سیده زهرا ارجائی

تاریخ عضویت:

شهریور 1402

سیده زهرا ارجائی

@S.Za.Erjaee

38 دنبال شده

45 دنبال کننده

Erjaee

یادداشت‌ها

نمایش همه
        این کتاب را اتفاقی در کتابفروشی دیدم و چون موضوعش، برایم دغدغه بوده، آن را خریدم؛ خواندنش وقت زیادی از من گرفت و وقفه‌های طولانی‌ای در این بازه ایجاد شد اما با این حال شیرینی خواندنش برایم از بین نرفت.

کتاب در چند فصل تدوین شده، فصول مختلفی که ابعاد گوناگون نظریه‌ی تعلیم و تربیت آیت‌الله خامنه‌ای را در برمی‌گیرد و نویسنده در هرفصل، بریده‌هایی از سخنرانی‌های ایشان را آورده و با توضیحات تکمیلی خود، آن‌ها را به هم مرتبط کرده این این نظریه را شرح و بسط داده است. البته این شرح، بسیار مختصر است و من از این اختصار خوشم آمد، چرا که باعث می‌شد خیالم راحت‌تر باشد که نظر شخصی نویسنده کمتر در آن دخیل می‌شود.

در مجموع کتابی بود که ارزش خواندنش را داشت، حتی باید آن را دوباره بخوابم. برای مشخص کردن سیر تربیتی در سطح کلان و حتی در جایگاه یک مادر، بایدها و نبایدها و لزوم توجه به ابعاد مختلف، با توجه به شرایط روز جامعه کتاب مناسبی است و برای همین هم دوست دارم دوباره آن را بخوانم.

#نظریه_تعلیم_و_تربیت
#آیت_الله_خامنه‌ای
#تربیت_فرزند
#جامعه_اسلامی
#تربیت_دینی
      

3

        کتاب را در نمایشگاه کتاب تهران سال ۱۴۰۳ خریده‌ بودم؛ با اعتماد به ناشرش که کتاب‌هایش همیشه برایم دوست‌داشتنی بود و البته این‌بار هم پشیمان نشدم!

داستان، ماجرای یک پیرزن است وارد روستای پدری‌اش می‌شود و تصمیم می‌گیرد راه‌آهن را در آن‌جا دوباره احیا کند، اما هیچ کس حاضر نمی‌شد با او همکاری کند، جز پسری به نام ایلیاس که او هم به‌خاطر پرحرفی، مطرود مردم روستاست؛ اما کار که شروع می‌شود، کم‌کم همه‌چیز تغییر می‌کند ... 

ایلیاس جایی در دفترچه‌اش نوشت:
«این از لحظه‌های مهم تاریخه. به همه‌ی آدمایی که بین‌شون شکرآب شده پیشنهاد می‌کنم یه قطار مشترک بسازن. راهبه که جواب می‌دهد.»

ماجرای قطاری که ایستگاه نداشت، ماجرای مرزهای بی‌اساس است، مرزهایی که هیچ ارزش و اعتباری ندارند اما انسان‌ها را به جان هم انداخته است. ماجرای تلاش برای نشان دادن بی‌ارزشی این مرزها و پررنگ کردن ارزش‌های واقعی...

داستان روانی بود و من در کمتر از یک روز خواندمش! برای نوجوان‌های ۹+ ساله‌ی کتاب‌خوان مناسب است و حتی برای تمام سنین! از آن کتاب‌هایی است که حتی بزرگ‌ترها را هم به فکر وامی‌دارد...
البته در طول داستان سوالاتی بود که بی‌جواب ماند اما پیام داستان آنقدر برایم شیرین بود از آن‌ها چشم‌پوشی کنم... 


