بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

حسام‌

@hosam.r

18 دنبال شده

39 دنبال کننده

                      معلم ادبیات
                    
hosam.r5772

یادداشت‌ها

                همینطور آمدم سری به سایت بزنم. داشتم با خودم زمزمه می‌کردم که "چه خوش بی مهربانی از دو سر بی". یاد این کتاب افتادم و گفتم چند خطی بنویسم. به‌قول آذر در تذکره‌ی آتشکده: عریان، اسمش باباطاهر، دیوانه‌ای‌ست  از همدان و فرزانه‌ای‌ست همه‌دان. عاشقی شیدا و شوری در احوالش هویدا! و صد البته به‌قول ادوارد هرون الن: نوشتن مقدمه‌ای بر اشعار و کوشش در آگاهی دادن راجع  به زندگی مصنفی که تنها چیزی که به درستی و به طور دقیق می‌توان گفت آن است که در واقع هیچ چیز از او دانسته نیست، کاری دشوار و بیهوده می‌نماید! 
کتاب مجموعه‌ای از هفده گفتار در مورد باباطاهر است و مستندترین منبع در مورد او. بعضی گفتارها در مورد ویژگی‌های زبانی و فهلویات است و بعضی به زیست‌نامه‌ی باباطاهر و موضوعات فکری او می‌پردازد و همه از بهترین‌ گفتارها و در آخر کتاب هم گزینه‌ای از اشعار باباطاهر چاپ شده. پرویز اذکائی گرانقدر بر اساس دو ویژگی "خصایص لغوی و مختصات فکری" سعی کرده دوبیتی‌ها اصیل باباطاهر را جدا کند و از ۴۲۰ دوبیتی منسوب به باباطاهر ۱۲۸ تا را جدا کرده و نسخه‌بدل‌ها و منابع را به طور کامل ذکر کرده و تا الان به نظر من دقیق‌ترین چاپ اشعار باباطاهر است. چه یادداشت خشکی شد! واقعیتش برای من باباطاهر همان دو جمله‌ی اول بود. طراوت و سادگی و شور و اشتیاق و عشق. "بیاین سوته‌دلان گرد هم آییم"‌ها و "دلا چونی دلا چونی دلا چون/ همه خونی همه خونی همه خون"‌ها. یاد مادربزرگم می‌اندازم که برای هر موقعیتی دوبیتی‌ای در دهان داشت و خیره‌ی و مبهوت کلام و دل پاکش می‌کردت. 
دلی دیرَم که بهبودش نمی‌بو
نصیحت می‌کنم سودش نمی‌بو
به بادش می‌دهم، نَش می‌بره باد 
بر آتش می‌نهم دودش نمی‌بو

چه خوش بی مهربانی از دو سر بی
که یک سر مهربانی درد سر بی 
اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت 
دل لیلی از آن شوریده‌تر بی

من آن آواره‌ی بی خان‌ و مانم 
من آن محنت‌نصیب سخت‌جانم
من آن سرگشته خارم در بیابان 
که هر بادی وزد پیشش دوانم

تو دوری از برم دل در برم نیست 
هوای دیگری اندر سرم نیست 
به جان دلبرم کز هر دو عالم 
تمنای دگر جز دلبرم نیست

_________
شجریان و لطفی هم در ابوعطا شاهکاری با اشعار باباطاهر ساخته‌اند! از دست ندهیدش
        
                «هزاران سلام و تحیت و زمین‌بوس و خدمت و مرحمت  و آفرین و ثنا، از این دوست‌دار مخلص و یار مشفق بدان دوست دشمن‌شده و آشنای بیگانه‌گشته باد که دی چشمش بی‌دیدار من روشن نمی‌شد و امروز روی ما همی نتواند دید و پار جز کام ما نجست و امسال آواز ما نتواند شنید و بی‌حضور ما زندگانی او نا‌خوش بود و اکنون در «عین» جفا همی‌گوید:« دی بی‌منت ای دوست نمی‌بود قرار/ وامروز به کوی تو نمی‌یابم بار/ در کوی تو های‌های می‌کردم پار/ وامسال به های‌های می‌گریم زاد»
قسمتی بود از صفحۀ 256 کتاب. کتاب متن 100 نامۀ عاشقانه‌است در موضوعات و حالات مختلف عشق! باقی‌مانده از سال 685 ه.ق. یعنی حدود 760 سال پیش! من نمی‌دانم این نامه‌ها چقدر اصالت دارند. نمی‌دانم نویسندۀ نامه‌ها وقتی همین چند جملۀ اول این متن را می‌نوشته آیا اشکی به یاد شاهد عهد ماضی فشانده یا نه؟ با توجه به مقدمۀ کتاب به نظر می‌آید قصد آموزش هم در کار بوده. من حتی مطمئن نیستم که «تجربه» باعث اصالت باشد اما می‌توانم همینقدر بگویم که متن‌ نامه‌ها بسیار قوی و دلنشین است. چند سالی‌ست که با این کتاب درگیرم. هنوز هم نمی‌دانم که آیا این کتاب را از اول تا به آخر یک‌بار خوانده‌ام یا نه؟!  تدریجاً و جرعه‌جرعه می‌نوشم.  
گمان هم نکنید که همۀ نامه‌هاش نامۀ «من به فدایت شوم» است! خودِ «سیفی نشابوری» در مقدمۀ کتابش می‌گوید: « ... اما اگر معشوق بدخو بود و بلعجبی و بی‌وفایی و نامردی کند روا بود به طریق طعنه و توبیخ و تهدید و تخویف پیش رفتن و باشد که آن معنی سودمند بود از بهر آنکه بعضی از مردمان باشند که ایشان را به عنف بِه به دست توان آورد که به لطف!»  
 و اما یک ویژگی مهم! دم استاد جواد بشری گرم که این متن را چاپ کرد. خصوصا به این صورت. کتاب به صورت نسخه‌برگردان چاپ شده‌است و عکسی! حقا که سر و کله زدن با خط کاتب کیف می‌دهد و حس می‌کنی برگشته‌ای به همان 700 سال قبل. هم‌ آشنائی مختصری با نسخ خطی می‌دهد و هم تمرینی‌ است برای کسی که می‌خواهد بعداً تخصصی‌تر وارد دنیای نسخ خطی شود.
عکسی از صفحات کتاب: https://s6.uupload.ir/files/photo_2022-09-05_22-52-31_ip3b.jpg
        
