جزئیات پست
1402/1/23 - 9:59

میبینی نورِ امیدم
میبینی این آرزوها را،
هرکدام را که نگاه کنی، حتی آنهایی که برآورده شده اند، همه شان یک حسرت کنارشان نشسته و دست به گریبانشان انداخته و گستاخانه خیره به نیم لبخندِ سرخِ امیدوارشان است؛ لبخند بر اینکه یک روز این حسرت چون عضوی اضافه چسبیده به گلویشان دست از سرشان بردارد و برود.
میبینی، انگار که حسرت و آرزو دو عضو جدایی ناپذیر از هماند، که یکی از دیگری گریزان است اما آن یک مشتاق است بر این یکی. آرزو در انتظار رهایی و حسرت در تکاپوی سلطهی بیشتر بر قلب آرزو!.
میبینی
انگار زمانی که آرزویی برایمان برآورده میشود باز هم نباید در تمام دلمان شادی باشد و در سرمان نشئهی سرخوشی!؛ انگار که خدا بگوید:«آی آدم! حواست باشد، یادت نرود که اینجا زمین است، بهشت نیست. اینجا برای رنج توست و نه آسودگی، اینجا چیزی برای دل خوش شدنت نیست، حواست باشد!».
میبینی نورِامیدم
انگار باید هرطور و به هر مشقت هست عادت کنیم که دلمان همیشه با صَدَش خوش نباشد و به پنجاهش برای شاد بودن، یا کمی کمتر و یا کمی بیشتر اکتفا و اقناع کند.
انگار مدام و تمام عمر، همیشه ناخواستنی هایی تازه ناگزیر از عادت کردن برای آدمی هست.
اصلا انگار آدم است و عادت کردن!.
عادت کردن به هرچه نخواستنی است.
میدانی نورِ امیدم؟ در واقع آدم زود عادت میکند، به هرچه که فکرش را کنی زود عادت میکند؛ به درد، به غم، به بیچارگی، به تاریکی، بدتر از همه به گناه، به فراموش کردن، به نخواستن، به نرسیدن، به...
گمانم همین عادت کردن بود که آدم و حوّا توانستند به دوری از بهشت عادت کنند، که توانستند به زمین عادت کنند، و شاید بهترین عادتشان این بود که به هم عادت کردند.
میدانی نورِ امیدم
اما در این بین یک چیزهایی هست که عادت کردن بهشان در صدر مشقّت بار ترین رنجهای آدمی است. یکی همین عادت کردن به دل بریدن، به ندیدن، به نداشتن تو.
آنقدر مشقّتِ این عادت کردن جان فرساست که فرهاد را شهره به کوه کن کرد از عشق شیرین، و قیص را به جنون واداشت از عشق لیلی.
یک عادت کردنهایی هم قشنگ و شیرین است، مثل همین امید های کوچک و دوره کردنشان برای عادت بیشتر، یا عادت کردن به نورهای دورِ دورست های زندگی.
یا اصلا همین مرور کردن لبخند تو، همین که عادت دارم لبخندت را از لحظهی جوانه زدنش تا انتشارش به سمت گونههایت و رسیدنش به عمق نگاهت دنبال کنم و وقتی نیستی بارها در خیالم این چرخهی انتشار لبخندت را مرور کنم، این عادتهای زیبا و شیرین زندگی است.
آری نورِ امیدم،
اینجا زمین است باید عادت کنیم که مدام حسرت را دست بر گریبان آرزو انداخته تحمل کنیم، و عادت کنیم به نخواستنی ها.
آدمی زود عادت میکند به سختی ها، اما به دل کندن که برسد، به جان کندن شاید عادت کند.
میدانی نورِ امیدم؟
گاهی هم آدم به چیزهایی عادت میکند که به چیزهایی دیگر عادت نکند، مثلا عادت به رنجِ فاصله ها در عوضِ عادت به رنجِ دل بریدن.
نورِ امیدم،
آدم است و رنجهایش و دوای عادت کردن.
آدم باید حواسش باشد که عادت کردن به جایش باشد دواست، به نا به جایش زهر.
مثلا اگر آدمی عادت کردنش با سکون و رکود باشد تردید نداشته باش که این عادت زهرِ زندگی او خواهد شد اما اگر عادت همراه تکاپو و امید بود میشود به دوا بودنش اعتماد کرد.
خلاصه که نورِ امیدم، ماییم و آدمیت و عادت کردن.
25 نفر پسندیدند.
2 نفر نظر دادند.
عاطفه حسنی
1402/1/24 - 9:06