      

6

        دومین کتابی بود که از ژول‌ورن میخواندم؛ «بیست هزار فرسنگ زیر دریا» را برای علمی‌تخیلی بودنش دوست داشتم اما این یکی چندان به دلم ننشست! 
از همان ابتدا می‌دانستی به هرحال فاگ شرط را خواهد برد؛
می‌دانستی هرچه هم سختی بر سر راهش قرار بگیرد راهی پیدا می‌کند و بر آن فائق می‌آید؛
و حتی می‌دانستی که هیچ‌چیز در این سفر، او را آشفته نخواهد کرد! 

اما من از همان ابتدا به آن‌چه در پایان داستان فاش شد فکر می‌کردم؛ که آیا فاگ، با این‌همه دقت و محاسبه‌گری و نظم، به این نکته فکرکرده؟! اصلاً چطور می‌شود حرکت در نصف‌النهارها و در عرض زمین را با تغییر ساعت و زمان تطابق داد! و این هشتاد روز، بر مبنای کدام ساعت است؟! و راستش همین موضوع هم مرا تا پایان داستان کشاند!
اگر بخواهم بگویم ژول‌ورن در دور دنیا در هشتاد روز، کجای داستان خودش را نشان داده، آن‌طور که در «بیست هزار فرسنگ زیر دریا» میدیدمش، آن یک نقطه، همین‌جاست؛ جایی که یک نکته‌ی علمی زیبا، ریز و دقیق را در داستان می‌بینیم ... 

و در نهایت کتاب جالبی بود که در مدت زمانی کوتاه خواندمش، هیجان و ترس و اضطراب پاسپارتو به خوبی به خواننده منتقل می‌شود، اگر چه که بداند در نهایت چه خواهدشد...

      

2

        خار و میخک را همه به نام نویسنده‌اش میشناسند؛ و یحیی سنوار را به چوبی که پرتاب کرد و نقابی که از چهره برنداشت... چه بسا اگر نقاب برداشته بود اکنون زنده بود اما با عزت رفت و بار دیگر دشمنان غاصبش را تا آخرین لحظه به ذلت کشاند!

خار و میخک، رمان و داستان نیست، روایت ایستادگی‌ است، روایت مقاومت، روایت درد و رنج و سختی اما زیر بار ظلم نرفتن! انتظار یک رمان ادبی نباید از آن داشت اما روایتی‌ست زیبا و واقعی از فلسطین، از دید یک مبارز متولد اردوگاه...
من درباره بی‌وطنی و بعد هم مهاجرت یهود به این سرزمین خوانده‌بودم، اما هرچی بود از زبان همان‌ها بود! یا نهایتاً آن‌هایی که یهودیان را از سرزمین‌شان بیرون کردند و آن‌ها را راهی ارض مقدس کردند. 
این داستان اما از زاویه‌ای متفاوت ماجرا را روایت می‌کرد. از دید فرزند خانواده‌ای که تا چشم بازکرده، خود و خانواده‌اش را آواره دیده،‌ از پدرش بی‌خبر است، مردان خانه‌شان پسرانی نوجوان هستند و مادری که این خانه را زنده نگه داشته است. 
در طول داستان شکل‌گیری گروه‌های مختلف فلسطینی همراه یا مخالف اشغالگران به خوبی به تصویر کشیده‌شده، چه، نویسنده در خانواده‌ای بزرگ شده که هر یکی از برادرانش و دوستانشان در یکی از یکی گروه‌ها هستند!
حجم کتاب زیاد است اما تا حد امکان عاری از توصیفات و توضیحات بیش از اندازه؛ هرچه بود یا در شرح زندگی در اردوگاه و یا در بیان مبارزات و سختی‌های آن بود...

خواندنش را به هرکس که میخواد اطلاعاتی کلی از فلسطین به دست بیاورد، توصیه می‌کنم اما باید حوصله‌ی خواندن ۶۶۰ صفحه را داشته‌باشد!



