محمدحسین شمشیرگرزاده

محمدحسین شمشیرگرزاده

پدیدآور بلاگر
@Shamshirgarzade

2 دنبال شده

20 دنبال کننده

یادداشت‌ها

        *- عکس سه نفره. ساسان ناطق. خاطرات لیلا قلی‌زاده همسر شهید سیدعلی حسینی. مشهد. نشر سوره مهر. شیوه جدیدی از نوشتن خاطره در قالب گفتمان زن و شوهری با رجوع لیلا به خاطرات مکتوب شده در دفترچه یادداشت سیدعلی و یادآوری دوران سخت ولی شیرین و عاشقانه زندگی و نقل و بازخوانی حال و هوای آن دوران. ترکیب این خاطرات را خیلی مناسب سن خانم می‌بینم که در ایام جوانی‌ست و یک دختر دبیرستانی بحساب می‌آید. یعنی طرح خاطره به اقتضای سن و فضای ذهنی و اینکه همسایگی و یک عاشقانه‌ی آشنا و با شناخت هم‌محله‌ایی و شکل‌گیری دلبستگی و بهم رسیدن و... آنچه از این کتاب برای من ماند گذشت و تلاش و وطن‌پرستی جوانانی از این مرز و بوم است که هستی‌شان را برای حفظ وجب به وجب این خاک گذاشتند و ما را مدیون این جوانمردی و بزرگ منشی خودشان کردند. در سطر سطر این خاطرات عشق و علاقه و دلبستگی موج می‌زد. اینکه چگونگی به دل حوادث زدن و دل کندن از وابستگی‌های مادی و عاطفی... در ذهن من نمی‌گنجد.


      

0

        گُدار. حامد عسکری. نشرمهرستان. چاپ ۱۴۰۱. خاطرات یک دهه شصتی است از زندگی آن دوران که زندگی سخت گرفته نمی‌شد. روابط گرم و خانواده‌ای و محله‌ای و شهرستانی و دوست و آشنا در سرنوشت و آینده و کسب و کار هم تاثیرگذار بودند. این فضا در دهه چهل و پنجاه هم وجود داشت ولی پررنگ‌تر. هر چه بسمت زندگی امروزی و مدرن حرکت کردیم گرمی روابط و دوستی‌های تنگ و دلبستگی‌ها تحلیل رفته. ما نسل پوست انداخته‌ای هستیم که باید حسنات دهه‌های گذشته را بنویسیم و بخوانیم و منتقل کنیم و دلسوز هم باشیم. قوام خانواده نیاز اول امروز ما است. این کتاب تا اندازه‌‌ی زیادی در انتقال مفاهیم زندگی ساده و صمیمی خانوادگی موفق است. فقط در بعضی از داستانک‌ها نویسنده نتیجه‌گیری کرده که فکر کنم غیرضروری‌ست و باید این را به خواننده واگذار می‌کرد. اما گُدار به تعبیر نویسنده در بمی‌ها بمعنی راه سخت و ناهموار و پر پیچ و خم کوهستانی‌ست، در حالی‌که این خاطرات سرشار از حلاوت و شیرینی‌ست و این نام یک سویه است و شاید مناسب نام این کتاب نباشد. 
خوانده شده، دوشنبه هیجدهم مهرماه ۱۴۰۱
      