                ابتهاج در پیر پرنیان‌اندیش گفته‌است که «عیوضی» در این کتاب اصرار کودکانه‌ای دارد که بگوید کار خودش از همه بهتره! «ارزش نداره آدم بگیره کتاب بنویسه و بگه کار من بهتره!» بعد هم گفته: «لاقل ما باید به دیگران این توجه رو بدیم که بابا حرف ما و دیگری نیست، همۀ ما می‌خوایم که این دیوان عزیز تا اونجا که ممکنه به خیال ما به گفتۀ حافظ نزدیک‌تر باشه»
روح هر دو استاد شاد!‌ من نمی‌دانم چطور استادی که در همین اولین بیت این کتاب ضبطِ تصحیح خود را رد می‌کند و می‌گوید اشتباه کرده و حال به نظرش ضبط درست چیز دیگری است «اصرار کودکانه به درستی ضبط‌های خود» دارد و چطور وقتی که خود در مقدمۀ کتابش اول از همه تلاش‌های دیگر مصححین را ارج می‌نهد و امیدوار است با این یادداشت‌ها «گردی به خاطر عزیزشان ننشیند» (ص 40) و تاکید می‌کند تنها هدفش «رسیدن به نزدیک‌ترین صورت اصلی اشعار حافظ است» متهم به «خودبینی» و «مطرح کردن خود است». همینقدر می‌دانم که این کتاب یکی از جدی‌ترین کتاب‌های این حوزه است. عیوضی ضبط‌های خود را با مصححین معروف‌تر مقایسه کرده و هر جا که لازم بوده دلایل برتری یک ضبط را گفته. بعضی یادداشت‌های در عین کوتاه بودن آنقدر دقیق و نکته‌سنجانه و علمی است که در یک جمله قانعتان می‌کند! کتاب هیچ چیز اضافه‌‌ای ندارد! بوده که بارها نقدهایی که به این کتاب شده را بخوانم و برگردم و ببینم استاد در همان دو خط جواب همه را داده!
عیوضی تمام عمرش کار علمی کرد. نه قیل و قالی داشت و نه جار و جنجالی. حافظش هم ناشناخته‌تر باقی ماند. روحش شاد...
        
                دوم‌ یا سوم دبیرستان بودم که برای اولین بار نام فاضل نظری را شنیدم. (حدود 6 سال پیش) اولین بار بود که کتابش را دست دوستانم می‌دیدم و تازه یادم افتاد که گریه‌های امپراطورش را در گوشه و کنار خانه دیده‌بودم. آن زمان اولین مواجهه‌های جدی‌تر من با شعر بود. منزوی می‌خواندم و صائب و بعضی شعرها برایم متر و معیار بود تا بفهمم که چه می‌شود که شعری ضعیف است و با چه معیارهایی شعری قوی؟ آن زمان که گریه‌های امپراطور را برداشتم به نظرم جزو سطح‌ پایین‌ترین شعرهایی بود که خوانده‌بودم. مشتی کلمه که گاه با شبه جمله‌هایی مثل «آه» زبان نوتری به خود گرفته‌بود! تصاویر تکراری‌ای از ماه و برکه یا تقابل عشق و عقل که حتی در تلاش‌های کودکانه‌ی خود من برای شعر گفتن هم دیده‌‌می‌شد و کاملا حس می‌کردم که از «حرفی برایِ گفتن نداشتن» سرچشمه می‌گیرد. باری در طول این شش سال جسته و گریخته بارها به دلیل تعریف دوستانم به اشعار فاضل نظری مراجعه کردم و هر بار ناامیدتر از قبل برگشتم. امشب بعد از حدود یک سال هیچ شعری از فاضل نظری نخواندن چشمم به گریه‌های امپراطور افتاد و گفتم دوباره نگاهی به این مجموعه بیندازم. به هر زحمتی بود این مجموعه را خواندم! از حرف‌های کلی بگذرم... نگاهی به یک غزل! به صورت اتفاقی:

چنان که از قفس هم دو یاکریم به هم
از آن دو پنجره ما خیره می شدیم به هم

به هم شبیه، به هم مبتلا، به هم محتاج
چنان دو نیمه ی سیبی که هر دو نیم به هم

من و توایم دو پژمرده گل میان کتاب
من و توایم دو دلبسته از قدیم به هم

شبیه یکدگریم و چقدر دلگیر است
شبیه بودن گل های بی شمیم به هم

من و تو رود شدیم و جدا شدیم از هم
من و تو کوه شدیم و نمی رسیم به هم

بیا شویم چو خاکستری رها در باد
من و تو را برساند مگر نسیم به هم

شعر فاضل نظری معمولا پر است از اضافات و خطاهای دستوری و دقیق نبودن‌ها! مثلا: من از آغاز در خاکم نَمی از عشق می‌بینم! که به تناسب از آغاز باید «می‌دیدم» به جای «می‌بینم» می‌آمد. یا «دیگر نباید در این قمار زیان دهم» که فعل زیان دادن اشتباه است و باید زیان کنم می‌آمد! (زیان دادن مربوط به آن چیزی است که باعث زیان است. زیان دادن یعنی خسارت وارد کردن نه مورد خسارت قرار گرفتن! مثلا قمار در این بیت زیان‌ده است! و برای فردی که دچار زیان شده از زیان کردن استفاده می‌شود!) مصرع اول همین شعر هم یک «هم»‌ اضافه دارد:
آن چنان که دو یا کریم از قفس هم به هم؛ از آن دو پنجره ما خیره می‌شدیم به هم. خب آن «هم» که به قفس مضاف شده‌ است چه معنی‌ای می‌دهد؟ از قفس همدیگر که دو یاکریم به هم خیره نشده‌اند؟ یعنی هر یک در قفس دیگری‌ست؟؟ با حذف آن «هم» جمله مشکل معنایی نخواهد داشت. 

