هانیه

هانیه

@hanie_

16 دنبال شده

75 دنبال کننده

            دوستدار کتاب ، انیمیشن ، طبیعت ، سفر و یه لیوان هات چاکلت داغ ☕️



          
گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

نمایش همه
        امروز از ته کمد خاک خورده زواردرفته کتابهای که بچگی خونده بودم پیداکردم کلی کتاب قصه که کادو تولدم بودن مامانم برام گرفته بودم یه چند تایی هم عمه ام بهم داده بود.
این کتاب که دیدم خاطره هام زنده شدن؛از همون بچگیم عاشق خرید کتاب بودم ۸ یا ۷ ساله بودم  سال ۸۸ یا ۸۹  تو صحن امام رضا بودیم دست مامان میکشیدم که بریم کتاب بخریم دقیق یادم نیست فک کنم همون بخش کتابخونه استان قدس بود که رفتیم یه جا پر از کتاب خیلی کیف کرده بودم این کتاب یه کتاب دیگه خریدیم اومدیم بیرون خیلی دوسش داشتم نقاشی هاش برام قشنگ جذاب بودن !🤭
چقدر زود همه چی میگذره...
برام جالب بود که من هنوزم عاشق کتابم (و هنوزم به نقاشی های (تصاویرجلد)کتابها اهمیت میدم🤣)
و مادر عزیزم همیشه برام کتاب میخرید خیلی زودتر از دوران مدرسه خوندن نوشتن بهم یاد داده بود
کادو تولد هرسالم کتاب بود من هرسال ذوق میکردم 
یه کتاب صدبار میخوندم همش برام تکراری شده بودن نمیدونم چرا نمی‌رفتم کتابخونه🫥
چند وقت پیش رفته بودم کتابخونه یه پسر بچه کوچولو با مامانش اونجا بود خجالتی بود به مامانش میگفت بگو اون کتاب دارن فسقلی :)
مامانش هم کلی کتاب دستش بود گفت اول اینا بخون تموم شه بعدا باز بیا کیف میکنم وقتی مادرها میبینم که مشوق بچه هاشون برای کتاب خوندنن!
یاد مامان خودم افتادم این کتابها غیر از یادآوری خاطرات خوب  قدیما  مهر مادرم به یادم میارن مامان دوست‌داشتنیم🥰😇
مامان میدونم این نوشته هیچ وقت نمیخونی بزار اینجا بگم که خیلی دوست دارم❤️

      

5

        خدایا من اصلا نمیتونم تصورش بکنم چقدر وحشتناک بوده وقتی اتفاقتی ک برای ایمی میفتاد میخوندم دستهام بی حس شدن وحشت کردم چه جوری دوم آورد قوی بوده؟؟؟
 الان دارم به این فکر میکنم که زندگی ک ما توش غرقیم و حسابی داریم تو سر کله هم بابتش میزنیم حرص میخوریم به هیچی بند به هیچ
(اسپویل) 

طوریکه یه دختر ۱۹ ساله سالم یه عصر میاد خونه با علائم تب و سرماخوردگی فردا میره بیمارستان جفت کلیه اش از دست میده حتی میمیره و زنده میشه چندین ماه تو کما میمونه و دوپاش قطع میشه و...
واسه چی داریم میجنگیم برای چی اینقدر حرص میخوریم طمع میکنیم فقط این صدا ها سوالا داره تو ذهنم زنگ میخوره
چرا زندگیمون الکی هدر میدیم لعنتی این ثانیه هایی که داری حروم میکنی زندگیته میفهمی دیگه برنمیگردن  تو هیچوقت  دیگه۲۸ آبان ۱۴۰۲ نمیبینی 
در یه لحظه همه چی عوض میشه  چیکار داری با زندگیت میکنی؟
چیکار دارم با زندگیم میکنم؟ 
ایمی بهم ثابت کرد که یک انسان چقدر میتونه قوی باشه
وزندگی مصداق این جمله است که شاید این زندگی اونی نباشه  که میخوای اما حالا که بهش دعوت شده ای زیبا برقص.
 
      

5

        نمیدونم چه جوری حس و حالی که بعد خوندن این کتاب داشتم بیان کنم
هر خط این کتاب که میخوندم در شگرف بودم
هر لحظه اش اینجوری بودم چه جوری اشرف سادات چه جوری این انرژی فوق‌العاده این اضطراب این حس خروش این از کجا میاد؟؟
چه جوری زن چه جوری اینقدر خستگی ناپذیر استوار بودی چه جوری میتونی اینقدر تو اوج جوونی با اون همه سختی سرپا بایستی؟
قلبم پر از شور شعف میشد با خوندن خط به خط کتاب به یه اضطرابی رسیده بودم که میگفتم باید منم مثل اشرف سادات باشم باید یه کاری بکنم چرا نشستم؟
و محمد عزیزت که اینقدر خوب تربیتش کردی و من در عجبم که چطور یه انسان در سن۱۳ الی ۱۵ سالگی میتونه همچین دغدغه فکری داشته باشه اینقدر بالغ باش و عمیق فکر کنه خوشا به حال محمدت چقدر پاک و معصوم رفت...
بعد خوندن این کتاب  و رفتن به حال هوای دهه ۶۰ اینجوری شده بودم که منم میخوام اون سالها ببینم میخوام اون حس و حال تجربه کنم اون همدلی برای یه هدف مبارزه برای خاک کشور اون پشت هم بودن 
خیلی لذت بردم خیلی کیف کردم و خیلی رو من تاثیر گذاشت ♡
      

3

باشگاه‌ها

باشگاه کتابخوانی "هزارتو"

608 عضو

شما که غریبه نیستید

دورۀ فعال

باشگاه کتابخوانی نجوا

143 عضو

آوای وحش: متن کوتاه شده

دورۀ فعال

فعالیت‌ها