یادداشت‌های 🎭 🎬 محمد رضا خطیب 🎭📚

(309)

3 روز پیش

اسماعیل جمشیدی یکی از روزنامه نگران و سردبیران و پاورقی نویسان موفق در تاریخ مطبوعات ایرانه. کتاب های معروفی هم چاپ کرده و نوشته که از جمله میشه به کتاب دیدار با ذبیح الله منصوری اشاره کرد که بسیار کتاب جالبی یه و تا حدودی تکلیف ما رو با این نویسنده ، مترجم پر حاشیه ایرانی مشخص میکنه. کتاب در قالب گفتگو منتشر شده که به شدت جذابه... در این کتاب از اوضاع مطبوعات در قبل و بعد انقلاب ، از مجلات و روزنامه های قبل و بعد انقلاب مثل سپید و سیاه و خواندنیها و اطلاعات هفتگی و... صحبت شده. درباره اشخاص زیادی که اسماعیل جمشیدی در دوره شصت ساله روزنامه نگاری باهاشون در ارتباط بوده از غلامحسین ساعدی گرفته تا ذبیح الله منصوری و حسینقلی مستعان و عباس معروفی... گفتنی های زیادی رو گفته. در کل کتاب خیلی مفید و خوبیه و تاریخ مطبوعات و جریان های ادبی و روشنفکری از دهه ۲۰ تا همین امروز رو یک مرور اجمالی کرده که خوندنی و جذابه... توصیه میکنم حتما بخونید...

14 نفر پسندیدند.

7 روز پیش

متاسفانه کتاب اونطوری نبود که من فکر میکردم... برای نویسنده اساسا ایرانی وجود نداره و فقط تهرانه ، احتمالا اگر بهش بگن که ایران یک کشوره که تهران هم یکی از شهرهاشه مطمئنا جا میخوره... کتاب با این جمله عجیب شروع میشه : " برای اینکه به تهرانی بودن و تهران نشستن افتخار کنیم باید تاریخش رو بدونیم ". حالا با اینش خیلی کار ندارم... شاید تهران نشستن برای نویسنده حتما افتخاره اما مسئله بعدی اینه که داستان ها و عادات و رسومی که توی این کتاب ازش به عنوان آداب و رسوم تهرانی ها یاد میشه برای اصفهانی ها ، شیرازی ها ، مشهدی ها ، تبریزی ها و کلا چهار گوشه ایران صادقه و مختص تهرانی ها نیست... بعد متوجه نمیشم که زندگی و قتل امیر کبیر و مهد علیا و ... چه ربطی به تاریخ شهر تهران داره... کلا کتاب خوبی نیست...یه سری چیزهایی که میدونیم رو زده به اسم شهر تهران... والا خواستگاری و مراسم عقد و عروسی توی شهرهای دیگه ( یا به قول نویسنده شهرستان ها ) هم همین شکلی بوده... توی شهر ما مشهد هم همینطوری خواستگاری میریم و عروسی میکنیم :))) احتمالا پدر و پدربزرگ و جد ما هم توی مشهد و اطراف همینطوری ازدواج کردن نظر شما رو به این جمله وزین از کتاب جلب میکنم " نمی‌دانیم کریم شیره ای اصالتا اصفهانی بود یا یزدی اما هرچه بود شهرستانی بود " بعد از خوندن ۷۰ درصد کتاب با عذاب ، تصمیم گرفتم وقتم رو بیش از این هدر ندم.. مگه نه اینکه جلوی ضرر رو از هرجا بگیری منفعته؟

6 نفر پسندیدند.