بیت دوم: دو نیمه‌ی سیب به هم شبیه‌اند. ولی مبتلا و محتاج؟ چه چیزی در دو نیمه‌ی سیب وجود دارد که باعث شده شاعر از آن برداشت مبتلا و محتاج بودن بکند و خودش را و محبوب را در ابتلا و احتیاج به همدیگر به دو نیمه‌ی سیب تشبیه کند؟ قسمت دوم مصرع دوم این بیت هم معنای درستی ندارد. 
بیت سوم: 
اشکال بیت قبل اینجا هم وجود دارد. دو پژمرده‌گل میان کتاب چگونه دو دلبسته‌ی به هم هستند؟ به چه وجه‌شبهی؟
بیت چهارم: 
مشخص نیست که گلِ بی‌شمیم (بی‌بو) بودن چه مصداقی در آن دو نفر دارد و بر خلاف بیت شبیه بودنِ گل‌هایِ بی‌شمیم به هم دلگیر نیست بلکه بی‌شمیم بودن دو گل دلگیر است (آن هم با اغماض چنانکه ما گل‌های زیادی داریم که بی‌بو هستند ولی دلگیر نیستند. مانند لاله یا حتی رز!) 
دو بیت بعد هم که کاملا برداشت از مضامین رایج شعر فارسی‌‌‌ست که البته گاه در همین برداشت‌ها هم دچار اشتباه می‌شود... مانند:‌ آه یک روز همین آه تو را می‌گیرد / گاه یک کوه به یک کاه به هم می‌ریزد! که هیچ‌وقت کسی ندیده و نشنیده کوهی از کاهی به هم بریزد! و مثل معروف از کاه کوه ساختن با این اشتباه شده!
        
                احمدرضا احمدی را با شعرش می‌شناختم. از خیال‌انگیزترین شعرهایی که می‌توانستم بخوانم و نمی‌شد که مثنوی‌ای از او بخوانم و سراسر حیرت نشوم از نبوغ او در کلمات و ترکیبات و مهم‌تر از آن از دنیای خارق‌العاده‌ و سوررئال ذهنی او! از اینکه در حوزه‌ی داستان کودک نیز فعالیت دارد پاک بی‌خبر بودم تا اینکه سر کلاس‌های ادبیات کودک و نوجوان متوجه این حوزه‌‌ی فعالیت‌های او نیز شدم و بسیار مشتاق بودم کارهای این حوزه‌اش را نیز بخوانم. حال که این داستان بسیار کوتاه او را خوانده‌ام می‌بینم چقدر دنیای آن نزدیک به شعرهایش است! شاید حق با قیصر امین‌پور باشد که ریشه‌ی شعر را در کودکی می‌دانست و دنیای شاعران را دنیای کودکان! این داستان کوتاه احمدرضا احمدی هم همینطور است. پر از تصاویر حیرت‌آور که اگرچه کودکان متوجه خیلی از نمادپردازی‌‌های آن نمی‌شوند اما بارها دیده‌ام چگونه محو چنین داستان‌‌هایی می‌شوند. داستان‌هایی که در آن شمع از زمین می‌روید. تکه‌ای ابر همراه آدم می‌شود. مردی از دهانش گل سرخ رشد می‌کند و خرگوشی را می‌توان از اتاقی تاریک به مدد نوک پرنده‌ای آزاد کرد و سبز کرد و به جنگل سپرد و فرشته‌ای را آبی و به دریا تا در دسترس هیچ بند و تاریکی‌ای نباشد... 
داستان با تنهایی آغاز می‌شود. پسر نماینده‌ی شادی و صلح است. به هر کجا که می‌رود با خودش صلح می‌برد و این صلح بسیار شاعرانه و جذاب به نمایش کشیده‌شده‌است. آواز پرنده و شمع و ابر و نرگس چقدر تصویر زیبایی‌است و احمدی چقدر زیبا آن را «شعر» گفته! تنهایی در این داستان در نظر احمدرضا احمدی نقطه‌ی مقابل آرامش و صلح است. تنهایی یعنی نداشتن اطرافیان هم‌جنس. یعنی همان پروانه‌هایی که روی اتومبیل‌های فرسوده (که نویسنده از آن به قبرستان تعبیر می‌کند) نشسته بودند و پسرک نجاتشان می‌دهد. یعنی آن خرگوشی که در آن خانه محبوس و خوابیده بود و پسرک سبزش کرد و به جنگل سپردش. (اینجا هم همرنگی خرگوش با جنگل مد نظر است! یعنی آنجا همه چیز سبز است! شبیه و همرنگ‌ توست و تنها نیستی)‌ و تنهایی یعنی خود انسان (پسرک) که در دنیای صنعتی (همان قبرستان ماشین‌ها) ممکن است گیر بیفتد. البته داستان احمدرضا احمدی با یاس تمام نمی‌شود! پروانه‌هایی که از غربت قبرستان ماشین‌ها رسته‌اند به گونه‌ی نوزادان می‌نشینند و گویی نوید آزادی نوزدان را می‌دهند. در آخر داستان هم پیرمرد ( که نارنج‌‌های باغ او هم از کدورت و خاک نجات پیدا کرده‌اند) در آینه (که نشانگر میل واقعی پسرک است) در اوج تنهایی‌ پسرک برای او نارنج می‌آورد و ناپدید می‌شود! نارنجی که شروع محبت پسرک بود. باز هم به همان نوید که ای پسرک! تو تنها نخواهی بود و می‌توانی اصلت را پیدا کنی. همانطور که نرگس به نرگسستان بازگشت. همانطور که تکه‌ی ابر و پرنده‌ی آبی به آسمان برگشتند و همانطور که اسب‌ها را به صاحب اصلی‌شان دادی و پرورشان می‌یابند.
در مورد تناسب محتوا با رده‌ی سنی باید گفت که اگرچه کودکان هم جذب این داستانِ پر از تصاویر بکر می‌شوند ولی با توجه به محتوا و مفهوم آن بهتر بود برای یک رده‌ی سنی بالاتر باشد. مثلا رده‌ی سنی «د». همچنین داستان بسیار کوتاه است که متناسب با رده‌‌ی سنی‌ست. خواندنش کلا نیم‌ساعت زمان می‌خواهد و البته تا مدت‌ها در ذهن خواننده‌ خردسال و بالغ می‌ماند! 