      

0

        داناون، که با یک ضربه‌ی کوچک شیطنت‌آمیز به مجسمه‌ی معروف محوطه‌ی مدرسه باعث خراب شدن سالن ورزشی معروف هادکسل شده بود، در پی اشتباه مدیر و یکی از کارمندان مدرسه، وارد آکادمی رجحان تحصیلی می‌شود، مدرسه‌ای برای بچه‌هایی با ضریب هوشی بالا. از همان روز اول ورودش داناون، همه متوجه شدند که او به اشتباه این‌جاست اما آن‌قدر به سیستم ارزشیابی و ورودی خود مطمئن بودند که کسی جرأت نداشت این را به زبان بیاورد که داناون به اشتباه آن‌جاست! داناون وارد کلاس آقای آز و تیم رباتیک می‌شود و این اتفاق هم برای خودش پر از سود و منفعت بود، هم برای بقیه‌ی هم‌تیمی‌هایش؛ اما نه سودی از جنس آن‌چه در مدرسه تیزهوشان مرسوم بود! 


کتاب پر هیجان و لذت‌بخشی بود، فصل‌هایی که هرکدام از زبان یکی از شخصیت‌های داستان، ماجرا را روایت می‌کرد، باعث می‌شد بتوانی موضوع رو از زاویه‌ی دید همه ببینی! همه‌ی آن‌هایی که به نحوی با موضوع درگیر بودند و هرکدام ضریب هوشی متفاوتی داشتند!

در ذهن من همیشه این درگیری میان خوب بودن یا نبودن وجود مدارس خاص وجود داشت؛ خواندن این کتاب به این درگیری ذهنی پایان نداد اما دید خوبی داد! 
بچه‌هایی که در این مدارس درس می‌خوانند، نه تفریحی دارند، نه به قول خودشان زندگی معمولی؛ روز به روز از جامعه‌ی عادی فاصله می‌گیرند، در هیچ جشن و مهمانی‌ای شرکت نکرده‌اند و همیشه مشغول درس خواندن و کار کردن و تلاش کردن‌اند... 
از سوی دیگر، دانش‌آموزی را می‌بینیم که به اشتباه وارد این فضا شده، اما ورودش توانسته بزرگترین مشکل این مدرسه را در برگزاری کلاس درسی حل کند؛ گروه رباتیک را تبدیل به یک تیم واقعی، با روحیه‌ی تیمی کند و امید و انگیزه را به آن‌ها بازگرداند! ظاهراً داناون تنها چیزی بود که مدرسه رجحان تحصیلی کم داشت!
از سوی دیگر همان چند هفته ماندن در آن مدرسه و تلاش بی‌نتیجه برای یادگرفتن درس‌های آن مدرسه، باعث شد وقتی به مدرسه‌ی خودش بازمی‌گردد، تمام نمره‌هایش الف باشد؛ چیزی که در تمام طول تحصیلش، آرزویش را داشت و هیچ وقت به آن دست پیدا نمی‌کرد! 

تمام این تقابلات و اتفاقاتی که در این داستان افتاد، مکالمات و گفتگوهای ذهنی و نگاه مختلف شخصیت‌های داستان، باعث شد بتوانم دید متفاوت و جامع‌تری نسبت به این مسأله داشته باشم ... 
حالا بهتر می‌توانم به ضعف‌ها و قوت‌های وجود یا عدم وجود مدارس خاص فکر کنم... 

اگر بخواهم این کتاب را به نوجوان معرفی کنم، فکرمی‌کنم برای نوجوانی که فکر می‌کند جای اشتباهی است، فکر می‌کند با نرفتن به مدرسه تیزهوشان چیزی را از دست داده و یا نوجوانی که گرفتار غرور تیزهوشانی و خاص بودن شده مناسب است.

