بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

نازنین شهبازی

@nazaninshahbazi

7 دنبال شده

24 دنبال کننده

                      عضو کتابخانه مکتب فرهاد شیراز...
یه کتابخونه احساساتی:")

                    

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            بعضی کتاب ها باعث می شوند تا مدتی حوصله ی کتاب خواندن نداشته باشم. اقیانوسی در ذهن یکی از همان ها بود. بس که کش می آمد و خواندنش مثل راه رفتن در باتلاق بود. با کتاب های کشدار، با حتی کتاب های خسته کننده مشکلی ندارم. حتی گاهی اوقات این کشدار بودن و تمام نشدن جذاب هم هست. اما خواندن اقیانوسی در ذهن برایم چیزی نزدیک به عذاب بود. هر بار که تصمیم می گرفتم سراغش بروم با خودم می گفتم:«اه باز این!» و اگر پایان کتاب نبود شاید این ریویو خیلی خشن تر از این نوشته می شد.

اقیانوسی در ذهن ماجرای پسرکی است که به تازگی مادرش را از دست داده و پدرش که تازه از جنگ برگشته، چندان او را درک نمی کند و به یک مدرسه شبانه روزی می فرستد. پسرک ما در این مدرسه با پسرِ عجیبی به نام «اِرلی» روبه رو می شود. «اِرلی» از نظم موجود در اعداد اعشار عدد پی داستانی را کشف کرده است و می خواهد برای تجربه آن داستان به یک سفر ماجراجویی برود!

اگر شما این کتاب را نخوانده اید، احتمالاً تا همین جا گیج شده اید. باید بگویم ادامه ی ماجرا از همین هم گیج کننده تر است. اما تا همین جا کافی است تا ما نسبت به منطق کتاب شک کنیم. «کشف داستان از نظم اعشار عدد پی دقیقا یعنی چه؟» این داستان هر چند فصل یک بار مستقیماً تعریف می شود. اینکه عدد پی کجا رفته و با چه چیزهایی رو به رو شده و چه ماجراهایی داشته.
تا پایان کتاب هر قدر سعی کردم این منطق این مساله را درک کنم نتوانستم.
 
ماجرا آن جایی پیچیده تر شد که دو پسر به خاطر این قصه تصمیم می گیرند به یک سفر ماجراجویی بروند و تا برادر «اِرلی» را که در جنگ کشته شده  پیدا کنند و عجیب تر اینکه در این سفر همه ی اتفاقات داستان مذکور را تجربه می کنند و از آن عجیب تر که دست آخر مشخص می شود همه ی تصورات «اِرلی» از عدد پی واقعی بوده! بازهم با هر معیاری که می سنجیدم منطق کتاب برایم قابل درک نبود
گذشته از این، اتفاقات موجود در داستان، راه رفتن بی پایان دو پسر در جنگل و درگیری های تکراری، کتاب را بیش از حد تصور خسته کننده می کرد. آن قدر که هر چند صفحه یک بار از خودم می پرسیدم «اصلا هدف این همه مبارزه دقیقا چیه؟»

مساله مهم تر این است که اقیانوسی در ذهن همیشه به عنوان کتابی برای درک بهتر شرایط بچه های اوتیسم معرفی می شد. به نظرم معرفی این کتاب با این عنوان، ظلم به همه ی کتاب هایی است که در مورد اوتیسم نوشته شده. گرچه نویسنده در گفتار پایانی کتاب ادعا می کند «اِرلی» اوتیسم داشته اما این مساله در هیچ کجای کتاب ذکر نمی شود و گذشته از آن در طول داستان ما با هیچ اطلاعات خاصی برای درک بهتر بچه های اوتیسم مواجه نمی شویم.

در پایان به نظرم کتاب های خیلی بهتری در جهان وجود دارد که خواندنشان به این کتاب اولویت داشته باشد!
          
