جزئیات پست
من آرام نشسته ام و خیره ام به تو.
تو دست راستت را روی لب هایت گذاشته ای و آرام نگاهم می کنی.
حالا روی بر می گردانی و دور می شوی.
برمیخیزم پی ات می آیم.
می روی می ایستی پشت رخت های آویزان از بند رخت.
چهره ات پیدا نیست.
نسیم رخت ها را تاب می دهد.
ثابت همان جا که بودی ایستاده ای.
عطر لباس ها در هوا پیچیده است.
صدایت می کنم تا از پَسِ رخت ها بیرون بیایی تا لبخندت را ببینم.
شنیدی اما باز همان جا ایستاده ای.
طاقتم تمام می شود.
به سمت رخت ها و تو می آیم.
دقیقاً پشتِ پیراهنِ سپیدی که خودم برایت دوخته ام ایستاده ای، همان که وقتی دلم برایت تنگ می شود می پوشم تا خیال کنم هستی، خیال کنم همین جایی.
پیراهن را از بند رخت پایین میکشم و می پوشم.
شاکی نگاهت میکنم.
دنبال لبخندت می گردم،
دنبال لبخندت...
دُ نـ بـا لِ لـَ بْـ خَـ نْـ دَ ت...
می گردم...
می گویم:
«لبخندت کو؟!
چکارش کردی؟!
لبخندت را گم کردی؟!
چقدر گفتم اینقدر سربه سر غصه نگذاری؟،
غصه که شوخی سرش نمی شود.
حالا خوب شد؟!
خیالت راحت شد؟!.
برو خدا را شکر کن همیشه چندتا از لبخندهایت را برای روز مبادا پس انداز می کنم.
حالا نمی خواهد بُق کنی.
برو در ایوان بنشین با صدای بلند برایم شعر بخوان تا من بروم برایت یک لبخند بیاورم و با هم بنشینیم چای بنوشیم.»
نگاهم می کنی.
آرام به سمت ایوان می روی.
من هم می روم سراغ صندوقچه پس انداز لبخندهای روز مبادا.
صدای شعر خواندنت نمی آید.
یک لبخند از صندوقچه بر میدارم.
صدای شعر خواندنت نمی آید.
می روم آشپزخانه، قوری چینی را از روی سماور برمی دارم و برای هر دومان چای می ریزم.
صدای شعر خواندنت نمی آید.
سینی چای را برمی دارم و به سمت ایوان راه می افتم.
صدای شعر خواندنت نمی آید.
به ایوان می رسم.
نیستی.
هیچ کجا ی ایوان و حیاط خانه نیستی.
رفته ای.
آه از دست این خیالِ بازیگوشِ تو.
کاش لااقل می ماند یک لبخند بر لبش بگذارم بعد می رفت.
خدا کند بی لبخند از غصه دق نکند.
لبخندِ روز مبادا را کنار قلبم در جیبِ پیراهنِ سپیدت که پوشیده ام میگذارم.
مینشینم و خودم برای خودم شعر می خوانم:
«یارِ خودم، مالِ خودم
دل و دلدارِ خودم
حالا که دیگه دیر شده
این دلِ ما هم پیر شده
خونه که از تنهایی لبریز شده
عشق از دستمون سیر شده
یارِخودم،مالِ خودم
دل و دلدارِخودم
خستگیات مال خودم
این دلتنگیا مال خودم
دستای لرزون مال من
خنده ی پریشون مال من
موی پریشون مال تو
نگاه زیبا مال تو
یارِ خودم،مالِ خودم
دل و دلدارِ خودم
غرغرات مال خودم
دیوونگیت مال خودم
بهونه هات مال خودم
یارِ خودم، مالِ خودم
دل و دلدارِ خودم
عشق آرومِ خودم
شیرین میشم مال خودت
لیلی میشم مال خودت
تلخ میشم بد میشم
خوب میشم، ماه میشم
هرچی بشم مال خودت
هرچی بشی مال خودم
یارِ خودَم، مالِ خودَم
دل و دلدارِ خودَم
برف موهات مال خودم
پیریات مال خودم
یارِ خودم،مالِ خودم
دل و دلدارِ خودم
این دلِ پیرم مالِ تو
اون دلِ پیرت مالِ من
یارِ خودم،مالِ خودم
دل و دلدارِ خودم».
✨حالی خیال وصلت خوش میدهد فریبم
تا خود چه نقش بازد این صورت خیالی🦋
«حافظ»
پ ن:(شعر پایانی نوشته خودم هست).
44 نفر پسندیدند.
14 نفر نظر دادند.نظرات کاربران
1401/11/3 - 19:20
به قول «شهریار» که میگوید از عشق من به هر سو در شهر گفتگوئی ست من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد
1401/11/3 - 19:28
خواهش... ارادت بانو :)
1401/11/3 - 20:54
زیبا 🌷خودتون شعر رو گفتین؟
1401/11/3 - 21:09
پستت خیلی دلبر بود🌹... دویستمین نفری هستم که دنبالت می کنه🤗
1401/11/3 - 23:39
یک عاشقانه زیبا. و شعر از کی؟
1401/11/4 - 00:31
زیبا بود 💞 ماییم و خیالِ یار و یک گوشه ی دل...
1401/11/4 - 16:28
حیلی خوب بود.🌹
1401/11/4 - 22:51
خیلیی زیبا بود💞
1401/11/5 - 19:57
واقعا فوق العاده بود
1401/11/9 - 14:54
زیبا بود
پاسخ به
آخرین پستهای این کاربر