بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

محمد عارف اسلامیان

@ArefEsi

7 دنبال شده

18 دنبال کننده

                      یه کتاب خون که پادکست هم می‌سازه (راجع به کتاب)... 
حس می کنم به صورت عجیبی به کتاب های خوبی بر می خورم؛ از این خوشحالم.
                    
aref.eslamian
https://anchor.fm/dailyBooks

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            شاهکار در شاهکار

آنچه از علامه امینی، صاحبِ الغدیر در ذهن دارم، همان عکسِ معروفش هست: چهارشانه با چشمانِ درشت و خیره به دوربین. ولی استاد محمدرضا حکیمی در کتابِ فوق‌العاده‌اش پشتِ این چهره را به خواننده نشان می‌هد.
علامه حکیمی در نیمه‌ی اول کتاب، اصلا معلوم نیست می‌خواهد از الغدیر بگوید و صاحبش. او به روش عقلی و نقلی، ولایت و خلافت حضرت امیر(ع) را اثبات می‌کند و چقدر عالی هم این کار را می‌کند. اما در نیمه‌ی دوم کتاب، معلوم می‌شود که کتاب، هدفِ دیگری هم دارد: معرفیِ شاهکارِ الغدیر و مؤلفش.
شاید برایِ من شیعه زشت باشد هیچ از الغدیر نخوانده‌ام. نمی‌دانم؛ شاید هم اصلا برایِ من درسِ دین نخوانده، سنگین باشد؛ که بعید می‌دانم. ولی خلاصه بگویم که هیچ نمی‌دانم از الغدیر. فقط شنیده‌هاست. شنیده‌هایی که می‌گوید «یک نفر عمرِ خودش را گذاشته و خیلی از کتابخانه‌های جهان را زیر و رو کرده. نسخ خطی و غیرخطی را درآورده. و ثمرش شده 20 جلد قلم زدن از ولایت امیرالمؤمنین(ع).» 
و استاد محمدرضا حکیمی، که انگار رابطه‌ی دوستانه و نزدیکی با علامه امینی دارد، از دغدغه‌ها و کارهایِ این علامه‌ی بزرگِ جهان اسلام هم نوشته. وقتی کارها و دغدغه‌هایِ علامه را می‌خوانی، می‌فهمی امینی کِه بوده و چه‌ها کرده. و ظاهرا چه ناگفته‌هایی که حکیمی با خودش خاک کرده.
خلاصه، در یک کتاب که خودش شاهکاری است، یک شاهکار دیگر معرفی شده. شاهکار در شاهکار شده!
          
            این چند سال، خیلی اسم «قرنطینه» را می شنیدم. نمی دانستم و حتی هنوز هم نمی دانم کتاب تقریبا به شهرت رسیده ای هست یا نه اما هرچه بود، مدام مقابل راهم سبز می شد. چندبار در نت اسمش را سرچ کرده بودم و از جلدش احساس خیلی خوبی می گرفتم ولی هر دفعه بهانه های زیادی برای نخواندنش به ذهنم می رسیدند.

ویروس مهلکی به جان شهر افتاده. نگهبان ها همه جا هستند و فقط کافی است کسی را ببینند که کمی مشکوک باشد تا برای آزمایش ببرنش. این میان، جواب تست ویروس اسکورج «آنی ملز» هم مثبت می شود. اما معلوم نیست او بعد از اینکه به جزیره اتیک برده شود چه می کند…

خیلی زود توانستم با داستان و حتی آنی صمیمی شوم. کتاب هایی که تاکنون خوانده ام ثابت کرده اند خیلی مهم است اطلاعات ذره ذره روی کاغذ بنشینند. پس وقتی نویسنده ناگهانی از همان ابتدا دنیایش را بخواهد برای خواننده شرح دهد، نمی تواند حداقل من را جذب کند. و «قرنطینه» در این مورد عالی عمل کرده بود.

در یک قسمت از کتاب، سربازها مجازات مردم روستایی را برای اینکه شورش به پا می کنند درست می دانستند اما در جواب آنها آنی متعجب شد و گفت:«شورشی در کار نبود. آخرین دردسری که به وجود آورده بودیم، وقتی بود که مردها را برای اکتشاف بردند». در اینجا بدون آمدن هیچ اسمی از پادشاه، شخصیت او در ذهن خواننده در حال شکل گرفتن است. او مردم روستاهای کشور را بی ارزش می داند و آزمایش هایش را روی آنها انجام می دهد. طبیعتا این ساخت خمیر شخصیت بدون حضور خودش، خیلی آسان نیست و البته کار هر نویسنده ای هم نیست.