تنها نکته‌ی کتاب که ممکن است از نظر بعضی والدین و مربیان مطلوب نباشد، موضوع کلاس رشد، یا همان تنظیم خانواده است که در داستان مطرح شده. در کشورهای غربی به دلیل مسائل فرهنگی و اجتماعی، این درس (که در ایران، قبلاً جزء واحد‌های دانشگاهی بوده) در مدرسه ارائه می‌شود. در طول داستان مشخص می‌شود که کادر مدرسه رجحان تحصیلی فراموش کردند این کلاس را برای بچه‌ها برگزار کنند و حالا آن‌ها مجبورند تابستان در این کلاس حاضر شوند اما داناون، خواهر باردارش را به کلاس می‌آورد و با پیگیری بارداری او تا زایمان، این واحد درسی برای آن‌ها ارائه می‌شود!
در باب این موضوع، اشاره‌ی خاص و یا مغایر با فرهنگ ما در داستان نشده؛ و لذا من مطالعه‌ی آن را برای نوجوان ۱۵+ یا بعد از کلاس هفتم که در مدرسه با موضوع تولید مثل آشنا می‌شوند، بلامانع می‌دانم. 

      

5

        تا قبل از این که بخوانمش، توی ذهنم یکی از کتاب‌های کلیشه‌ای بود که بین مذهبی‌ها معروف شده و احتمالاً از خواندنش خوشم نخواهم آمد اما بالاخره آمد در لیست کتاب‌های نخوانده‌ی کتابخانه‌ام و خواندنش را شروع کردم... 
شروع تکان‌دهنده‌ای داشت! ناراحتی یک شیعه‌ی افغانستانی از این که چرا در موکب‌های ایرانی مسیر اربعین، اینقدر تفاوت قائلند میان ایرانی و غیرایرانی و حتی اصفهانی و مشهدی و شیرازی و ... . جای دیگری از کتاب، یکی دیگر از این شیعیان گفته بود ایرانی‌ها فکر می‌کنند افغانستانی یعنی کارگر ساده‌ی روزمزد و ارزان! آن دیگری از سختی زندگی یک مهاجر مسلمان نوشته‌بود که نمی‌تواند در کشور همسایه‌ی هم‌دینش بماند و مجبور است برود در میان بلاد کفر ... و وجه مشترک همه‌شان، پیداکردن یکدیگر در آن آشوب بلاد کفر و دست انداختن به حلقه‌ی هیأت و روضه‌ی امام حسین، زیباترین بخش داستان‌های کتاب بود!
برخلاف تصور قبلی‌ام، دوستش داشتم. نه برای روایت از امام حسین، که برای دید تازه‌ای که به من داد. حالا دیگر دانشجویان افغانستانی دانشگاه را که می‌بینم، نگاه متفاوتی خواهم داشت. دیگر حواسم را جمع این می‌کنم که شیعه، شیعه است، ایرانی و غیرایرانی ندارد. به این فکر می‌کنم که معجزه‌ی امام حسین، کجای زندگی من بوده‌است و شکر می‌کنم که مجبور نیستم برای این که بتوانم زیارت عتبات بروم، در میانه‌ی کفر زندگی کنم! و برای هیات ماهانه و هفتگی، لازم نیست کیلومترها مسیر طی کنم و با ترس از قوانین سخت حکومتی پای روضه بنشینم ... 
      

0

        

کتاب روزهای مرده کتابی است که ولرین باید آن را پیدا کند و به دلایلی زندگی‌اش پس از آغاز سال جدید به آن کتاب بستگی دارد! کتابی که نمی‌داند کجاست... ولرین فقط ۴ روز فرصت دارد تا زندگی‌اش را نجات دهد.
ولرین به همراه پسربچه‌ای که مدت‌هاست به عنوان وردستش با او زندگی می‌کند، به دنبال راهی برای نجات زندگی‌اش است؛ این پسربچه، نه خانواده‌ای دارد، نه نام و نشانی و نه حتی اسمی! همه او را «پسر» می‌خوانند! «پسر» تنها چیزی که برای حفظ زندگی‌اش می‌داند این است که هرچه اربابش، ولرین، گفت باید بی چون و چرا اجرا کند ... 