1402/3/11 - 15:04

" بیاید از بالزاک حرف بزنیم ، حال آدم رو خوب میکنه ". این جمله ، در ابتدای شروع کتاب زندگینامه بالزاک نوشته آندره موروا اومده. درسته ، از بالزاک حرف زدن ، حال آدم رو خوب میکنه... اما کدوم آدم؟ مثلا من برم با یک راننده کامیون باری از بالزاک حرف بزنم به احتمال ۹۹ درصد شاید حتی اسم بالزاک رو هم نشنیده باشه و چقد باید خوش شانس باشی که ۱ درصد اون هم بالزاک رو بشناسه . درباره بالزاک ، باید با کسی صحبت کرد که عاشق بالزاک باشه یا حداقل بالزاک رو زیست کرده باشه تا حال هر دومون خوب بشه. این کتاب هم مخاطبش کسی یه که عاشق کتابه. با کتاب زندگی کرده. کتاب خریده . کتاب فروخته. کتابخونه داره. عاشق پیدا کردن تصادفی کتاب هاست... تو بازار کتاب و جمعه بازارهای کتاب گشته و کتاب جزئی از وجودشه... این کتاب برای کسی که نسبتی با کتاب نداره جذاب نیست... خسته کننده ست و شاید چیز چرتی به نظر برسه. اما برای ما که به ورق زدن و خوندن و دست گرفتن و داشتن این بهترین اختراع بشریت عادت داریم و با شنیدن اسمش یا دیدن یک کتابفروشی قلبمون تند تند میزنه، یه لذت ماورایی داره. کتاب از خاطرات نویسنده در ارتباط با کتاب نوشته... از خاطراتش با کتاب ها... از خوندن فلان کتاب... از حاشیه نویسی روی کتاب ها... از خریدن کتاب های دست دوم و... همچنین چند ترجمه از خاطرات کتابی آدم های بزرگی مثل ویرجینیا وولف ، بورخس ، والتر بنیامین هم توی این کتاب وجود داره. خلاصه اگر عاشق کتاب و کتاب خونی هستید... این کتاب مخاطبش شمایید.

28 نفر پسندیدند.

1 نفر نظر داد.

1402/3/6 - 15:05

باز هم از همون کتاب هاست که باید خونده بشه. اگر دنبال سر در آوردن ساده و راحت درباره تاریخ قرن بیستم و مخصوصا دیکتاتورهای اون قرن هستید ، این کتاب خیلی گزینه خوبیه. کتاب با ترجمه و نثری روون و سبک و خیلی راحت تاریخ رو براتون شرح میده و اصلا از خوندنش خسته نمیشید. نکته ای نیست که نفهمید یا نیاز داشته باشید قبلش کتاب دیگه ای خونده باشید. حتی برای کسانی که هیچ آشنایی ای با تاریح ندارن هم میتونه کتاب خوبی باشه و راهی باشه که خوندن تاریخ رو ادامه بدن. کتاب از اسمش پیداست... درباره دیکتاتورهای قرن بیستمه . اینکه چطوری به قدرت رسیدن و چطوری قدرت رو حفظ کردن. چند تا چیز مشخصه اول از همه اینه که دیکتاتورها از طریق ترس و ارعاب و اعدام و سرکوب مخالفین شون حکومت میکردن . دوم که کتاب اساسا درباره همین مطلبه ، چیزیه تحت عنوان " کیش شخصیت " . دیکتاتورها سعی میکردن با دستگاه های تبلیغی و پروپاگاندایی که راه مینداختن ، از خودشون وجهه خوبی بین مردم جا بندازن و خب خیلی ای مردم هم فریب میخوردن و اون دیکتاتور رو خیرخواه و مصلح و انقلابی و حتی قدیس و پیامبر می‌دونستن و اگر کمی و کاستی ای هم بوده رو ربط میدادن به اینکه اطرافیانش آدم های بدی هستن یا خودشون خبر ندارن . عبارت هایی مثل ( اگر موسولینی میدانست ) یا اگر ( هیتلر می‌دانست ) ورد زبون مردم بوده... عکس ها و مجسمه ها و روزنامه ها و هنر و تلوزیون همه شون کاملا در راستای پرورش همین کیش شخصیت دیکتاتور کار میکردن و چیزی جز این هم وجود نداشته. و در آخر سرنوشت همه این افراد که عبرتی ازشون گرفته نمیشه. همه شون فکر میکنن پایانی براشون نیست... فکر میکنن این روش جواب میده و میتونن با دروغگویی و ارعاب و کشت و کشتار به حکومت خودشون ادامه بدن... همه شون فکر میکنن تافته جدا بافته هستن و با بقیه تاریخ فرق دارن.. راهی رو میرن که بقیه رفتن و به بن بست رسیدن... کتاب از موسولینی میگه که سر و ته به دار آویخته شد. از هیتلر میگه که خودکشی کرد... از جائوشسکو میگه که تیربارون شد... از استالین میگه که در ادرار خودش خیس شده پیداش کردن... همه این افراد با ظاهر خیرخواه و قدیس حکومت کردن ولی دوامی نداشتن... کتاب به چمد دیکتاتور دیگه از جمله مائو ، کیم ایل سونگ و... هم میپردازه...و در آخر هم اوضاع دیکتاتوری در قرن ۲۱ رو هم یه مرور خیلی خیلی مختصری میکنه. به نظرم خوندن کتاب های قلعه حیوانات ، ۱۹۸۴ و این کتاب شدیدا واجبه...