        
                استاد پرویز ناتل خانلری در جایی گفته است :« [رسول پرویزی] تند و سرسری می‌‌نوشت و حتی گاهی یک یا چند کلمه‌‌ی جمله‌ای را از قلم می‌انداخت که ناچار در ضمن تصحیح نمونه‌ی چاپی اصلاح می‌کرد. اما همین بی‌تکلفی و حتی بی‌مبالاتی لطفی خاص به نوشته‌ی او می‌داد» 
	این دقیق‌ترین حرفی‌ست که در مورد پرویزی شنیده‌ام! خصوصا جمله‌ی آخر. گاه که می‌خواهم کتابی را به دوستان یا دانش‌آموزانم پیشنهاد بدهم و دور و ورم را نگاه می‌کنم که کتابی بیابم و چشمم به این کتاب می‌افتد، (بمیری حسام! حرفت را بزن دیگر. چقدر جمله پشت‌سر هم می‌نویسی؟) همین بی‌مبالاتی‌ها یقه‌ام را می‌گیرد و در پیشنهاد این کتاب مرددم می‌کند. کتاب را هی ورق می‌زنم و می‌بینم که نه از فنون ادبی خاصی خبری هست و نه آنچنان که مدنظر بعضی منتقدین ادبی‌ست چیز دندان‌گیری دارد ولی مزه‌اش زیر زبان می‌ماند! یاد خواندن چند باره‌‌ی بعضی داستان‌هایش می‌افتم و دلنشینی‌ طولانی‌ مدتی که برایم به ارمغان آورده. طبیعی‌ هم هست. یک بیان بی‌تکلفِ ازجان‌برخاسته و البته غنی چنین خاصیتی دارد. به همین شروع داستان «قصه‌ی عینکم» نگاه‌ذکنید :« بقدری این حادثه زنده است که از میان تاریکی‌های حافظه‌ام روشن و پرفروغ مثل روز می‌درخشد. گویی دو ساعت پیش اتفاق افتاده و هنوز در خانه‌ی اول حافظه‌ام می‌درخشد.» متن هیچ مقدمه‌ای ندارد. شاید از نظر کتاب‌های انشاء که فلان‌قدر نمره به مقدمه و فلان‌قدربه بدنه و نتیجه‌گیری می‌دهند این مورد ضعف هم باشد اما باور کنید آن کتاب‌های انشاء غیر ادبی هستند! این حادثه برای نویسنده‌‌ی متن اینقدر روشن بوده که بی‌هیچ مقدمه‌ای رفته به سراغ آن!‌ این طبیعی‌ترین شکل و صد البته درست‌ترین شکل زبان است. ترکیب‌های زیبایی هم دارد. مثل همین تاریکی‌های حافظه! اصولا چیزی که در تاریکی هست و دیده نمی‌شود فراموش می‌شود! این تصویری بسیار ملموس در ادبیات روزمره‌ی ماست. با برداشت از همین تصویرروشن بودن در تاریکی‌های حافظه یعنی در میان حافظه‌ای که اکثر آن تاریک و فراموش شده است این قسمتی بسیار روشن است و ثانیه به ثانیه‌ی آن را به یاد دارم. چقدر زیبا هیجان این اتفاق با خود متن و نحوه‌ی نوشتنش همراه شده... داستان‌‌های رسول پرویزی از محاورات هم بسیار بهره برده و پر است از ترکیباتی مانند شلخته،‌ هر دم بیل،‌ هپل و هپو و ... بعضی کلمات هم به خاطر قدیمی بودن و گاه محلی بودن شاید چندان معنی آن برای مخاطب امروز روشن نباشد. مثل اُرسی خانه. یا سپوری به معنای رفته‌گری. اکثر آن‌ها کلمات زیبایی است که به خاطر دور افتادن ما از روستاها و زبان فارسی در حال از بین رفتن است و حفظ آن بسیار اهمیت دارد. کلماتی مانند ارخالق و ردنگت و دیلماج و حتی ترکه‌ی انار! 
از میان داستان‌های این مجموعه من چهار داستان را بیشتر دوست دارم. قصه‌ی عینکم را که احتمالا همه خوانده‌اید و بسیار خندیده‌اید. داستان بعدی داستان شیرمحمد است. هنوز هم با آوردن نامش غم و البته غرور تمام وجودم را فرا می‌گیرد. داستان مقدمه‌ی طولانی‌ای دارد در حال و هوای روستا و البته همانطور غم‌انگیز روایت می‌شود. روزهای آخر تابستان بود. هوای دشت گرم و مه‌آلود و خفه و .... پرویزی زحمت و رنج روستاییان را توصیف می‌کند. زارمحمد خسته را که از برعکس همیشه سر حال نیست و از زنش طلاق گرفته و البته هنوز زنش برایش بقچه می‌بندد و ... پرویزی به خوبی آدم را کنجکاو می‌کند که یعنی چه اتفاقی برای زار محمد افتاده. ده روز بعد از رفتن زارمحمد از ده امنیه می‌آید و می‌گوید زار محمد ده نفر را کشته و ... البته وقتی داستان را بخوانید می‌فهمید چطور این کشتن که عملی بد است زارمحمد را در نظرها به شیرمحمد تبدیل می‌کند! دو خط از داستان را دوست دارم بیاورم ولی می‌خواهم پایان متنم باشد و متن را با آن تمام کنم پس بماند برای پی‌نوشت.
داستان بعدی سه یار دبستانی!‌ نمونه‌ای از داستان‌های بسیارطنز پرویزی که حتی هیچ هدف خاصی را دنبال نمی‌کند! انگار یک نفر دارد برایتان یک‌خاطره‌ی خنده‌دار را با بیانی فوق‌العاده قوی و خنده‌آور تعریف می‌کند. «همین که دست آدم به دامن ساقی‌ سیمین‌ساق افتاد رشته‌ی تسبیح سهل است رشته‌ی مودت گسسته می‌شود» داستان پر است از اشارات به شعر‌های عاشقانه‌ی حافظ و سعدی و دیگر متخصصان این حوزه!‌ مثل همین دو خط اول که از شعر حافظ گرفته شده: رشته‌‌ی تسبیح اگر بگسست معذورم بدار/ دستم اندر ساعد ساقی‌ سیمین‌ساق بود. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
درویش باباکوهی آرام مرد هم سومین داستان مورد علاقه‌ی من از این مجموعه است که متن به اندازه‌ی کافی طولانی شده و از ذکر آن می‌گذرم.
پی‌نوشت: از داستان شیرمحمد: زارمحمد ماتش زد! عجب! پول آدم را می‌خورند بعد دست به هم به دهند و اینجور جواب درست می‌کنند! این چه شهری‌ست... کاسبش دزد، حاکم شرع و سیدش دزد!‌ وکیلش دزد! با این وجود زارمحمد به این زودی‌ها راضی نمی‌شد...


