بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

حبیب فعلا خالی

@Habib.sangtarashan

32 دنبال شده

18 دنبال کننده

                      آمده‌ام به اینجا بهر ول چرخی
(منظور از اینجا سایت بهخوان می‌باشد.)
                    

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            استالین عاشق گورکی بود
این کتاب برای کسانی است که به حاشیه هم به اندازه‌ی متن علاقه دارند
پشــت جلد كتاب از قول يك بابايى به اســم جولين بارنز (كه نمى‌دانيم كيست!) آمده است: «اين كتاب بيش از هر چيزى مرا خنداند». اما شما كه كتاب را بخوانيد، كارتان به لبخند هم نمى‌رسد، چه برسد به خنده و قهقهه و بيش از هر چيزى، اين شايد به خاطر اين باشد كه بعضى شوخی‌ها توى فرهنگهاى ديگرى ممكن است جواب بدهد كه اينجا مفهومى ندارد، يا شايد هم به خاطر اينكه هيچ زبان ديگرى به اندازه‌ی فارسى خودمان بامزه و شيرين نيست. حالا اما آن جمله اول كتاب و اينكه نويسنده كتاب يك طنزنويس معروف است را بگذاريد كنار، انصافاً با كتاب خوب و خوشخوانى طرف هستيد. اولاً كتاب يك اثر داستانى يا تاريخى نيست، ولى درعين حال هر دو آنها هست. كتاب مجموعه روايت‌هايى است از ديدار آدم‌هاى مشهور تاريخ و ادبيات با همديگر. مثلا تئودور روزولت رئيس‌جمهور در ديدارش با اچ. جی. ولز مهلت حرف زدن پيدا نمی‌كند، ژوزف اســتالين به ماكسيم گوركی شيرينی مى‌دهد، لارنس اليويه عاشــق وينستون چرچيل مى‌شــود، ارنست همينگوى با مشت‌هاى قوى‌اش حســاب فورد مادوكس فورد را مى‌رســد، جورج برنارد شاو با دوچرخه اش مى زند به برتراند راسل و ... در واقع يك مجموعه هيجان انگيز براى كسانى كه حواشى ادبيات و هنر هم برايشــان جذاب است. استاد حسن كامشاد خودشان از بزرگان اهل تميز هستند و به خصوص در ترجمه، كارهاى درجه يكى از ايشــان خوانده ايم، معروف تر و نوستالژيك تر از همه داســتان فلسفى «دنياى ســوفى»، و خودش هم در دو جلد زندگينامه خودنوشــت‌اش، با عنوان «حديث نفس» نشــان داده بود كه در روايت حاشيه‌هاى اين‌چنين چه قلم شيرينى دارد. اين كتاب در اصل مجموعه  101 برخورد تاريخی بوده است كه الان 37 تايش به فارسى ترجمه شده. بقيه يا شخصيت‌هايش براى ما آشنا نبوده‌اند يا به قول مترجم «ديدار»شان زيادى پرحاشيه و مسأله‌ســاز بوده است.  يك مزيت كتاب اين است كه مى شود فال فال خواندش و چون مطالب هر ديدار هم كوتاه است، به درد توى تاكسى و مترو هم مى‌خورد. نكته دوم هم آن كتابنامه‌ی پر و پيمان آخر كتاب است كه نشان مى‌دهد حتى براى يك مطلب ساده براى روايت يك ديدار هم مى‌شود اين همه تحقيق كرد!


به قلم احسان رضایی، هفته‌نامه‌ی همشهری جوان، شماره‌ی 460، 31 خرداد 1393.
          