26 نفر پسندیدند.

4 نفر نظر دادند.

1402/2/31 - 16:33

این کتاب برای همیشه تکلیف مارو با پدیده ای به نام ذبیح الله منصوری روشن میکنه. درباره این شخصیت نویسنده و مترجم بحث زیادی شده. بعضی ها میگن اصلا خوندن کتاب هاش خوب نیست و یه سری دروغ و درم سرهم کرده و بعضی هم میگن که کتاب های خوبی نوشته. اما چیزی که مشخصه اینه که ذبیح الله منصوری سوای همه این حرفها ، شیرین می‌نوشت و به گردن قشر کتابخوان ایران حق زیادی داره و خیلی ها از جمله خود من با منصوری بود که به کتاب خوندن علاقه مند شدم و قاطعانه میگم اگر منصوری نبود من هیچوقت به خوندن آثار بالزاک و داستایفسکی و همینگوی نمی‌رسیدم... بعدا طی مقاله مفصلی حتما این مورد رو توضیح خواهم داد. این کتاب رو اسماعیل جمشیدی یکی از روزنامه نگاران قدیمی ایران درباره منصوری نوشته. کتاب ۳ بخش داره... ۱ - تاریخ مختصر کتاب و کتابخوانی و اوضاع کتاب فروشی ها و کتاب خوان های ایران از اول تا به روزی که این کتاب چاپ شده ( سال ۱۳۶۷ ) و بیوگرافی مختصری از ذبیح الله منصوری و نقش اون در این بین. ۲ - چهار مصاحبه با ذبیح الله منصوری که در سالهای ۱۳۵۲ ، ۱۳۵۴ ، ۱۳۵۵ و ۱۳۶۴ انجام شده و درباره موضوعات مختلف از جمله پیش بینی عجیبش درباره تاریخ مرگش که درست هم از آب در نیومد ، اوقات فراغتش، زندگیش ، زن و فرزند و خونواده ش ، راز نوشته هاش و ... صحبت شده . ۳ - نوشته کوتاهی از دکتر علی بهزادی سردبیر مجله سپید و سیاه که منصوری ۲۰ سال در این مجله مطلب نوشته و خیلی مورد توجه مردم واقع شده. بهزادی در این نوشته از خاطراتش درباره منصوری و شخصیت و متانت و برخوردهاش نوشته که بسیار خوندنی یه... کتاب تجدید چاپ نشده و اگر هم امروز باشه همون چاپ های قدیمی یه... به نظرم اگر درباره منصوری تردید دارید یا اگر به کتاب هاش علاقه دارید و روتون نمیشه این علاقه رو در محافل کتابخونی بگید ، حتما این کتاب رو مطالعه کنید .

19 نفر پسندیدند.

3 نفر نظر دادند.

1402/2/27 - 09:51

یک کتاب جمع و جور برای کسانی که میخوان فلسفه رو شروع به یادگیری بکنند یا کسانی که میخوان بیشتر و راحت تر با فیلسوفان پیش از سقراط آشنا بشن. کتاب همونطوری که از اسمش پیداست ، به فیلسوفان پیش از سقراط میپردازه و نظریات اونها رو درباره فلسفه بیان میکنه که بعضا خیلی جالبه. اینکه در ۲۵۰۰ سال قبل اینقد فکرها توی اون منطقه باز بوده و دنبال پیدا کردن جواب هاشون بودن واقعا هیجان انگیزه. کتاب گویا مقدمه ای برای چند کتاب دیگه ست و قراره به زودی منتشر بشه و همینطوری تاریخ فلسفه رو جلو بره. نویسنده این کتاب رو قبلا در قالب پادکست ارائه داده و چون مورد استقبال قرار گرفته ، تبدیل به کتابش کرده تا همه بتونن استفاده کنن. کتاب راحت ، سهل خوان ، بدون استفاده از کلمات سخت و با ترجمه خوب و تعداد صفحات کم منتشر شده و راحت میشه در دو الی سه نشست خوند و استفاده کرد. با توجه به اینکه فلسفه پیشاسقراطیان خیلی پیچیده و مبهم نیست ، ارتباط گرفتن باهاش خیلی راحته.