        
                امروز که کتاب‌خانه‌ام را به دنبال کتابی ورنداز می‌کردم چشمم به داستان من و شعر افتاد و نفهمیدم چه شد که بیش از نیمی از آن را برای چندمین بار خواندم و نیمه‌ی دیگرش را تورق کردم. کاش دستم به نِزار قبانی می‌رسید و آرام در گوشش زمزمه‌ می‌کردم که ای شاعر! کتابت برای من مصداق همان تعریفی‌ست که از شعر کرده‌ای: "شعر انتظار چیزی‌ست که انتظار نمی‌رود!" اغراق نبوده وقتی سروده‌ای: 
عندی لِلحُبِّ تعابیر
ما مرَّت فی بال دوات! 
نثر کتاب پر از همان تعابیری‌ست که از ذهن هیچ دواتی نگذشته‌است! او برای توضیح هر مسئله‌ای از تشبیهات فراوان و بکر استفاده کرده است که به هیچ وجه مخل معنی نبوده و به فهم بهتر موضوعاتی که درباره‌ی آن صحبت می‌کند کمک می‌کند. موضوعاتی که بدون این تشبیهات اساسا قابل تشریح نیستند.
نزار قبانی را به "شاعر‌المراه" می‌شناسند. موضوع زن و عشق در نظر شاعران همیشه همراه با اتهاماتی بوده. مسائلی که شاعر را به "شهریار هزار و یک شب"  و "دون‌ژوان" بودن تقلیل می‌دهد‌. این اتهامات در مورد شاعری که معتقد است "من شعر می‌گویم پس رسوایم" و شعرش از عریان‌ترین شعرهای عرب است بسیار شدیدتر است. نزار قبانی به خوبی در چند فصل کتاب به این موضوع پرداخته.
موضوع مهم دیگری که در این کتاب به آن پرداخته شده رابطه‌ی شاعر و مردم است. بسیاری از منتقدان شعر و حتی عوام، شاعران را  مردمی هپروتی می‌دانند که ارتباطشان را با واقعیت از دست داده‌اند! نثر نزار قبانی در تشریح این موضوع آنقدر بلیغ و فصیح است که حرف زدن من درمورد آن اضافه است.
کتاب بسیار مختصر است (۱۸۴ صفحه) عجیب هم نیست. نویسنده‌ی بزرگی چون نزار قبانی به خوبی سوار بر قلم است و کنترل متن از دست او خارج نمی‌شود. به هر موضوعی به قدر کفایت پرداخته... 
خواندن این کتاب را عموما به تمام کسانی که می‌خواهند بدانند شعر چیست و خصوصا به دانشجویان ادبیات و شاعران جوان توصیه می‌کنم. نظر نزار قبانی در مورد حدوث شعر چنان دقیق و کامل است که با فهمش اسیر هیچ قالبی نخواهند شد! در چند کلمه‌ کتاب شرح چگونه شاعرانه زیستن است. 
بخش‌هایی از کتاب به تاریخ ادبیات عرب و شعر معاصر آن اختصاص دارد که اگرچه نظر شاعر بزرگی چون نزار قبانی در خصوص این موضوعات بسیار مهم است ولی خواننده‌ای که مثل من در جریان شعر معاصر عرب نیست فهم چندانی از آن نخواهد داشت. البته با توصیفاتی که نزار قبانی از بعضی‌ شعرهای عربی می‌کند، عربی‌ندانی باعث حسرت شما هم خواهد شد!
کتاب را نشر توس چاپ کرده‌ست. سال چاپ نسخه‌ی من ۹۷ است و ویراست دوم. در این ویراست متن بسیار منقح‌تر است و دوباره حروف‌چینی شده. مترجم کتاب استاد یوسفی‌ست و کتاب را جز با ترجمه‌ی ایشان نخوانید! 
پی‌نوشت ۱: دلم نیامد اعتراف نکنم که مطالب صفحات ۱۱۴ و ۱۱۵ کتاب شخصا برای من تبدیل به اصول اسیر عشق شدن درآمده! خواندش را خصوصا به کسانی که دل در دست دلبری دارند و هوای عشق توصیه می‌کنم!