            جبران خلیل جبران، داستان نویس، هنرمند ،شاعر و روزنامه نگار مشهور لبنانی- آمریکایی مشهورترین چهره از کسانی است که به عنوان سرآمدان نهضت فرهنگی جهان عرب در قرن گذشته شناخته می‌شوند. 
اکنون سالها پس از مرگش اشخاصی در دانشگاههای مختلف غربی تخصص جبران شناسی دارند و همچنان کتابهای جدیدی برای تحلیل و شناخت آثار او منتشر می‌شود و داستان زندگی اش به صورت نمایشنامه به روی صحنه می‌رود و فیلمهای سینمایی مختلفی بر اساس آثار او ساخته شده است. 
جبران که ریشه شرقی و عربی داشت در کودکی به ایالات متحده رفته و به خوبی با فرهنگ غربی آشنا شد و به سبب زندگی در آمریکا و اروپا توانست به زبانی خاص و متفاوت دست یابد که برای همه مخاطبان مناسب باشد.
مشهورترین کتاب او "پیامبر" -انتشار ١٩٢٣ در آمریکا- که مجموعه ای نثر ادبی و شاعرانه است در میلیونها نسخه چاپ و به بیش از پنجاه زبان ترجمه شده است و همواره از آن به عنوان یکی از پرفروش ترین کتابهای جهان یاد می‌شود. 
این کتاب که چند سال پیش یک نسخه فیلم انیمیشن نیز از آن عرضه شد، فضایی معنوی و عارفانه دارد و از آنجا که بر معنویت به عنوان گمشده زندگی انسان قرن بیستم تکیه کرد و موضوعات کاربردی در حیات طبیعی بشر را مورد توجه قرار داد بسیار مورد توجه قرار گرفت.
متن کتاب داستان خیالی مردی است به نام "المصطفى"- به معنی برگزیده و محبوب- که از جزیره ی زادگاهش به شهری ساحلی و رؤیایی به نام "اورفالیس" فرستاده شده و بعد از دوازده سال قرار است یک کشتی برای بازگرداندن او بیاید. 
در هنگام خداحافظی او از این شهر، مردم اورفالیس گرد او جمع می‌شوند و از او می‌خواهند که با آنان سخن بگوید و آخرین موعظه هایش را به یادگار بگذارد. 
فضای این موقعیت و متن گفتارهای شاعرانه کاملا رمزگونه و عرفانی است.  پیامبری برگزیده که به سوی مردم آمده و دوازده سال در میان شان زیسته و اینک سفارشهای پیش از رفتن را برای زندگی آرمانی و مطلوب به آنان بازمی گوید. 
متن کتاب بیست و هشت فصل دارد که جز فصل آغازین با عنوان بازگشت کشتی و فصل پایانی با عنوان خداحافظی، همه به موضوعات عمومی زندگی چون عشق، ازدواج،کار، خانه، آزادی، غم، دوستی و ... می‌پردازد. 
عمومی بودن فضای کتاب و متن آن باعث شده تا هر مخاطبی از هر آیین و قومیتی با آن ارتباط برقرار کند. 
داستان کتاب در لامکان (ساحل خیالی شهری رؤیایی) می‌گذرد و راوی آن مردی است که نام پیامبر اسلام را دارد اما سیمای مسیح را برای خواننده تداعی می‌کند. 
متن کتاب مانند اغلب نقاشی های جبران نوعی فضای خاص انسانی با رنگ آمیزی و تصویر سازی خیالی و عارفانه دارد. 
جبران گرچه هیچگاه به عنوان یک مسیحی متعصب و مذهبی شناخته نمی‌شد، اما همواره رویکرد دینی در آثار خود داشت، و گرچه کمتر به آبشخورهای فکری او اشاره شده اما واضح است که مطالعه و آشنایی فراوان با متون دینی و افکار معنوی داشته و حتى با اندیشه اسلامی چندان بیگانه نبوده است. 
من خود در میان میکروفیلمهای کتابخانه دانشگاه آمریکایی بیروت برای نخستین بار صفحاتی از نشریه ارگان رابطه قلمیه را یافته و منتشر کردم که جبران خود سخنان برگزیده اش از پیامبر اسلام و امام علی را با تصویرگری چهره این دو بزرگوار در این روزنامه به چاپ رسانده است و متأسفانه تا کنون کسی به این موضوع نپرداخته است.  
جبران کوشیده تا در کتاب پیامبر روح کلی و مشترک ادیان گوناگون و هدف غایی تعالیم عرفانی و اخلاقی را در مضامین فراگیر و مشترک با زبانی متفاوت و نو عرضه کند تا برای همه مخاطبان ماندگار شود. 
باربارا یانگ شاعره عارف مسلک آمریکایی می‌گوید: "این کتابی است که فیلسوف آن را فلسفه می‌خواند و شاعر آن را شعر می‌داند و جوانان می‌گویند ما آنچه در دل داشته ایم در آن می‌یابیم و پیران می‌گویند ما در زمستان زندگی گنجینه ای را که عمری در پی اش بوده ایم در آن یافته ایم" 
بی سبب نیست که هم جوانان از آن به مناسبت کادوی والنتاین استفاده می‌کنند و هم کشیش ها از عبارات آن در موعظه کلیسا بهره می‌جویند و بارها از متن شعرگونه آن، هم در مراسم عروسی وهم در مراسم عزا استفاده می‌کنند.
این کتاب تا کنون بارها و با قلم مترجمان مختلفی به زبان فارسی منتشر شده که مشهورترین آنها ترجمه های مرحوم نجف دریابندری و دکتر حسین الهی قمشه ای است. 

