بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

سمیرا اسدی

@samiramiss123

10 دنبال شده

17 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

نمایش همه

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            کلیدر جلد٣و۴
پیش از هر چیز باید گفت که بهترین کاری که می توان در حق کلیدر نخوانده ها انجام داد به اشتراک گذاشتن تجربیات است. صحبت از اینکه چه بسیار افرادی این کتاب را با هزار سودا به دست گرفته اند و سنگینی آنرا تاب نیاورده و پس از یکی دو جلد آنرا به کناری نهاده اند. کلام در این باب کوتاه کنم و بگویم از دو چیز غفلت نکن : ١-رفیقی که با او سفر طولانی کلیدر خوانی را به سرانجام رسانی . ٢-برنامه ای منظم با زمان بندی مشخص برای اتمام کتاب. 

داستان هایی با طول و عرض و مختصات روایی بزرگ همچون صد سال تنهایی، جنگ و صلح و همین کلیدر خودمان اسبان چموشی هستند که خواننده زیرک باید بتواند افسار بر لگام آنها بزند و مهارشان کند. از زیاد بودن شخصیت ها نهراسد، خط اصلی داستان را دریابد،  از حواشی و جزئیاتی که نویسنده (به خصوص دولت آبادی) در آینده از آنها برای رو کردن شخصیت های جدید و ماجراهای تازه بهره می برد غافل نشود، و همزمان که با دقت و احتیاط پیش می رود تا چیزی را از دست ندهد روح خود را غرق در توصیفات و حالات  کند.(تضادی است قابل جمع که اعتدال مزاج می طلبد و تمرین شبیه حالات نمازگزار)

جامعیت مثال زدنی این کتاب به گونه ای است که هر کسی می تواند بخشی از آن را بگیرد،  شخصی سازی کند و تحلیل خود را از آن داشته باشد؛  وجوهی همچون روابط فئودالی موجود، زندگانی ایلات و عشایر خطه خراسان، طبیعت خاص و پر رمز و رازش که سکوت شب های آن طنین انداز فریاد خاموشی است از آنچه بر سر این زمین و اهلش در طول هزاران سال رفته، حرکت زیرزمینی احزاب برای آغاز تغییرات اجتماعی سیاسی و شاید ده ها عنوان دیگر که توان آنها را طرح کرد.

می توان از عشق های سوزان، وسوسه های آتشین و خانمان سوزی سخن گفت که کوره کلیدر را گرمی می بخشد و گاه کاه و کاهدان را با هم به آتش می کشد. می توان از کشت و کشتار، نامردی و ناجوانمردی ها گفت که در میانه این قصه طولانی ضربان قلب تو را دمادم تغییر می‌دهند، حرصت را در می آورند، جانت را ذره ذره میگیرد و دوباره از نو پس می دهد. می توان به جرات بگویم که با کلیشه های مرسوم و خسته کننده طرف نیستی و ماجرا آنقدر ظرفیت دارد تا "محمود راوی قصه" ژرف ترین و پنهانی ترین ظرایف قلب خود را به خوانندگان زیرک هدیه دهد و تو را بی واسطه مهمان حرف دل خود کند. آنجایی که از فرم، داستان  و روایت عبور می کنی و صاف ترین حالاتی را که ممکن است یک نوشته بشری از زندگی های نادیده، احساسات نداشته، پندارهای مخفی، اوهام، ترس، دل آشوبه و هر آنچه نویسندگان اگزیستانسیالیسم سعی می کردند رو و عیان به تو نشان دهند به تو عرضه می کند. آنجایی که دیگر کلمات را نمی بینی، با صفحات یکی می شوی و وجودِ در لحظه ات را حس نمی کنی. آنجا!
          
            قرمز اما زیبا:)

همیشه آنه شرلی و جودی ابوت را باهم اشتباه میگرفتم.میدانستم شناسه ی جودی بابا لنگ دراز است چون هزاران بار در شبکه ی نهال نامه هایش را خوانده بودم و موهای قرمزش را دیده بودم،اما هیچوقت علاقه ای به دیدن آنه شرلی نداشتم با اینکه او را نیز هزاران بار در صفحه ی تلویزیون دیده بودم اما جذابیتی برایم نداشت.اما مثل همیشه که انسان ها زود قضاوت میکنند فهمیدم که اشتباه کرده ام آن نیز زیباست،مثل موهای قرمزش و صورت بی روحش،لباس بی قواره اش و آرزو های کوچکش.

هروقت کلمه ی اشتباه را میشنویم، فکرمان به سمت یک چیز بد و غلط میرود اما همیشه اشتباه ها بد نیستند.داستان این کتاب نیز از یک اشتباه شروع می شود، اشتباهی که آنی را به خانه ی متیو و ماریلا کشاند و داستان زندگیش را رقم زد.