26 نفر پسندیدند.

1 نفر نظر داد.

1402/2/23 - 15:56

ای آنکه پس از این شاه خواهی شد ، با تمام قوا از دروغ بپرهیز. اگر فکر میکنی چه کنم تا کشور من سالم بماند ، دروغگو را نابود کن. داریوش بزرگ،  شاهنشاه هخامنشی- کتیبه چهارم بیستون رمان شبهای پرسپولیس هم تمام شد. یکی از داستان های عجیب و جالب که در تاریخ ایران ماندگاره و در کتیبه ها هم نوشته شده. یعنی افسانه نیست و در واقعیت اتفاق افتاده. جریان از این قراره که کوروش کبیر دو پسر داره به اسم بردیا و کمبوجیه. کمبوجیه چون پسر ارشد بوده بعد از پدر شاه میشه ولی از ترس اینکه مبادا وقتی نیست بردیا برادرش شورش کنه و تاج و تخت رو غصب کنه ، به شخصی به نام پرک ساس پس دستور میده که بردیا رو بکشه. اون هم اینکار رو میکنه و این داستان رو از بقیه پنهون میکنن. اما در شوش یک مغ به اسم گئومات وجود داره که شباهت خیلی زیادی به بردیا داره و از غیبت کمبوجیه که در جنگ با مصره استفاده میکنه و خودشو به عنوان بردیا پسر کوروش شاه اعلام میکنه. کمبوجیه که این رو میفهمه در برابر همه به قتل بردیا اعتراف میکنه اما کسی حرفش رو باور نمیکنه و خب عمر خود کمبوجیه هم به دنیا نیست و میمیره... حالا می‌مونن سران پارس و داریوش که آیا کمبوجیه راست گفته و بردیای دروغین پادشاهه یا خیر... داستان رمان تاریخی شبهای پرسپولیس از این نقطه آغاز میشه... رمان سهل خوان و کم قطره و نثر خوبی داره و راحت شما رو به دنبال خودش میکشونه و میتونید در ۲ الی ۳ نشست بخونید و لذت ببرید. اما یک ایراد جزئی داره که عجیبه از دید ویراستار و خود نشر و خود نویسنده پنهون مونده. اونم اینه که با توجه به این نکته که این داستان به صورت پاورقی در مجلات چاپ می‌شده احتمالا سهوا از دست نویسنده در رفته، چون در اواخر داستان دو کاراکتر که در ابتدای داستان با نام های سیامک و میلاد وجود داشتند یه دفعه بدون هیچ دلیلی اواخر داستان اسمشون به اردشیر و فرامرز تغییر پیدا میکنه... این هم از اون نکات عجیب و غریب در حوزه نشر کشور ماست...

21 نفر پسندیدند.