ماجرای ولرین و پسر و ویلو و دیگران (!!!)، داستانی است مرموز، مبهم، معمایی و عجیب، با پایانی باز! ماجرایی گره‌خورده با سحر و جادو که بعضی قسمت‌هایش مخاطب را متعجب می‌کند، بعضی کنجکاوش می‌کند و بعضی دیگر فقط علامت سوالی برای مخاطب باقی می‌گذارد؛ که تا انتهای داستان هم جوابی نمی‌گیرد! 

موضوع داستان را دوست داشتم، موضوعی خاص و متفاوت بود؛ ماجرای معمایش هم آمیخته با ماوراء، برایم جذابیت داشت، اما پایان باز و پر از سوال داستان تمام لذت خواندنش را از بین برد!
البته شاید اگر روزی جلد دومش را پیدا کردم و خواندم، نظرم عوض شد... 

      

0

0

        یک داستان ماجراجویی و کارآگاهی که شخصیت اولش، دختری به نام نانسی درو است؛ پدر نانسی وکیل معروف و کاربلدی هست و معمولا با دخترش کارهای مشترکی انجام می‌دهند. این بار نانسی وارد پرونده‌ی کلاهبرداری عجیبی می‌شود. او متوجه میشود که یک زن، بعد از فروش خز بسیار مرغوبی با قیمتی بسیار پایین، سهامی تلقبی را به افراد می‌فروشد... نانسی در حالی که دنبال او می‌گشت، متوجه می‌شود که این باند کلاهبرداری از آنچه فکر می‌کرده، بزرگتر و حرفه‌ای‌تر است اما او و دوستانش که وارد ماجرا شده‌اند، تمام تلاش خود را می‌کنند تا این معما را حل کنند... 

وجه ماجراجویی داستان را دوست داشتم، کشش و جذابیت کافی برای این که کتاب را در کمترین زمان ممکن بخوابم داشت؛ اما در اواسط داستان، موضوعی به میان آمد که مرا مردد کرد که این کتاب را به نوجوان معرفی کنم یا نه.

❌❌❌❌❌
ماجرا از این قرار است که نانسی، به درخواست پدرش، ارتباطی صمیمی با پسری به نام چاک را آغاز می‌کند تا بتواند به اطلاعاتی مناسب برای انجام وظیفه‌ی محوله‌اش دست پیدا کند؛ از طرف دیگر نانسی و پسری به نام ند، که از قبل یکدیگر را می‌شناسند، به هم علاقه‌مند بوده‌اند اما ند از این ارتباط بین نانسی و چاک خوشنود نیست! نانسی که این موضوع را می‌فهمد، تلاش میکند تا احساسات و افکار ند را اصلاح کند که البته موفق هم می‌شود
❌❌❌❌❌

البته اینگونه موارد در داستانهای ترجمه‌ای به وفور یافت می‌شود! به هرحال سبک زندگی و فرهنگ جامعه‌ی نویسنده در نوشته‌هایش انعکاس می‌یابد اما ما نیز باید مطابق با فرهنگ خود این داستانها رو گزینش کنیم ... 



      

0

        

فلورا بلک‌هارت، دختری باهوش و علاقه‌مند به کتاب‌های کمیک است که در زندگی‌اش چندان احساس شادی نمی‌کند. پدر و مادرش جدا شده‌اند و فلورا با مادرش که علاقه‌ی عجیبی به نوشتن داستان‌های عاشقانه دارد، زندگی می‌کند؛ نوشتن داستان‌های عاشقانه چیزی است که فلورا اصلا آن را دوست ندارد و حتی آن را عامل جدا شدن مادر و پدرش می‌داند!
یک روز، سنجابی به نام اولیس به طرز عجیبی قدرت‌های ابرقهرمانی پیدا می‌کند و دوستی غیرمنتظره‌ای بین او و فلورا شکل می‌گیرد. در این میان، ماجراهایی طنزآمیز و احساسی رخ می‌دهد که هم به روابط خانوادگی فلورا می‌پردازد و هم نشان می‌دهد که دوستی‌های خاص و غیرمنتظره، چطور می‌توانند زندگی ما را تغییر دهند.  