از توصیف کردن به اندازه استاندارد استفاده شده. خیلی زیاد نیستند که خسته کننده باشند و بیش از اندازه هم کم نیستند که تصویری به وجود نیاورند. و «قرنطینه» حتی در بخش توصیف هم بی نقص است.

زاویه دید درستی انتخاب شده است. داستان قرار نیست جایی رخ بدهد که انی نباشد و یا توصیفات خاص و به خصوص دانای کل را نیاز داشته باشد. پس ماجرا از قول اول شخص بیان می شود و این هم بر کم نظیر بودن داستان افزوده است...

اولین کتابی که در آن حضور یک ویروس (زایو) را تجربه کرده بودم خیلی جالب نبود. و همان یک کتاب کمی باعث شده بود نسبت به هر کتاب مربوط به ویروس، گارد بگیرم. اما همیشه اولین کتاب، مثل بقیه داستان های مانند خودش نیست. «قرنطینه» داستانی نفس گیر و هیجان انگیز، درباره ی ماجراجویی، توطئه، شجاعت و شهامت است
          
            کرم ها و زالو ها در قفس:

دقیقا همین امروز بود که داشتم سریالی را نگاه می کردم که در آن یک مرد، زنی را تهدید به این می کرد که اگر کاری را که می خواهد انجام ندهد ، ویروسی را گسترش می دهد که مردم دیگر نتوانند خوشحال باشند.با شنیدن این جمله و دیدن آن صحنه ناخودآگاه یاد این کتاب و دو سالی که پشت سر گذاشته ایم افتاده ام.دوسالی که خالی از هرگونه شادی و پر از سختی و درد بود.

کتاب قرنطینه اثر جنیفر ای نیلسن کتابی پر از هیجان و اتفاق است،داستانی که پر از فراز و فرود و حوادث ناگهانی ست.همه چیز از موجودات یک گرمی شروع می شود، موجوداتی که سطح شهر را تسخیر کرده اند و هرکدام قاتل یک انسانند.موجوداتی که در کنار هم ویروس اسکورج را تشکیل داده اند و حال این آنی ست که باید در این مسیر سخت،راهی درست را انتخاب کند…

اول از همه میخواهم در رابطه با موضوع کتاب صحبت کنم.موضوعی که نویسنده در رابطه با آن نوشته بود چیزی آشنا بود،چیزی که آن را درک میکردم، همه ی سختی هایش را در ذهنم می دیدم و خودم را در قرنطینه تصور می کردم.همین مورد که خواننده با داستان همزاد پنداری کند،مبحث مهمی است که باعث پرمخاطب شدن کتاب می شود.وقتی ما در زندگی واقعی دچار ویروسی سهمگین هستیم و در داستان این کتاب نیز شخصیت ها در حال دست و پنجه نرم کردن با بیماری هستند قطعا گیرایی متن و انگیزه ی خواننده را بیشتر می کند.

متن داستان برایم روان بود و این نکته بسیار مهمی است.زیرا وقتی نویسنده متنی ناواضح و کند می نویسد شما مدام باید در رابطه با صفحه ها و جملات قبلی فکر کنید و این باعث گمراهی و آزار شما می شود.اما در این کتاب خواننده ارتباط خوبی با متن برقرار می کرد و بدون گمراهی می توانست با آن همراه شود.

پردازش مکان به درستی انجام شده بود اما جایی برای جزئیات بیشتر داشت.من به شخصه علاقه ی زیادی به توصیف صحنه ی جزئی دارم و برایم خسته کننده نیست این کتاب هم توصیف صحنه و مکان خوبی داشت اما گاهی در بین متن سوالاتی برای خواننده ایجاد می شد که جایز بود نویسنده آن را ذکر کند.به بعضی از جزئیات نیز توجه نشده بود برای مثال در بخشی از داستان شخصیت ها هنگام صبح زندانی شده بودند و تا شب در سلول ماندند اما ما این گذر زمان را اصلا حس نکردیم و از نظرم این ضعف بزرگی به حساب می آید.