15

        بیگانه. آلبر کامو(۱۹۱۳- ۱۹۶۰) مترجم خشایار دیهیمی. چاپ شانزدهم. زمستان۱۳۹۶نشرماهی. مانده بود چرا باید این کتاب را بخوانم؟ مدتها روی میزم بود. چون گذشته را دوست دارم و احتمالا داستان به هفتاد سال قبل برمی‌گردد و در الجزیره است، خواندم. آقای مورسو این‌طور شروع می‌کند: امروز مامان مُرد. شاید هم دیروز... به همین راحتی قصه آغاز می‌شود. در خانه‌ی سالمندان در مارنگو هشتاد کیلومتری الجزیره مادرش می‌میرد. ظهر مرخصی دو روزه‌ای می‌گیرد و عصر در کنار جنازه مادرش هست و فردا خاکسپاری با مشایعت خودش و رییس خانه‌ی سالمندان و چهار نفر نعش‌کش. و تمام و برمی‌گردد به کار و زندگی روزمره. در واحد کوچکی اتراق می‌کند. بعد از کار اوقاتش به آشپزی مختصر برای خودش، هم اتاق شدن با مردان مجردی در ساختمانشان که تفکرشان ارتباط آزاد با زنان کم برخودار و علایق و برده‌کشی جنسی و روابط غیر معمول که البته در آن فرهنگ این روابط جا افتاده.... هر چند که این قصه در الجزیره اتفاق می‌افتد ولی هضم آن برایم بعنوان روند زندگی سنگین است. خط قرمزی روی زندگی و ارتباط و زناشویی واقعی و عشق و دلدادگی است. از زوایه‌ی دید خودم یعنی خانواده محوری. تجربه بمن می‌گوید هر جا هم در زندگی مشترک ادای غربی‌ها را درآورده‌ایم، یا خط لائیک‌هایشان را رفته‌ایم، فرو ریخته‌ایم.... کامو با دید فلسفی خودش زندگی مدرن آن سالها را موشکافی می‌کند. الجزایر مستعمره است و مردان فرانسوی ساکن در آن از زنان عرب الجزایری کام می‌گیرند و همین باعث جنایت می‌شود و مورسو عامل جنایت است.... این رمان کوتاه و خواندنی‌ست و جزء آثار برجسته کامو است. در تمام مدتی که داستان را می‌خواندم، آثار مخرب استعمار و نظرات جمیله بوپاشای الجزایری لذت خواندن این کتاب را برایم تلخ می‌کرد. استدل‌های کامو را در توجیه و کم اثر کردن جنایت قابل قبول نمی‌دانم. اصلا به کشتن یک فرد در جهت هوسبازی ورود نمی‌کند، طوری که مقتول فراموش شده و تو را همدرد قاتل می‌کند....
شنبه ۹ مهر ماه ۱۴۰۱
      

21

5

        برهوت زیبا، سال چاپ ۱۳۹۸، انتشارات سوره مهر، محمدحسین شمشیرگرزاده

سفری به سرزمین حجاز
و
دیدار روی ماه خدا

همسفر با ملت‌ها و چهره‌ها و رنگ‌ها و نژادها 
و پر از تنوع و زیبایی و راز و رمزهای چشم‌نواز.

بجد زیباتر و برابر با تمام سفرهای خارجی از نوع تجاری، تفریحی، تحقیقی و کاری خودم. 

و نثری ساده و روایتی ادبی از دیده‌هایم که جمع تلخ و شیرینی  از اضداد و انطباق‌ها و همه برایم  زیبا و دستِ اول در سفر خودنمایی می‌کردند.

و اینکه به اقرار دکتر علی شریعتی و جلال آل‌ احمد که باید رفت و دید و شهادت داد که از عهد ناصرخسرو قبادیانی بلخی(حدود ۹۷۰ سال پیش) تاکنون چه‌ها فرق کرده یا نکرده... 

و اکنون بیش از ده سال از آن روزها می‌گذرد و چیزی که برایم بیادگار مانده است کتاب "برهوت زیبا"ست، حاصل یادداشت‌های روزانه سفر.

- در بخشی از کتاب می‌خوانیم:
از شدت خستگی توان بیدار ماندن برای نماز صبح را نداشتم. گفتم چرتی می‌زنم و برای نماز صبح بیدار می‌شوم. موبایلم را تنظیم کردم اما بیدار نشدم. نماز صبحم در چند متری خانه خدا قضا شد! دیگر هم‌اتاقی‌ها هم بیدار نشدند. بعد از بیدار شدن همه دمغ و ناراحت بودند. آقای عامری با تاسف سرش را تکان داد و گفت: "فریدون، تو که همیشه با اذان صبح بیدار می‌شدی الان که پیش خدا آمده‌ای، خواب ماندی!"
      