از متن کتاب:
"شعری که شایسته‌ی این عصر نباشد، شایسته‌ی هیچ عصری نیست و شعری که نمی‌تواند روزگار خویش را مخاطب قرار دهد قادر نیست روزگاری دیگر را مخاطب داشته باشد مثلا متنبی چون در دل عصر خود قرار داشت توانست به همه‌ی اعصار سفر کند. ابونواس نیز که جزئی از میخانه‌های بغداد و بصره بود پاره‌ای از تاریخ مستی و جام شد و تاگور که لختی از روح هند بود لختی از روح عالم گردید...(ص ۱۲۶)"

        
                اگر با دنیای کتاب آشنا باشید و از آن دست آدم‌هایی که نمی‌توانید بدون مکث از جلوی ویترین کتاب‌فروشی‌ها بگذرید حتما نام دائی‌جان ناپلئون را شنیده‌اید و کتابش را دیده‌اید. یک سال پیش بود که من هم فقط دیده بودم و شنیده بودم! نه از انتظار برای ۱۳‌ مرداد ساعت سه یک ربع کم خبری بود نه از حس و حال عجیب پایان این کتاب که یادآوری‌اش هر خواننده‌ی عاشق را سرشار از احساسات مختلف می‌کند. راستش را بخواهید من فقط یک معیار برای اینکه کتابی را در کنج قفسه‌ی قبلم جا بدهم قائلم! آن هم اینکه آن کتاب توانسته باشد خاطراتی را برایم رقم بزند که از توصیف آن‌ها عاجز باشم و فقط با یادآوریشان به گوشه‌ای خیره شدم و لذت ببرم! دائی‌جان ناپلئون برای من از آن دست کتاب‌هاست!
۲۰ صفحه‌ی اول کتاب را که بخوانید گمان می‌کنید با یک رمان عاشقانه طرفید. و البته پزشک‌زاد در توصیف موقعیت‌های عاشقانه قلمی روان دارد. در جای خود به خوبی از اشعار بهره می‌برد و اگر اندکی آشنایی با اشعار حافظ و سعدی داشته باشید از کشف ابیات پشت واژه‌هایش کاملا کیفور می‌شوید.
نمونه‌اش در اولین پاراگراف کتاب: 
"من یک روز گرم تابستان، دقیقا در یک سیزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کم بعد از ظهر عاشق شدم. تلخی‌ها و زهر هجری که چشیدم بارها مرا به این فکر انداخت که اگر یک دوازدهم یا یک چهاردهم مرداد بود شاید اینطور نمی‌شد!"
ترکیب "زهرِ هجر" مطمئنا وام‌گرفته‌شده از بیت خواجه‌ است: 
"درد هجری کشیده‌ام که مپرس
زهر هجری چشیده‌ام که مپرس "

البته این استفاده از ابیات کاملا متعادل است(برعکس کتاب "حافظ ناشنیده‌پند")
اگر موضوع علامت زدن پاراگراف‌ها را جدی‌تر گرفته بودم مصداق‌های بیش‌تری در اینجا می‌آوردم و عمیقا به شما خوانندگان گرامی توصیه می‌کنم بدون مداد و فیش کتاب نخوانید!

طنازی نویسنده در همین پاراگراف اول معلوم است. اینکه چقدر دقیق عاشق داستان ساعت و دقیقه‌ی به دام افتادنش را در خاطر دارد لبخند برلبانتان می‌آورد و همینطور نحس بودن سیزده نشان‌ دهنده‌ی این است که نویسنده به احوال جامعه و اعتقادات عموم بی‌توجه نیست. (در پایان داستان متوجه خواهید شد که اتفاقا احوال جامعه موضوع اصلی این کتاب است)
در واقع دائی‌جان ناپلئون یک کاریکاتور است! 
یک کاریکاتور از واقعیات زندگی اجتماعی ایرانیان در زمان نوشتن داستان. 
چرا می‌گویم کاریکاتور؟
چون بیانی همراه با اغراق دارد. مثل یک کاریکاتور چشم‌ها سه برابر دهان است و پیشانی دو برابر اندازه‌ی عادی! ولی کسی نمی‌گوید نباید اینطور باشد چون سبک کار همین است و اگر جز این باشد دیگر کاریکاتور نیست. نویسنده از این شیوه‌ی طنزپردازی بسیار استفاده کرده‌ است. 
در متن مهم است که نویسنده بتواند خواننده را با خود همراه کند و پزشک‌زاد به خوبی توانسته است. اینکه مش‌قاسم تهمت جاسوسی خودش برای انگلیسی‌ها را بپذیرد یا دائی‌جان حاضر باشد دق کند ولی نپذیرد انگلیسی‌ها اصلا به او فکر هم نمی‌کنند اصلا عجیب و غیرقابل باور جلوه نمی‌کند. 
خواننده آنقدر با داستان همراه پیش می‌رود که اصلا متوجه نمی‌شود چه شد که جنگ‌های ممسنی و کازرون از جنگ‌های ناپلئون بناپارت هم بزرگ‌تر شد!
شخصیت‌پردازی داستان به خوبی انجام شده ‌است. اینکه میرزا اسد‌الله اینقدر خوش‌گذران و اهل سانفرانسیسکوست به خوبی در آخر کتاب توجیه می‌شود. 
یا وجود شخصیتی تائیدکننده مثل مش‌قاسم در کنار دائی‌جان که شخصیتی خودشیفته دارد.

زبان هر شخص در داستان مختص خود اوست.
اگر دیالوگی از داستان را به شما بدهند و بگویند از کدام شخصیت است تشخصیش کار سختی نیست و در واقع پزشک‌زاد از نحوه‌ی بیان به اندازه‌ی خود موقعیت‌ها برای ایجاد طنز بهره می‌گیرد و معلوم است دیالوگ‌ها را بسیار با دقت نوشته‌ست.
دقت کنید که تکیه کلام دکتر ناصر‌الحکما که "سلامت باشید" است چقدر رندانه‌ است!