میتوانم با یقین بگویم که نویسنده ی این کتاب پر از استعداد و توانمندی ست، این موضوع را در فصل اول میتوان متوجه شد.این ترسیم صحنه و شخصیت پردازی بی نظیر است و هرکس نمی تواند از پس این کار بر بیایید.آنقدر ترسیم مکان و صحنه فوق العاده بود که خواننده می توانست تمام لحظات را در ذهنش پردازش کند و خودش را در همان مکان تصور کند.شخصیت پردازی هم که دیگر جایی برای حرف زدن باقی نمی گذارد، در این داستان ما مثل دیگر کتب شخصیت ها را گم نمی کردیم چون از هر یک پیش زمینه ای داشتیم.مثلا کاملا میدانستیم که متیو انسانی غیر اجتماعی است و فردی ست که اکثر اوقات سکوت می کند یا کاملا متوجه بودیم که آنی دختری پر جنب و جوش و پر حرف است آنقدر که اعصاب همه را برهم میزند.از نظر کلی شخصیت آنی را واقعا دوست داشتم و دقیقا مثل جودی برایم دلنشین و کمی رو اعصاب بود چون بیش از حد حرف میزد اما حرف هایش برایم خیلی جالب و خاص بودند دختری پر از تخیل و آرزو و سرشار از غم و ناامیدی و ترکیب این احساسات و تخیلات را خیلی دوست داشتم.

یک چیز فوق العاده در این کتاب نگفتن اطلاعات به صورت پرتابی بود و من واقعا از بابت این نکته خوشحال بودم،مثلا ما متوجه میشدیم که وقتی متیو یقیه ی سفیدش را زده قطعا به مکان خاصی می خواهد برود،یا در بخشی از کتاب گفته بود که انقدر حیاط تمیز بود که میشد غذا را از روی زمین آن برداشت و خورد ما با خواندن این بخش کاملا متوجه میزان تمیزی حیاط میشدیم،و یا بدون آنکه نویسنده به ما به طور مستقیم بگوید، از آرزو های آنی کاملا متوجه می شدیم ک او دختر ساده ایست و از کودکی در شرایط سخت و فقیری بوده که از صدای پل و نشستن زیر درخت شکوفه ها و داشتن موهایی پرکلاغی لذت می برد.

حس دیالوگ ها بی نظیر بود،برای مثال در ابتدای کتاب سردی و عصبی بودن لحن ماریلا با آنی کاملا حس می شد یا حس طرفداری در لحن آنی کاملا به چشم می آمد و این موضوع حس و زیبایی خاصی به داستان می بخشد.
یک سری جملات در دیالوگ ها وجود داشت که واقعا دوستشان داشتم و معنای خاصی برایم داشتف برای مثال آنی میگفت که زندگی من گورستان امید های برباد رفته ست، یا هزاران چیز دیگر که زیبایی دیالوگ ها را دوچندان کرده بودند.

اگر بخواهم نقدی منفی به کتاب وارد کنم، میتوانم بگویم که گاهی تکرار اسم واقعا به چشم می آمد و آزار دهنده بود، البته شاید مشکل از ترجمه باشد اما تنها نقد منفی ای که به چشمم آمد همین موضوع بود.

پس از این همه نکته و نقد میخواهم مثل همیشه بگویم که این کتاب را به انتهایی ترین نقطه ی کتابخانه تان منتقل نکنید، زیرا نویسنده زحمت زیادی برایش کشیده آن هم نه فقط برای یک جلد بلکه برای چندین جلد، پس حداقل کاری که میتوان کرد این است که کتابش را برداریم و شروع به خواندنش کنیم و در کل عاشق کتاب های چند جلدی هستم مثل هری پاتر زیبا،کتاب هایی که به یک جلد اختصاص ندارند و انگیزه ی تو را برای خواندن جلد های بعدی بیشتر می کنند.و در آخر اینکه آنی سختی های زیادی در زندگی کشیده پس حداقل شما او را پس نزنید و شنوای حرف هایش باشید بدون هیچ سرزنش و منتی:)
          
            آنی شرلی اسمی بود که بارها به گوشم خورده بود ولی هیچوقت به خواند آن اقدام نکرده بودم و فقط اسمی از آن میدانستم و بالاخره روزی که آن را خواندم رسید… :)
دختری که تا بحال روی مهربانی را ندیده است ولی مهربانی اش را از هیچکس پنهان نمی کند دختری که سختی را چشیده است و همه چیز برایش سخت بوده است و در شرایطی قرار داشته است که بغضی بزرگسال ها هم در آن شرایط قرار گرفته اند

روند داستان کمی حوصله سر بر می شد و نمیتوانستم با آن ارتباط برقرار کنم و بشینم آن را بخوانم , توصیفات بیش از حد می شد و می توانست روند داستان را خراب کند و من را درگیر توصیفات بکند و از داستان جدا کند . 
توضیح و توصیف اتفاقات افتاده شده و حس و حال شخصیت در آن به خوبی توضیح داده شده بود و شخصیت را می توانستم تا قدری درک کنم .
 شخصیت پردازی خوب بود و من شخصیت ها را می شناختم آنی شرلی که موهای قرمزی داشت همراه با کک و مک های روی صورتش که اینطور شناخته می شد .
موضوع داستان جذبم نکرد و میتوانم پایانش را حدس بزنم که همه چیز خوب می شود و همه به چیزی که میخواهند به خاطر تلاش هایشان می رسند و این پایان های کلیشه ای :)
برای گذراندن وقت میتواند خوب باشد یا وقتی که کاری برای انجام دادن ندارید :)‌ در این شرایط میتوانید به کتاب آنی شرلی سر بزنید