نویسنده‌ی داستان تلاش کرده تا دغدغه‌های یک کودک با والدین طلاق‌گرفته را نشان دهد؛ او با زبانی طنز و صمیمی و در قالب ماجرایی فانتزی، به بیان احساسات فلورا می‌پردازد.
علی‌رغم لحن طنزآمیز و خلاقیت نویسنده در خلق فانتزیِ داستان، نافرمانی، بی‌ادبی و حتی وقاحت فلورا در برابر مادرش، بیش از اندازه است و حتی در انتهای داستان به نظر می‌رسد همین رویه بود که باعث شد مادر فلورا در رفتارش تجدیدنظر کند! خلاصه این‌که تصویری که از خانواده، ارتباط بین اعضای خانواده و خصوصاً فرزند و مادر در داستان ترسیم شده، تصویری مطابق با فرهنگ ایرانی اسلامی نیست و این موضوع در تمام کتاب به چشم میخورد و حتی زیربنای محتوای داستان است. 
از سوی دیگر، ترجمه داستان در بسیاری قسمتها به قدری خشک و رسمی است که نتوانسته لحن طنزآمیز، جذاب و صمیمی متن اصلی داستان را به مخاطب فارسی‌زبان منتقل کند... 



      

0

        
نوازنده نابینا داستانی تأثیرگذار و عمیق درباره‌ی زندگی پسری نابینا به نام پیوتر است که با وجود محدودیت‌هایش، استعداد فوق‌العاده‌ای در موسیقی پیدا می‌کند و مسیر زندگی خود را به‌واسطه‌ی هنر دگرگون می‌سازد. این کتاب علاوه بر روایت داستانی جذاب، مفاهیم تربیتی، انسانی و فلسفی مهمی را در خود جای داده است.

یکی از نکات مثبت این رمان، تأکید بر رشد و توانمندی‌های فردی است. پیوتر در ابتدا کودکی گوشه‌گیر و ناامید است، اما با حمایت مربیانش و کشف استعدادش در موسیقی، به فردی مستقل و موفق تبدیل می‌شود. این پیام نشان می‌دهد که محدودیت‌های جسمی نمی‌توانند مانعی برای موفقیت باشند و هر فردی می‌تواند با شناخت استعدادهای خود به پیشرفت برسد. همچنین، داستان بر نقش تربیت و حمایت خانواده در شکل‌گیری شخصیت تأکید دارد و نشان می‌دهد که تشویق و راهنمایی درست، حتی در سخت‌ترین شرایط، می‌تواند مسیر زندگی را تغییر دهد.

کورولنکو دنیای یک نابینا را به‌شکلی هنرمندانه به تصویر کشیده و توانسته است فضایی خلق کند که خواننده از طریق حواس دیگر، مانند شنوایی و لامسه، دنیای پیوتر را تجربه کند. 
شخصیت‌پردازی نیز قوی و باورپذیر است، به‌ویژه تحول شخصیتی پیوتر که از کودکی پرخاشگر به یک نوازنده حساس و اندیشمند تبدیل می‌شود. همچنین، موسیقی در این داستان تنها یک هنر نیست، بلکه تمثیلی از شناخت خویشتن و ارتباط با جهان پیرامون است که به داستان عمق و معنایی فراتر از یک روایت ساده می‌بخشد.