6

        *- ابن مشغله، نادر ابراهیمی(۱۳۸۷- ۱۳۱۵)، چاپ نهم ۱۳۸۸، چاپ اول ۱۳۵۲، مربوط زندگی خودش و کارها و شغلهای زیادی که عوض می‌کرد تا زندگی کند. خانمش معلم با حقوق ثابت ۴۰۰ تومان در ماه. آدمی کاری ولی گریز پا،  از بچگی زمانی که آب حوض خانه خالی می‌کرد به ۳ تومان و آنهم گرفتن پول در آخر ماه که باباش حقوق می‌گرفت و به خواهرها و برادرها ماهانه می‌داد ولی به نادر حق آب‌حوض خالی کنی می‌داد و ناراحت می‌شد. بعدها کار در چاپخانه، خط نویسی، کتابفروشی، و اینکه مادرش طلاق گرفته بود و ناپدری داشت و پدرش زن گرفته و زن‌بابا داشت. ناپدری هوایش را داشت و پدرش نه!.... زن پدرش هم او را دوست داشت. آگهی استخدام روزنامه می‌خواند و شغل عوض می‌کرد. ازدواج می‌کند و از کسی کادو ازدواج نمی‌گیرد و بعدا پشیمان می‌شود از نگرفتن. دانشکده حقوق را ول کرد و رشته ادبیات انگلیسی می‌خواند و کارهای موقت و سربازی که معاف می‌شود و وارد کار روزنامه می‌شود، روزنامه آیندگان که همه بد آن را می‌گفتند و از آنجا به موسسه ایرانی و امریکایی و باز خروج و رفتن به تلویزیون و باز خودش دکان ایران پژه باز می‌کند با دوستانش برای ساخت فیلم و نوشتن متون در باره ایران و باز ورشکستگی و آخر با زنش و خواهرهایش به کودکان می‌رسد و کتاب کودکان تولید می‌کند و با این حساب جمع نوشته‌هایش به ۲۰ کتاب می‌رسد و حال اسمی دارد بین اسم‌ها و اینکه دیگر بیکار نیست و دنبال کار نمی‌گردد. زندگی سخت ولی کار به میل دل خودش. 
خواندت این کتاب را شب ۲۳ رمضان ۱۴۰۰ ساعت ۱۲/۱۵ تمام کردم، ۱۴۰۰/۲/۱۶
      

11

        *- عقاید یک دلقک، رمان آلمانی،نوشته هاینریش بل (۱۹۱۷-۱۹۸۵)، ترجمه محمد اسماعیل‌زاده،
ماجرای یک جوان آلمانی( هاینس، شغل انجام حرکات و دلقکی در سالنها و مراسمات)در خانواده ثروتمند، حسابگر و پول دوست و ارتباط با دختری کاتولیک بنام ماری و اینکه هاینس افکاری دینی ندارد. تن به صیغه ازدواج در کلیسا و ثبت در دفتر رسمی نمی‌دهد و ماری بعد از ۵ سال زندگی هاینس را تنها می‌گذارد و با جوانی بنام تسوپفنر کاتولیک ازدواج می‌کند یعنی هاینس را تنها می‌گذارد و من‌بعد هاینس با خاطرات ماری است و اینکه به تک همسفری یا همسری اعتقاد دارد و ماری کاتولیک را زناکار می‌داند. جالب اینکه کاتولیکها مثل مسلمانان صیغه عقد جاری میکند که باید در حضور کشیش باشد و در دفتر ثبت کنند در غیر این صورت بچه‌ها حرامزاده هستند... و اینکه فعالیت نازی‌ها و احزاب دمکرات و کمونیست و کاتولیک و.‌.. بین جوانان و یارکشی آنها در محافل حتی خانگی در زمان جنگ جهانی و... خوانده شده ۱۴۰۰/۲/۱۱
      

11

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

پست‌ها

فعالیت‌ها

دمیان
        نشر افق، ترجمه ی رضا نجفی (همراه با تفسیر)
یکی از بهترین کتاب هایی بود که تا الان خوندم. هسه کار شرح احساسات درونی رو به خوبی تمام توی این کتاب نشون میده. تقریبا میتونم بگم عناصر خارجی تاثیر خیلی کمی توی داستان دارن، و تمرکز کتاب روی عناصر درونیه. 
اگر درباره ی هسه تحقیق کنید یا اینکه تفسیر دمیان رو بخونید، متوجه میشید که هسه از متفکران بزرگی تاثیر گرفته. 
از جمله، باید حتما به نیچه و یونگ اشاره کرد. من به وضوح اندیشه های نیچه و یونگ‌رو به صورت ترکیب شده توی داستان شاهد بودم. 
از رنگ و بوی مذهبی داستان نباید غافل شد، با این تفاوت که در آخر یک جور های مفهوم مذهب در هم میشکنه‌. هسه معتقده که راه هر کس جداست. 
نماد ها در این کتاب زیاد هستن. چه بسا که متوجه مفهوم نشید اگر نماد ها رو پیدا نکنید. 
تنها ایرادی که از نظر من وجود داشت، این بود که هسه یه جاهایی زیاد از حد فهم ماجرا رو به خود خواننده واگذار کرده بود. در صورتی که اگر فقط یکم توضیح میداد به زیبایی داستان اضافه میشد. (مثلا تا حدودا آخر کتاب، شما متوجه نمیشید که دمیان و حوا و کرومر اصلا آدم های خارجی نیستن، درون سینکلر زندگی میکنن و نماد های یونگی وجودش هستن. ) 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