            «دنيا شاد نيست يا ديگر مثل قبل ها زيبا نيست . بيشتر شبيه اين است كه بخشي از وجودم در هوا معلق است و فكر مي كنم هرگز به من بر نمي گردد …»
«خانواده ي گريسی 12 ساله ، راحت و آرام زندگي شان را مي كردند . پدر هواشناسشان هم فارغ از زندگي ، درگير پروژه هاي علمي بود . سم موش موشک هم با جثه ی لاغر و نحيفش بيمار شده بود . چيزي كه داشت خانواده را نگران می كرد . اما اين نگرانی در برابر ابر سياهی كه به آنها نزديک مي شد ، هيچ بود …»
موضوع كتاب فوق العاده بود . نکته ی جالبش در اين بود كه از نظر محتوايي ، تركيبي از واقعيت و تخيل بود . من خودم به شخصه تا اوايل كتاب فكر می كردم كه يک داستان رئال می خوانم ؛ اما در ادامه فهميدم دنياي زيرزمينی وجود دارد كه در آن پری ها و جادوگران زندگی می كنند ، پاگنده ها حمله می كنند و شهر ها را ويران می كنند . علاوه بر زیبایی ، محتوای كتاب غير كليشه ای و جديد بود و با باقی کتاب های هیجانی و تخیلی فرق داشت و نويسنده دنيای كاملا متفاوت و جذابی را خلق كرده بود . 
ساختار نوشتار کتاب جذاب بود . معمولا اکثر کتاب ها در قالب داستان عادی بیان می شوند . یا مثلا برخی ها مثل نامه و  ازبه در قالب نامه . اما برایم جالب بود که سفر به انتهای دنیا ، در اصل دفترچه خاطرات گریسی بود که هدیه ی تولد 12 سالگی اش آن را گرفته بود . تاریخ و زمان را بالای آنها می نوشت و به صورت خاطره ، ما می توانستیم کتاب را بخوانیم و داستانش را بفهمیم .
قلم نویسنده قوت زیادی داشت . خانم اندرسون توانسته بود خواننده را در بخش های مختلف ماجرا ، همراه کند . این قوت قلم می توانند دلایل زیادی داشته باشد مثل خود موضوع که هیجان انگیز و نوجوان پسند بود ، نوشتن درست این موضوع ، بیان احساسات ، آشفتگی مناسب ، توصیف و… .
آشفتگی خوبی داشت . آشفتگی در جای درستی آمده بود و از همان اوایل قصه با آن روبرو می شدیم . توانسته بود روند اصلی و عادی زندگی شخصیت را مختل کند . و از جهت دیگر هم به خاطر اینکه یک ابر توانسته بود زندگی شخصیت را متحول کند عجیب و خاص بود و خواننده را جذب می کرد و مشتاق ، برای اینکه به خواندنش ادامه دهد . 
توصيف های كامل فضا و مكان به درک خواننده از محيط عجيب و ناملموس قصه ، کمک زیادی کرده بود . ما می توانستیم در قسمت های مختلف کتاب ، همراه گریسی شویم و با او پا به مدرسه ی کلیفتون ، کاروان وینه باگویمان و حتی ابر جهان بگذاریم . هر چند که در بخش های اندکی از داستان ، توصیفات اضافه ای که اطلاعات نمی دهند وجود داشت ولی در هر حال هیچ جا کسل کننده نبود . 
شخصیت پردازی ها هم خوب بودند . هم از لحاظ ظاهری و هم درباره ی درون شخصیت ها . می توانستیم تصویر شخصیت ها را به خوبی در ذهنمان تجسم کنیم ، البته توصیفات ظاهری کمی جای بهتر شدن داشت ولی در کل خیلی خوب می شد افراد را مثل مادر و پدر گریسی ، سم ، میلی ، الیور و … ، تصور کرد . البته در مورد خود گریسی اطلاعات چندانی نداشتیم ولی بقیه به گونه ای نوشته شده بودند که من به شخصه احساس نیاز به دانستن بیشتر درباره ی گریسی نمی کردم . 
راوی اول شخص بود و  با توجه به این ، خود گریسی خیلی خوب توانسته بود همه چیز را برای مخاطب شرح دهد . از صحنه و افراد گرفته تا حتی احساسات احتمالی اشخاص . به طور کلی حس ها نقش مهمی در جذاب شدن این کتاب و همراه کردن خواننده داشتند . احساسات خود گریسی هم بسیار پر رنگ و تاثیرگذار بود . به عنوان مثال ، در آخر کتاب ، جایی که ابر میلی را برد ، غربت فضا و احساسات گریسی و میلی ، کاملا ملموس و قابل درک بود . 
از نظر ظاهری هم ، جلد کتاب مثل باقی آثار انتشارات پرتقال ، عالی بود و می توانست خودش بهانه ی خرید باشد .بخش هایی از کتاب به طوری که داستان لو نمی رفت ، مثل ماشین کاروان و ابر سیاه که در جلد آمده بودند . نامی هم که انتخاب شده بود مرتبط و خوب بود . 
در کل کتاب فوق العاده قشنگی بود و در تک تک لحظه ها توانست من را همراه خودش به ماجراجویی در جهانی شگفت انگیز ببرد که هرگز آن را ندیدم !
«در زمین و آسمان بسا چیزها هست که فلسفه تان به خواب ندیده . واقعا ! برای همیشه ، بدرود . »
          