1402/1/25 - 16:32

آخ از دل لطفعلیخان ... آخ از داغ لطفعلیخان ... دلاور زند... آخرین شاه شکوهمند ایران الان که این سطور رو مینویسم دلم پر از درد وطن و دلسوز دلاورترین دلاور ایران یعنی شکوفه خونین شیراز ، لطفعلیخان زنده... کتاب با این جمله تموم میشه : مگر ندیدند؟ مگر خان زند رو با خواجه قاجار ندیدند؟ مگر کور شدن مردم کرمان رو و وحشی گری های اخته خان رو ندیدند؟ شاید اونها هم کور بودند... لطفعلیخان در ۲۵ سالگی در قلب همه ایرانی ها جاودانه شد ... کتاب همونطوری که از اسمش پیداست درباره خاندان زنده. بعد از کشته شدن نادر ، مملکت شدیدا دچار هرج و مرج میشه تا اینکه کریمخان میتونه یه سرو سامونی به این کشور بده . ولی چه حیف که بازماندگان زند وکیل به جای صرف انرژی و هزینه برای آبادانی مملکت ، دست به نابودی خودشون زدن و اجازه دادن خواجه قاجار اینقد قدرتمند بشه که دیگه از دست دلاوری مثل لطفعیخان هم کاری برنیاد... خوندن سرگذشت زندیه عبرت آموزه... ایلی که همه شون دلاور بودن ... لرهایی که لطفعلیخان و کریمخان داشتند می‌توانستند بستری باشن برای پرورش دلاورهایی از همین قماش... فکر کنید اگر زندیه همت میکردن به آبادانی کشور و کشور دست اراذل احمقی مثل قاجاریه نمیفتاد... الان چه اوضاعی داشتیم؟ مملکت از شر خاقان های دوزاری و السلطان ابن سلطان ها و خاقان ابن خاقان ها و قبله های عالم نجات پیدا می‌کرد. حیف که اینقدر نادون بودند ... میراث زند وکیل رو به باد دادند ... کتاب واقعا برای خوندن سرگذشت این خاندان خوبه ... نقل هایی که از مجمل التواریخ و رستم التواریخ و خاطرات هارفورد جونز میکنه نشون دهنده کیفیت و اهمیت و قابل استناد بودن کتابه ... توصیه می‌کنم بخونید و درودی بفرستید بر روح زند وکیل و لطفعلیخان دلاور ... روحشون شاد...

28 نفر پسندیدند.

1402/1/17 - 17:00

تعرض جامعه به خودش ۱.واتسلاو هاول در کتاب "قدرت بی قدرتان" که خواندن آن را به همه توصیه میکنم در وصف حکومت های توتالیتر( او با مفهوم پسا توتالیتر از آن حرف می زند)معتقد است این حکومتها چون در همان آغاز همه نیروهای سیاسی مخالف را از بین می برند مجبورند در مرحله بعد به زندگی روزمره مردم تجاوز کنند و با در اختیار گرفتن ابعاد متفاوت زندگی روزمره مردم بر آنها اعمال قدرت کنند.هاول معتقد است در اینجا سیاست تبدیل به منازعه میان دو برداشت مختلف از زندگی می شود:زندگی در دایره حقیقت یا زندگی در دایره ریا و دروغ و سکوت.به باور هاول رژیم های توتالیتر زندگی روزمره مردم را تبدیل به زندگی در ریا و دروغ و سکوت می کنند. ۲.ازاینرو،هاول معتقد است قدرت اصلی یک نظام توتالیتر سربازان و اسلحه ها و باتوم های آن رژیم نیستند.برعکس،قدرت اصلی این نظام های سیاسی مردمی هستند که به زندگی در دایره ریا و دروغ ادامه می دهند.به باور هاول قدرت واقعی یک نظام سیاسی توتالیتر ریشه در جامعه ای دارد که از اخلاق دل بریده است.او از سبزی فروشی حرف می زند که بی هیچ اعتقادی به نظام سیاسی همه آنچه از او می خواهند را انجام می دهد تا به دیگران بگوید "من سبزی فروش که اینجا زندگی می کنم می دانم چه باید کرد.رفتارم طبق انتظاری است که از من دارید.قابل اعتماد هستم و مو لای درز کارهایم نمی رود.هر چه گفته اند کرده ام و حق دارم در صلح و صفا زندگی کنم".هاول اخلاق این سبزی فروش را اخلاق جامعه و مردمانی می داند که در دایره ریا و دروغ زندگی می کنند و به جامعه خود تعرض و تجاوز می کنند. ۳.به باور هاول،در این وضعیت مهمترین خطری که نظام توتالیتر از آن می ترسد مردمانی هستند که به دفاع از حقیقت می پردازند و با صداقت و شجاعت از دروغ فاصله می گیرند.از اینرو،هاول معتقد است یگانه نقطه شروع برای رسیدن به یک  سرنوشت محترمانه تر خود انسان ها هستند.انسانهای صادق هستند که نشان می دهند پادشاه لخت است.او در جمله ای بی نظیر می نویسد:"تلاش برای اصلاح سیاسی علت بیداری جامعه نیست،بلکه به عکس،اصلاح سیاسی نتیجه نهایی آن بیداری است.