بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

ساناز کاویانی

@Sanaz_book83

88 دنبال شده

109 دنبال کننده

                      «هر کس از مُهره مِهر تو به نقشی مشغول»

ساناز هستم 
یه کتابفروشی نقلی هم دارم📚


                    
@sanaz_rs @ketabekhanoom

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

پست‌ها

فعالیت‌ها

            #از_آنچه_خوانده_ام.
چند روزی است، تمامش کرده‌ام. وقتی تمام شد پشت جلدش نوشتم (بهترین پایان بازی بود که تا به حال خوانده‌ام)
اما نمی‌دانستم‌ چه کپشن در خوری باید برایش بنویسم تا شما را هم به خواندنش دعوت کنم.
تا امشب. 
در درگاه اتاق خواب بودم که نگاهم را قاپید. ملتمسانه جلدش را کج گرفته بود که نمی‌خواهی توی پیجت باشم؟
خندیدم و گفتم: خیلی کتاب خوبی هستی، شاهکاری، اصلا نمونه نداری اما در موردت چی بنویسم؟
کمی فکر کرد و گفت: بنویس خیلی خواندنی است. 
خندیدم و گفت: به قول اساتید داستان نویسی نگو، نشان بده.
گفت: بنویس نویسنده‌ی باهوشی دارد.
گفتم: تکراری است. این را قبلا برای (جزء از کل) گفته‌ام.
لای صفحاتش را کمی خواراند و گفت: آهان! بنویس: 
-در توصیف جزییات بی‌همتاست. صحنه‌ها، لباس‌ها، کارها و... را چنان با جزییات تعریف می‌کند که کسی نمی‌تواند به نویسنده ایراد بگیرد که جایی را تو انداختی.
-شخصیت پردازی‌اش عالی است. هیچ لحنی شبیه دیگری نیست. هیچکس مثل بقیه حرف نمی‌زند. فکر نمی‌کند. حتی راه رفتن‌هایشان هم با هم فرق دارد. اصلا نیاز نیست اسم‌ها ذکر شود. خود لحن مشخص می‌کند که الان تام حرف می‌زند یا پاپا. مادر است یا رزآشارون. 
-داستان حرف دارد. حرفی مهم. حرفی برآمده از دردی-شاید- تجربه شده.
پایانش هم تحسین برانگیز است.
خندیدم و گفتم: بس است. زیادی اغراق نکن.
اما هر چه را که گفت، نوشتم. چون زیادی بی‌راه نمی‌گفت. بچه‌ی خوبی است نه ببخشید کتاب خوبی است.
          
            خوشه های خشم، اثر پرآوازه جان اشتاین بک، نویسنده اهل امریکای جنوبی که جایزه نوبل ادبیات را نیز از آن خود کرده است، داستان خوشه‌هایی است که نظام سرمایه داری، خود با دست خود میکارد. این خوشه‌ها، از خشم رشد میکنند و بعد، سرمایه داری سعی میکند ان هارا قطع کند و برای همیشه نابود سازد. این داستانِ طبقه ی مهاجریست که به وسیله ی نظام سرمایه داری ساخته شده است. با این حال، نظام سرمایه داری بر روی آن اسم دزد ، خلافکار ، اوکیی های نکبت و تنفر انگیز گذاشته است. سپس به بهانه ی نیروی سرخ بودن ان ها را کشته یا به زندان میاندازد.
شما در جریان داستان این کتاب، با خانواده‌ی گرمِ مزرعه داری که مزرعه‌شان را از دست داده اند و مجبور به مهاجرت به کالیفرنیا هستند همراه می‌شوید و این همراهی چنان زنده است که وقتی کتاب را برای دقایقی استراحت کنار میگذارید عذاب وجدان میگیرید که با متوقف شدنِ خواندنِ شما ، این خانواده وسط بیابان در شرایط سختی متوقف شده اند و شما باید با بیشتر خواندن آنهارا نجات دهید، آنهارا به شهری برسانید ، به اب یا  به زمین آرام برسانید .
می‌توان به خواننده کتاب اطمینان داد که صفحه پایانی کتاب  شما را متاثر خواهد ساخت. زیرا  از ابتدای خوانش این کتاب توقع چنین پایانِ عجیب و نمادینی را نخواهید داشت ، تنها در یک پاراگرافِ اخر این کتاب چنان شوکی به مخاطب وارد می‌شود که نفس مخاطب را بند می‌اورد. طوری که مخاطب با خود می‌گوید: ۸۱۵ صفحه خواندم تا به همین یک پاراگراف برسم و از آن لذت ببرم.
۸۱۵ صفحه بخوانید تا لذتِ یک پاراگرافِ آخر کتاب را ببرید....! این لذت، از جنس لذت عجیبی است که آمیخته به غم و ناامیدی شده است، با این حال باید ببینید توسعه‌ی آمریکایی با چه هزینه‌هایی برپا شده است.
این کتاب را با ترجمه ی شاهرخ مسکوب و نشر امیر کبیر پیشنهاد میکنم.