با این حال، رمان از برخی جنبه‌ها نیز قابل نقد است. در بخش‌هایی از داستان، نگاه ترحم‌آمیزی به معلولیت دیده می‌شود که می‌تواند این تصور را ایجاد کند که نابینایان حتماً نیازمند حمایت ویژه هستند، در حالی که امروز بر توانمندی‌های آن‌ها تأکید بیشتری می‌شود.
همچنین، تأکید زیاد بر رنج و سختی‌های پیوتر باعث شده فضای داستان در بخش‌هایی غم‌انگیز شود. علاوه بر این، نقش پدر و مادر پیوتر در رشد او کم‌رنگ است و شاید نویسنده می‌توانست نقش والدین را در تربیت فرزندان دارای نیازهای ویژه پررنگ‌تر نشان دهد و از سویی مسیر موفقیت پیوتر به نحوی ترسیم شده که به نظر می‌رسد این موفقیت تنها وابسته به کمک اطرافیان بوده و خواست و اراده‌ی شخصی پیوتر هیچ نقش و جایگاهی در این موفقیت نداشته‌است.

با همه‌ی این‌ها، نوازنده نابینا همچنان یکی از آثار ارزشمند ادبیات روسیه است که با نثری دل‌نشین، شخصیت‌هایی ملموس و پیام‌هایی عمیق، خواننده را به تأمل درباره‌ی استعدادها، محدودیت‌ها و قدرت هنر در زندگی انسان دعوت می‌کند. این کتاب، هم از نظر داستانی و هم از نظر مفاهیم انسانی، اثری خواندنی و الهام‌بخش است که مطالعه‌ی آن برای هر علاقه‌مند به ادبیات، لذت‌بخش و آموزنده خواهد بود.







❌❌❌❌ افشای داستان:

رمان نوازنده نابینا داستان زندگی پسری نابینا به نام پیوتر را روایت می‌کند که در یک خانواده‌ی نجیب‌زاده در روسیه متولد شده است. مادرش پس از تولد او، وقتی متوجه می‌شود که فرزندش نابینا است، دچار شوک و اندوه عمیقی می‌شود. او ابتدا این حقیقت را نمی‌پذیرد و امیدوار است که شاید فرزندش درمان شود، اما به‌تدریج با واقعیت کنار می‌آید. 
یکی از شخصیت‌های مهم داستان، دایی پیوتر است که فردی روشن‌فکر و انسان‌دوست است. او با دیدی متفاوت به نابینایی پیوتر نگاه می‌کند و سعی دارد به او کمک کند که مستقل باشد و استعدادهایش را بشناسد. یکی از مهم‌ترین لحظات داستان زمانی رخ می‌دهد که پیوتر با پیانو آشنا می‌شود. او با شنیدن صدای موسیقی، واکنش عجیبی نشان می‌دهد و کم‌کم علاقه‌ی زیادی به این ساز پیدا می‌کند. دایی‌اش متوجه استعداد او در موسیقی می‌شود و به خانواده‌اش پیشنهاد می‌دهد که آموزش موسیقی را برای پیوتر جدی بگیرند.
پیوتر با راهنمایی دایی و مربیانش، نواختن پیانو را فرا می‌گیرد و استعداد فوق‌العاده‌ای از خود نشان می‌دهد. موسیقی برای او تنها یک هنر نیست، بلکه راهی برای بیان احساسات و کشف دنیای درونی‌اش می‌شود. با گذشت زمان، پیوتر از یک کودک افسرده و منزوی به یک نوازنده‌ی بااحساس و خوش‌بین تبدیل می‌شود.
در یکی از مهم‌ترین بخش‌های داستان، دایی تصمیم می‌گیرد پیوتر را به یک سفر ببرد. این سفر برای پیوتر که تا آن زمان بیشتر در محیط خانه بوده، تجربه‌ای کاملاً جدید است. او در طول این سفر، با زندگی مردم عادی، درد و رنج آن‌ها و همچنین زیبایی‌های جهان آشنا می‌شود. یکی از تأثیرگذارترین صحنه‌های داستان، ملاقات پیوتر با یک گروه از دهقانان و کارگران سخت‌کوش است که با وجود مشکلات زندگی، شادی و امید را در رفتارشان حفظ کرده‌اند. این تجربه دیدگاه پیوتر را نسبت به زندگی تغییر می‌دهد و باعث می‌شود که او احساس نزدیکی بیشتری با انسان‌های دیگر داشته باشد.
در پایان، پیوتر نه‌تنها به یک نوازنده‌ی برجسته تبدیل شده، بلکه از نظر روحی و فکری نیز رشد کرده است. او دیگر خود را فردی ناتوان و محدود نمی‌بیند، بلکه با استفاده از استعدادش در موسیقی، به دنیای بزرگ‌تری متصل شده است. نواختن پیانو برای او تبدیل به پلی میان او و دنیای اطرافش می‌شود.
داستان با تصویری از پیوتر که در حال اجرای موسیقی برای دیگران است، به پایان می‌رسد. موسیقی او احساسات عمیقی را در مخاطبانش برمی‌انگیزد و نشان می‌دهد که چگونه یک فرد می‌تواند با شناخت استعدادهای خود، بر محدودیت‌هایش غلبه کند و تأثیری مثبت بر دیگران بگذارد.