شخصیت پردازی نیز مانند پردازش مکان درست و کامل انجام شده بود و ما میدانستیم که آنی روحیه ای شیطان و سرکش دارد یا میدانستیم که دلا غرور بیش از حدی دارد و خودش را از دیگر هم سن و سالانش برتر میداند،اما در شخصیت پردازی نیز مانند توصیف مکان و صحنه کمبود هایی وجود داشت برای مثال ما می دانستیم که لهجه ی کرم ها و زالو ها(تقسیم بندی مردم بخش رودخانه و شهر)با یکدیگر متفاوت است اما نمی دانستیم که آنها به چه زبانی صحبت می کنند که این هم مسئله ای بود که برای خواننده سوال ایجاد می کرد.

استفاده از آرایه ها در متن داستان باعث افزایش جذابیت و زیبایی آن می شود و داستانی که خالی از هر گونه ارایه باشد از نظرم فاقد یک عنصر اصلی است.در این داستان نیز از تشبیه های بامزه و جالبی استفاده شده بود که باعث می شد تا متن رنگی تر از آن چیزی که هست باشد.

نکته ی دیگر اینکه خلاقیت های نویسنده در بعضی از بخش های داستان خیلی فوق العاده بود،برای مثال روشی که برای تست اسکورج انتخاب کرده بود جدید و جالب بود و استفاده نکردن از روش های تکراری و خلق موارد جدید باعث پیشرفت یک متن و یا داستان می شود که این مورد در این کتاب به چشم می خورد.

و موضوع آخر اینکه ماجراجویی هایی که در داستان به چشم می خورد نیز جذابیت های خاص خودشان را داشتند و در کل کتاب هایی که تکاپوی بیشتری دارند و شخصیت دائما در حال کلنجار رفتن با حوادث و اتفاقات است و مدام دچار مشکل می شود و در حال پیدا کردن راه حلی برای آن مشکل است و می خواهد که به نتیجه برسد و ما را نیز آگاه کند از نظرم جذابیت و قلاب بیشتری نسبت به دیگر کتب دارند.زیرا در این دسته از کتاب ها خواننده دائما می خواهد تا به صفحه ی بعد و فصل بعد برسد و ماجرا را دنبال کند و به نتیجه رسیدن، انگیزه ی یک خواننده را قطعا بیشتر می کند.

و بعد از پاراگراف ها صحبت کردن باید گفت که اگر شما هم عاشق ماجراجویی و دنبال کردن سرنخ ها و رسیدن به نتایج هستید، این کتاب را بخوانید و اصلی ترین مطلب که در اولین پاراگراف به آن اشاره کردم ارتباط بین موضوع کتاب و کرونایی ست که ما دچارش هستیم و برای خود من ارتباط این وقایع و چیزهایی که من در کرونا تجربه کرده بودم جذابیت بسیاری داشت.پس این کتاب را بخوانید و به انتهایی ترین نقطه ی طبقه ی دوم کتابخانه منتقلش نکنید:)))
          
            به نیت خرید برای دخترک راهی نمایشگاه شدم و مستقیم رفتم سالن کودک و نوجوان. دستاورد چهار ساعت چرخیدن بین غرفه ها، شد حدود سی جلد کتاب و همان شب، نیمی اش را تنهایی برای خودم خواندم. بیشتر از همه ذهنم درگیر این کتابِ تا خانه در باران و تصویرسازی هایش ...آرامش و سکوتش... شد. 
کتابی است از باب گراهام  با ترجمه ی خانم خسرونژاد و از نشر میچکا.
قصه با خداحافظی مادری باردار و پسرش از مامان بزرگ آغاز میشود.
 آنها خانه ی مادر بزرگ را به قصد خانه ی خودشان ترک می کنند و تمام داستان ،ما کنار این  مادر و پسر در ماشینشان و در ترافیک شبی بارانی می مانیم. 
کتاب شما را در لحظه آرام می کند. هیچ خبری نیست. انگار شما هم مجبور میشوید دست از عجله کردن برای اتمام کتاب بردارید و در ماشین سرجایتان آرام و قرار بگیرید.
یک لقمه غذا بخورید. روی شیشه ی بخار گرفته با انگشت چیزی بنویسید . به اسم نوزاد جدید فکر کنید...
کتاب را توصیه میکنم به همه ی مادران عجول، با لیست های بلندبالایی از  وظایف که هول می زنند زودتر جلوی هرکدام یک تیک بزنند، به آنها که دائم در تکاپو و بدو بدو هستند.
بنشینید این کتاب را بخوانید بلکه  چند دقیقه آرام بگیرید. 
هیچ خبری نیست.
مهمترین اتفاق دنیا، انتخاب ِ اسم نوزاد است که فرنسی کوچولو، روی شیشه ی بخارگرفته ی ماشین ، می نویسدش.