دیوار همسایه، هم از در ورودی. ولی همین دو دره بازی هم آدابی داشت که اثری از آن را در کتاب ندیدم. و این به نظرم برمیگردد به یک مشکل اساسی در نویسندگان خانم وقتی می‌خواهند دنیای ذهنی یک پسر بچه نوجوان را به تصویر بکشند.
بسیاری از عزیزان وقتی می‌خواهند دنیای ذهنی یک پسر نوجوان را وصف کنند، از زاویه دید، زبان و لحن دخترانه بهره میگیرند. بسیاری از تردیدها و گفتگوهای درونی راپا مشخصا خصلت دخترانه دارد. و رفتارهایش بیشتر  به یک دانش آموز پایه دهم می‌خورد تا پایه هفتم. 
این که، این کتاب نقد سیستم آموزشی است هم نکته دقیقی نیست. نویسنده البته حرف هایی برای گفتن داشته و دارد. اما این حرف ها درون جهان داستان ریشه ندوانده  و ابتر شده است.

اما در هر صورت کتابی است که وجودش پر از خیر است در صنعت نشر ما. انشالله مروجین معرفی کنند و نوجوانان هم بخوانند و لذت ببرند. 
ما که بخیل نیستیم. :)
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            یک دختر هجده ساله چشم باز می‌کند و خود را میان جهانی وهم آلود می‌بیند. جهانی پر از علف‌زارهای سرد و نمور و گونه‌های انسانی عجیب و غریب که از عاطفه و لطافت عاری هستند. جهانی که بدترین جهان ممکن است و رحم و ملاطفت و ایثار در آن جایی ندارد. 
مهم‌ترین جنبه مثبت کتاب، جسارت و شهامت نویسنده است که به این خیال، رنگ بخشیده: اگر جهان خدایی نداشت و عاری از زیبایی و مهر بود سرنوشت بشر چه می‌شد. 
از این جهت کار نویسنده عالی است. 
دمش گرم. 
۲۵۰ صفحه، ما در این جهان کم نور و ظلمانی غوطه وریم و همان ظلمات متراکم آیه ۴۰ سوره نور برایمان تصویر می‌شود. 
از این جهت ، جهان قصه را بسیار دوست داشتم. سرد، تاریک، نمور و مستعد انتحار. اما پرداخت بیش از حد به این جهان، نویسنده را از شخصیت‌ها دور کرده و فرصت پرداخت درست به شخصیت ها را از او گرفته است.

مخصوصا شخصیت اصلی قصه یعنی همان دختر هجده ساله. نواسا انگار یک الگوریتم کدنویسی شده است برای پیشبرد قصه. یک دلبستگی به مادر دارد، عشقی مبهم به شخصیتی مرموز به نام تالریم. 
 و ما اصلا نمی فهمیم چرا عاشق پسر در واقعیت شده، و چرا عاشق تالریم در داستان پدرش یا در خواب و هپروتش شد. این مرد چه داشت که دخترک را عاشق خود کرده. 
حالا که اینقدر یاد مادرش می افتد چرا یاد عشقش نیست؟ چرا برایش سوال نمی‌شود که تالریم جهان هپروتی هم نام عشق سرزمین مادری اش است؟ و اصلا نسبتش با پدرش چطور بود؟ به او باور داشت؟ آیا تا به حال در مورد خدا شک کرده است؟ 

این جا کتاب وضعیت اسفناکی به خود می‌گیرد، جوری که خواننده اصلا نمی‌فهمد این نواسا کیست، چه می‌خواهد و منطق تصمیماتش چیست. 

کتاب از همین جا ضربه می‌خورد از فقر شخصیت پردازی.

و فرایند قصه هم کند میشود چون صد مدل آدم عجیب و غریب دیگر هم اگر ردیف شوند من تا نفهمم این دختر چه مرگش است نمی‌توانم دل به قصه بسپارم.

ولی باز دم ناشر و نویسنده گرم که جسارت به خرج دادن و چنین کتابی برای نوجوان نوشتن. کتاب درشت گویی ندارد و می‌تواند نوجوان را با خود همراه کند.

با همه این موارد من از خواندنش بسی لذت بردم. اگر جلد دومش بیاید خریدارم و خواننده. و به همه کسانی که با نوجوانان الدنگ امروزی سر و کار دارند توصیه میکنم هم بخوانند هم بخونانند. :)
          
            این کتاب را سال پیش برای خواهرزاده کلاس چهارمی ام در نمایشگاه خریدم. پسر بچه ای عشق ایلان ماسک، رویاهای فضای تسلا و پروژه روبات بوستون. وقتی کتاب را تمام کرد بهم امانت برگرداند تا بخوانم. 
کتاب جذابی است برای این تیپ بچه ها. برای سال های آخر دبستان و متوسطه اول. تصویرسازی خلاقانه و ارائه یک روایت مستند از زندگی یک مرد موفق که البته برای والدین این بچه ها نوستالژی دارد. نه خود بچه ها. اما بدلیل استفاده کردن از نقل قول های والت دیزنی جنبه انگیزشی دارد برای بچه ها. و در این زمینه پیامش را با موفقیت منتقل می کند: رویاهایت را دنبال کن.
ولی تلاش های نویسنده برای انتقال مفاهیم مدیریت و کسب و کار به بچه ها، به نظر ناکام می ماند. نویسنده خیلی عجله دارد که زود ساختار سهامی عام و خاص شرکت ها، ساختار مدیریتی و استراتژی های کسب و کار را به بچه ها در قالب توضیحات جنبی ارائه دهد. در صورتی که فهم این مطالب نیاز به تجربه زیسته دارد. 
اگر صرف قصه را بازگو کرده بود و بیشتر لحظات را موشکافی می کرد که بعد از مرگ والت و برادرش چه طور شرکت دچار رکود می شود، چطور اسنر دیزنی را به یک شرکت بزرگ اقتصادی تبدیل می کند که فقط دنبال سود است و رویاهای والت را کنار می گذارد و سر و کله باب ایگر از کجا پیدا می شود، که نهایتا برای نجات دیزنی رویاساز کودکی ما را (پیکسار) می خرد،  بدون توضیحات قلمبه سلمبه، بیشتر می توانست به هدفش برسد.
در کل کتاب جالبی است. حتی اگر سن و سال دارید ولی می خواهید در قالب یک فیلم کوتاه بیست دقیقه ای زندگی والت را در ذهن تان مجسم کنید، کتاب را از دست ندهید.