(به تاریخ ۱۳۹۹/۵/۴ از سری یادداشت‌های «صد کتاب قبل از صدسالگی!» در روزنامه‌ی شهرآرا)
          
                من کتاب کارآگاهی را با "شرلوک هولمز" می‌شناختم و کسی غیر از او را چندان به رسمیت نمی‌شناختم. تا اینکه طی یک توفیق اجباری "قتل در قطار سریع‌السیر شرق" را خواندم و تعصب‌های عجیب را کنار گذاشتم. برای همین اطرافیانم پیشنهاد دادند که "قتل راجر آکروید" را بخوانم‌ و اعلام کردند این کتاب نهایت هنر نویسندگی آگاتا کریستی است.
به دلایل مشخصی از خواندن این کتاب کمتر از رمان کارآگاهی‌ای که تاکنون خواندم لذت بردم. نمی‌دانم این دلیل روانی‌ است یا نقص آشکاری در پی‌رنگ قصه‌است که باعث می‌شود از آن لذت نبرم.
در چنین کتاب‌هایی که قاتل همان راوی قصه است احساس می‌کنم که نویسنده آشکارا فریبمان داده‌است. یعنی تمام اطلاعات را در اختیارمان قرار نداده و بعد احساس قدرت کرده. در حالی که به نظرم این به دور از اخلاقیات یک کتاب معمایی است. چون اگر نویسنده نکاتی را که خودش در ذهنش بود در داستان‌ هم مطرح می‌کرد قطعا خواننده هم می‌توانست به راحتی قاتل را کشف کند. به نظرم این دیگر یک معما نیست، یک نوع حقه‌بازی و میانبر است.
البته برخلاف کتاب دیگری که با همین ویژگی خوانده بودم (موریارتی) آگاتا کریستی شاهد‌هایی برای غیرقابل اعتماد بودن راوی در قصه قرار داده‌بود اما این شواهد خیلی ناقص‌تر از کل ماجرا بود.
در فصل پایانی داستان احساس می‌کردم آگاتا کریستی رسماً سرکارم گذاشته است. و داستان را که چیز دیگری بوده، کاملا جور دیگری به من فهمانده و این نه ناشی از پیچیدگی معمای داستان که ناشی از نقص اطلاعات قصه است.
علی‌الحساب کتاب مورد علاقه‌م همچنان همان "قتل در قطار سریع السیر شرق" است.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.