            
عجیب است! مردی در میانه جنگ جهانی دوم، خونین‌ترین و خشن‌ترین درگیری تاریخ بشر، داستانی چنین مملو از لطافت‌های کودکانه بنویسد. شازده کوچولو داستان معروف آنتوان دو سنت اگزوپری، نویسنده فرانسوی و خلبان متفقین در جنگ جهانی است که شهرت جهانی دارد. اگزوپری روایت خیالی خودش را مکتوب کرده، جایی که هواپیمایش وسط صحرای آفریقا دچار نقض فنی می‌شود و پس از فرود اضطراری و نگرانی بسیار، با مهمانی ناخوانده مواجه می‌شود. کودکی که از سیاره‌ای دیگر آمده، در آن سیاره با یک گل زندگی می‌کرده است و 7 سیاره دیگر را گشته و با آدم‌های عجیب و قریبش آشنا شده و حال به زمین آمده است. در طول داستان شازده کوچولو از زبان خلبان ماجراهایش را تعریف می‌کند.

واقعا عجیب نیست که این اثر اینقدر معروف است. شازده کوچولو بسیار سوال می‌پرسد، زیرا شگفتی‌های دنیا و آدم‌هایش برای او عادی نشده. و نویسنده به واسطه پرسش‌های شازده کوچولو است که مستقیم و بدون رودربایسی و بعضا به طرز کلیشه‌ای، باورها و سبک زندگی و اهداف انسان‌های عادی را به چالش می‌کشد. انسان‌های عادی‌ای که شازده کوچولو آن‌ها را آدم بزرگ می‌خواند و از کارهای‌شان تعجب می‌کند. این که آدم‌ بزرگ‌ها همیشه و همه جا کمیت برایشان مهم است، این که قیمت خانه چقدر است و جیب افراد چقد پول دارد و فلان زمین چند متر است و قد و وزن و سن و ... همه چیزهایی که در بند اعداد می‌آید، و گویا کیفیت در این بین اهمیت ندارد، عشق ورزیدن، شادابی، تعهد شازده کوچولو به گلی که دوستش دارد، این‌ها در چشم آدم بزرگ‌ها مهم نیست، آن‌ها فقط به بزرگی اعداد توجه می‌کنند و بس! شازده کوچولو به ما گوشزد می‌کند که معیارهای‌مان را باید عوض کنیم و از بند اعداد درآییم. و از آنجایی که آدم فضایی است به خوبی اشکالات زندگی‌هامان را می‌بیند.

شازده کوچولو را زودتر بخوانید! مخصوصا اگر عدد سن‌تان از 18 بیشتر باشد. چون آدم بزرگ‌ها خیلی تعجب و بعضا مسخره می‌کنند اگر بدانند فردی با این سن مشغول خواندن کتابی کودکانه است! آری، آدم بزرگ‌ها خیلی عجیب‌اند! :)