ما نمود هر یک از شخصیت‌های داستان را می‌توانیم در اطراف خودمان ببینیم. 
افرادی که به اصالت نژادی خود بسیار می‌بالند مانند دائی جان و جناب سرهنگ یا افرادی مثل آسِد ابوالقاسم که فقط یک روضه‌خوان‌ست و هیچ اعتقاد عمیق دینی ندارد و دین کاسبی‌اش است و مردم هم به او اعتماد دارند!
یا مش‌قاسمی که در مورد همه چیز  به گمان خودش اطلاعات دارد. از او اگر دربار‌ه‌ی اژدها بپرسی داستان شکار اژدها با بیل در راسته‌ی غیاث‌اباد توسط شخص شخیص خودش را تعریف می‌کند. گوئی فقط تجربه‌ی خاطرخواه شدن را نداشته است که البته با توضیحاتی که او درباره‌ی عشق می‌دهد انگار از جدال با اژدها خطرناک‌تر است . (گفت‌وگوی سعید با مش‌قاسم عشق جزو جذاب‌ترین قسمت‌های داستان بود که هنوز هم با خواندنش می‌خندم 😂)
با خواندن داستان می‌توان خیلی بهتر بعضی از انسان‌ها و زمینه‌های رفتارهایشان را درک کرد. 

داستان بسیار خوش‌خوان است طی یک هفته راحت خوانده می‌شود و اگر به دنبال یک داستان طنز با لایه‌های عمیق هستید حتما بخوانیدش.
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

حسام‌ پسندید.
            سال‌ها پیش این کتاب را خریدم و در این سال‌ها هیچ وقت ورقش هم نزده بودم. عنوانش را بسیار می‌پسندیدم و خیال می‌کردم و امید داشتم که بحث‌های جدی‌ای دارد.

مراد از «آرمانشهر دینی» در این اثر، موعود و مهدویت است. نیمی از کتاب مقدماتی است در باب موعودگرایی در ادیان و مذاهب مختلف و موعود در اسلام از نظر شیعه و سنی و احادیث مرتبط با مهدویت و مطالب کلی این چنینی که همه جا هست و همه کس گفته‌اند.
در نیمه‌ی دوم سی شاعر مشهور قرن سه تا شش را برگزیده‌اند و مثلاً قرار بوده مهدویت را در آثار اینان بررسی کنند. اما کدام بررسی؟ فقط بیت‌هایی که «مهدی» و «دجال» و «آخر زمان» داشته را کنار هم ردیف کرده‌اند و نمی‌توان مطمئن بود تمام شواهد را هم جمع کرده باشند، انگار برای نمونه مواردی را آورده‌اند؛ و با این نمونه‌های بی‌سروته و احتمالاً ناقص هیچ چیز دستگیر آدم نمی‌شود.
درباره‌ی هر شاعر معرفی بی‌فایده‌ای نوشته‌اند. نوشتن که چه عرض کنم. برای معرفی زندگی شاعر و سبک شعر او پاره‌هایی از سخن و سخنوران فروزانفر و با کاروان حله زرین‌کوب و تاریخ ادبیات صفا را همین طور کنار هم چیده‌اند؛ و بعد در عقاید دینی هر شاعر -اگر قاضی نورالله در مجالس المؤمنین یا دیگر محققان چیزی گفته باشند- گفته‌های آنان را آورده‌اند؛ و بعد رسیده‌اند به اصل مطلب که همان نقل چند بیت است. البته اگر بیتی وجود داشته باشد، در بسیاری از موارد بعد از معرفی‌های بی‌حاصل به اصل ماجرا که رسیده‌اند گفته‌اند: مطلبی در دیوان این شاعر یافت نشد!

شاید از این سی شاعر درباره‌ی دو سه تن، مثلاً قوامی رازی و ناصرخسرو، مطلب دندان‌گیری یافته باشند. یعنی در کل این کتاب سیصد صفحه‌ای، به زور بتوان ده صفحه تحقیق جدی و حرف حساب یافت.

          
حسام‌ پسندید.
کتاب شازده کوچولو قطعا اولین کتابی نبود که باهاش کتاب خوندن و شروع کردم اما میتونم بگم قوی ترینشون بوده حداقل برای من 
این کتاب و اولین بار تو سن 10 یا 11 سالگی خوندم و واقعا هیچی نفهمیدم 😶‍🌫️  دومین بار که خوندمش به خاطر نبودن کتاب بود و اینکه حوصلم سررفته بود 14 سالم بود خیلی کتاب خونده بودم و ذهنم خیلی باز تر بود کلمات و مفهومشون رو می‌فهمیدم از اون موقع به بعد شده عزیز دلم. تقریبا سالی یکی دوبار حتما خودم میخونمش و اولین هدیه ای که قطعا به هرکسی تقدیم میکنم یه شازده کوچولو🌌
وقتی به ذهن لطیف و احساسات قشنگ نویسنده اش و درکی که نسبت به مفهوم زندگی داشته فکر میکنم واقعا دلم میخواد دوباره بخونمش...
ما نسبت به هرآنچه اهلی میکنیم مسئولیم، ما نسبت به انتخاب ها، هدف ها، حرف ها و رفتار ها و هر کنشی که در طول مسیر زندگیمون انجام میدیم مسئولیم چون دیگه به ما تعلق دارن.
پ. ن: شاید نظر عجیب باشه اما من گاهی اوقات حس میکنم نویسنده در اصل تمام نظریات و احساساتشون در قالب روباه بهمون گفته، یعنی ذاتا شاید تو داستان گفته من خلبانم اما پست چهره روباه قایم شده و حرفا و نظریاتش بهمون گفته...
            کتاب شازده کوچولو قطعا اولین کتابی نبود که باهاش کتاب خوندن و شروع کردم اما میتونم بگم قوی ترینشون بوده حداقل برای من 
این کتاب و اولین بار تو سن 10 یا 11 سالگی خوندم و واقعا هیچی نفهمیدم 😶‍🌫️  دومین بار که خوندمش به خاطر نبودن کتاب بود و اینکه حوصلم سررفته بود 14 سالم بود خیلی کتاب خونده بودم و ذهنم خیلی باز تر بود کلمات و مفهومشون رو می‌فهمیدم از اون موقع به بعد شده عزیز دلم. تقریبا سالی یکی دوبار حتما خودم میخونمش و اولین هدیه ای که قطعا به هرکسی تقدیم میکنم یه شازده کوچولو🌌
وقتی به ذهن لطیف و احساسات قشنگ نویسنده اش و درکی که نسبت به مفهوم زندگی داشته فکر میکنم واقعا دلم میخواد دوباره بخونمش...
ما نسبت به هرآنچه اهلی میکنیم مسئولیم، ما نسبت به انتخاب ها، هدف ها، حرف ها و رفتار ها و هر کنشی که در طول مسیر زندگیمون انجام میدیم مسئولیم چون دیگه به ما تعلق دارن.
پ. ن: شاید نظر عجیب باشه اما من گاهی اوقات حس میکنم نویسنده در اصل تمام نظریات و احساساتشون در قالب روباه بهمون گفته، یعنی ذاتا شاید تو داستان گفته من خلبانم اما پست چهره روباه قایم شده و حرفا و نظریاتش بهمون گفته... 
          