❌❌❌❌
      

29

        

ارباب‌ها، روایتی تلخ و انتقادی از جامعه‌ای مکزیک در دوران پساانقلاب است. داستان در یک روستای کوچک می‌گذرد که با سقوط نظام پیشین، امید به عدالت و آزادی در میان مردم زنده شده است، اما به‌زودی روشن می‌شود که قدرت به دست گروهی جدید از اربابان محلی (کاسیکها) افتاده است. 
خوزه مانسیو، شخصیت محوری رمان، نماد این نظام فاسد است که با ثروت، حیله‌گری و نفوذ بر نهادهای سیاسی و مذهبی، کنترل کامل زندگی روستاییان را در دست میگیرد. وقایع هنگامی اوج می‌گیرد که دون سیمون، کشاورزی ساده‌دل، در پی احقاق حق خود به سیستم قضایی روستا پناه می‌برد، اما دستگاه عدالتی که خود زیر سلطه‌ی خوزه مانسیو است، نه‌تنها به داد او نمی‌رسد، بلکه زمینش را نیز مصادره می‌کند و او را به بردگی نوینی می‌کشاند.  

آزوئلا در این رمان با نگاهی واقع‌گرایانه و گزنده، هدف خود را افشای دور باطل فساد و قدرت قرار داده است. او نشان می‌دهد که چگونه انقلاب مکزیک، با وجود شعارهای عدالت‌خواهانه، نتوانست ساختارهای ستمگرانه را از بین ببرد و تنها جای اربابان قدیم را با چهره‌هایی جدید پر کرد. نویسنده از خلال شخصیتهایی مانند پانچو (انقلابی سابق که به فساد آلوده می‌شود) و دنیس (معشوقه‌ی مکار خوزه مانسیو)، به بررسی روانشناسی قدرت و شکست آرمان‌های انقلابی می‌پردازد. پیام اصلی او هشدار نسبت به توهم تغییر است؛ تغییری که در ظاهر ساختارها را دگرگون می‌کند، اما در عمل، ستم و نابرابری را بازتولید می‌نماید. این اثر، فراتر از یک روایت تاریخی، بازتاب‌دهنده‌ی تناقض‌های ذاتیِ قدرت در هر جامعه‌ی انسانی است.

نویسنده با شجاعت، چرخه‌ی فساد و قدرت را در جامعه‌ای پساانقلابی به تصویر می‌کشد. او نشان می‌دهد که چگونه انقلابیون با شعارهای عدالت‌خواهانه به قدرت می‌رسند، اما خود به بخشی از سیستم ستمگر تبدیل می‌شوند و این خیانت به آرمان‌ها به خوبی در داستان دیده‌ می‌شود. 
اگرچه داستان در بستر انقلاب مکزیک می‌گذرد، اما مسأله‌ی اصلی آن، تکرار ستم در پوشش تغییر، مسأله‌ای جهانی است و می‌تواند برای افراد هر جامعه‌ای مفید و قابل تأمل باشد.

      

4

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.