16

افعی کشی
          همین دو دقیقه پیش کتاب را تمام کردم. اینجا می‌نویسم چرا یک ستاره داده‌ام. بعد می‌روم درباره‌ی کتاب می‌خوانم که اشتباه نکرده باشم.
خط کلی داستان بدون لو دادن: پیرمردی رمال با جادو نازایی زن‌ها را برطرف می‌کند...
یک: شخصیت همین رمال اصلا خوب درنیامده. حالا بگذریم از شخصیت اول داستان که فرشید باشد. اینکه زن فرشید که گره اولیه‌ی داستان روی دوش او بود ناپدید می‌شود اوایل داستان هم هیچ‌.
دو: دیالوگ‌ها انگاری همه یک نفر دارد صحبت می‌کند. چه رمال، چه بازاری، چه روستایی... نمی‌دانم چرا!
سه: داستان چفت‌وبست محکمی نداشت. پخش‌وپلا بود. کلی شخصیت بی‌ربط به اصل قصه می‌رفت و می‌آمد.
چهار: فصل‌بندی‌ها را نپسندیدم.
پنج: باز همان مورد اول: شخصیت‌ها شخصیت نبود. با هیچ‌کدام‌شان نتوانستم هم‌ذات‌پنداری کنم.

انگار ایده‌ی اولیه از یکی از صفحات حوادث روزنامه‌ها گرفته شده. این حدس من است. و البته چیز بدی هم نیست. خوب هم هست. ولی واقعاً خوب پرداخت نشده بود. من ۱۸۰ صفحه را با سرعت خوبی خواندم. چون جذاب بود. نه اینکه نویسنده جذاب نوشته بود، موضوع جذاب بود. بالاخره این یک ستاره هم به خاطر موضوع جذاب نویسنده دادم.
        

17

115

دو خیاط هندی
          قبل از اینکه این یادداشت را بخوانید یادداشت خانم فهیمه بر این کتاب را هم بخوانید.
برای منِ کتاب نشناس این کتاب ایرادهایی داشت که سعی می‌کنم در این یادداشت بگویم.
نویسنده بعد از شروع داستان برای ساختن کاراکتر هایش یکی یکی گذشته آنها را باز می‌کند تا کم کم به نقطه ابتدایی داستان برسد اما برای این کار حدود ۳۰۰ صفحه از داستان گذشته است و این به نظرم خیلی زیاد است.
مطلب دوم در سیر رمان کاراکتر‌هایی هستند که هیچ نقش خاصی را در جریان و روند ماجرا ندارند اما نویسنده با چسب و زور می خواهد سرنوشت آنها را تا آخر داستان نگاه دارد. مثلا شخصیت وکیل. وکیل را مانک(یک از شخصیت های اصلی) در راه سفر می‌بیند و داستان زندگیش را برای مانک تعریف می‌کند. بعد در انتهای داستان دینا(یکی دیگر از شخصیت های اصلی) برای نجات از دست صاحب‌خانه دنبال وکیل می‌گردد و دقیقا با همان وکیل آشنا می‌شود و ۲۰ ۳۰ صفحه داستان مواجهه او با وکیل طول می‌کشد و تو می‌گویی احتمالا قرار است ماجرا با وکیل پیش برود اما به محض بازگشت به خانه از خانه بیرونش می‌کنند و می‌گویند برای گرفتن وکیل دیر شده. خب چرا انقدر پس به این وکیل پرداختی تازه در چند صفحه پایانی مانک باز هم وکیل را ملاقات می کند که خدایی ناکرده آخر زندگی او از دست ما در نرود.
یک شخصیت دیگر هم در داستان هست به نام راجام که او هم دقیقا به همین وضعیت بی خود و بی جهت تا آخر داستان نقش ایفا می کند.
در مقابل این دو نفر و افراد دیگری مانند معرکه گیر و چند کاراکتر دیگر که نویسنده تلاش کرده نشان بدهد اینها بی‌خود وارد داستان نشده‌اند در پایان نویسنده علاقه ای ندارد این کار را در مورد کاراکتر‌های اصلیش انجام دهد و سعی می‌کند نگوید چه بلایی پس از هشت سال بر سر هر کدام آمده. همه را در حد یک پاراگراف به داستان راه می دهد و در همان یک پاراگراف هم هیچ کسی حرف خاصی نمی زند بلکه همه با سکوتشان نشان می دهند چه بر آن‌ها گذشته.
اما خب در طول داستان با خیلی چیز ها از تاریخ هند آشنا می‌شویم و چند باری نویسنده موفق می‌شود کاری کند که مجبور شوی در مورد هند و اتفاقاتش جست و جو کنی و بیشتر موقعیت آن‌ها را بشناسی.
        

59

رویای ایتالیایی

21

10

16

86

جنگل وارونه

32