حسام‌ پسندید.
حسام‌ پسندید.
حسام‌ پسندید.
حسام‌ پسندید.
حسام‌ پسندید.
حسام‌ پسندید.
            تأملاتی است در باب تصحیح متن و مسائل مرتبط با آن. در آغاز مختصری از تاریخ تصحیح می‌گوید و آن را به سه دوره‌ی سنتی، مدرن و پسامدرن تقسیم می‌کند.

دوگانه‌ی سنت-مدرنیته یک «کل» است. بعضی دوست دارند همه چیز را با این دوگانه تفسیر کنند. حالا مجتبی مجرد بحث سنت-مدرنیته را به پژوهش‌های متن‌شناختی و نسخه‌شناختی هم کشانده. می‌گوید جهان سنتی کمال‌گرا و جامعیت‌گراست؛ یعنی می‌خواهد متن را جامع و کامل ببیند، هدفش رسیدن به سخنِ اصلیِ مؤلف نیست، تصورش این است که متن باید کامل باشد و می‌خواهد با تصحیح، متن را به کمالش نزدیک کند. مراد مجرد از مصححان سنتی کسانی چون حمدالله مستوفی و عبداللطیف عباسی است.
هدف تصحیح مدرن، زدودن آثار کاتبان است و رسیدن به اصلِ نوشته‌ی مؤلف. اغلب استادان ادبیات جزو این دسته‌اند.
در تصحیح پسامدرن، آثار کاتبان هم جزوی از متن تلقی می‌شود. متن فقط ساخته‌ی مؤلفش نیست و اصلاً یک مؤلف وجود ندارد. گروهی از افراد به متن شکل داده‌اند.

اغلب بحث‌های این کتاب همین شکلی است. درباره‌ی ایدئولوژی و متن‌پژوهی، اعتبارسنجی دست‌نویس‌ها (نسخ خطی) و ناهمسانی (نسخه‌بدل) هم نوشته‌اند.

در باب این موضوعات اغلب محققان اهل بیان تأملات این چنینی نیستند. این بحث‌ها شاید در کلاس‌های درس و جمع‌های ادبیاتی و تاریخی زیاد مطرح شود ولی کمتر کتاب و مقاله‌ای داریم که صرفاً به این تأملات بپردازد.

راستش را هم بخواهید من که برای این سنخ تأملات ارزش زیادی قائل نیستم. من تتبع را در چنین موضوعاتی به تأمل ترجیح می‌دهم. درباره‌ی تاریخ تصحیح و متن‌پژوهی باید رفت به کتابخانه و نسخه‌ها را بالا و پایین کرد و مدام گشت و گشت و به کتاب‌های بسیار سرک کشید. نمی‌شود در خانه نشست و به این موضوعات «فکر» کرد. 
اتفاقاً به نظر می‌رسد مجرد اهل تتبع و تحقیق و جستجوهای طاقت‌فرسا باشد. کتاب سنت تصحیح متن او را نخوانده‌ام ولی تا جایی که می‌دانم برای آن کار حسابی جستجو کرده است. در پانویس‌های همین کتاب‌ هم می‌شود نکات تحقیقی بسیار جالبی یافت اما هدف مجرد در این کتاب تحقیق نیست، تفکر و تأمل است و همان‌طور که گفتم ذوق من تأمل در چنین موضوعاتی را برنمی‌تابد. بگذریم از اینکه می‌شود بسیار در این تأملات چون و چرا کرد و این البته ماهیت کار فکری است ولی چون در فضای تحقیقات ادبی تأمل چندان ارزشی ندارد، در حاشیه‌ی این کتاب گفتگو و بحثی شکل نگرفته که فکرها چکش بخورد و صیقل یابد. ادبیاتی‌ها این‌گونه بحث نمی‌کنند و این بحث‌ها را نادیده می‌گیرند. سنت تحقیقات در رشته‌ی ادبیات فارسی دیگر است و تأمل و طبقه‌بندی در این رشته خیلی جدی گرفته نمی‌شود. من ندیده‌ام درباره‌ی این کتاب هیچ نقد و نظری نوشته شده باشد.

پ.ن:
 ۱- شاید نجیب مایل هروی بهترین کسی باشد که می‌تواند تتبع را با تأمل همراه کند. باید آثار او را با دقت بیش‌تری خواند.
۲- نمایه‌ی اعلام کتاب مشکل دارد. شماره‌ی صفحات روبه‌روی اسم‌ها نیامده است.

          
حسام‌ پسندید.