روان درمانی اگزیستانسیال

روان درمانی اگزیستانسیال

روان درمانی اگزیستانسیال

اروین دی. یالوم و 1 نفر دیگر
4.4
57 نفر |
21 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

41

خوانده‌ام

119

خواهم خواند

211

ناشر
نشر نی
شابک
9789641851691
تعداد صفحات
720
تاریخ انتشار
1399/10/22

نسخه‌های دیگر

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به روان درمانی اگزیستانسیال

لیست‌های مرتبط به روان درمانی اگزیستانسیال

پست‌های مرتبط به روان درمانی اگزیستانسیال

یادداشت‌ها

          یالوم و یارانش، ترجیح می‌دهند ادبیات‌سازی‌شان در روان‌درمانی را حول واژه «اگزیستانسیال» شکل دهند. در کتاب، لغات زیادی می‌بینیم که با واژه اگزیستانسیال هم‌نشین شده‌ و از معنی‌ای که سابقا می‌توانستند داشته باشند فاصله گرفته‌اند: گناه اگزیستانسیال، تنهایی اگزیستانسیال، روان‌نژندی اگزیستانسیال و ... . اما واژه اگزیستانسیال، قرار است دقیقا چه کاری را انجام دهد؟
در ابتدا باید گفت این واژه به جای اینکه تعریف شسته‌رفته‌ای داشته باشد، متبادر کننده‌ی دسته‌ای از مفاهیم و واژگان برای ماست که به نظرم در صدر آن‌ این‌ها قرار دارند: آزادی، اراده، امکان وجودی. می‌توان تلاش کرد و همه آن‌ها را در یک جمله جا داد: انسان‌ها به عنوان موجوداتی با آزادی محض، باید با اراده خود امکانات وجودی مختلف را درنوردند.
اما باید گفت روان‌درمانی اگزیستانسیال، حداقل در 50 درصد موارد هم‌سو با جریان اصلی روان‌درمانی هستند. اگزیستانسیال‌ها در درمان ناهنجاری روانی، غالبا از تکنیک‌هایی استفاده می‌کند که در سایر چارچوب‌ها نیز معتبر است.همچنین در تعریف بیماری روانی، آن را نه ناشی از ضربه تروماتیک بلکه حاصل نامتعادل شدن نیرو‌های روانی شخص می‌دانند. توضیح بیشتر آن‌که از فروید به بعد، روان انسان به مثابه جریانی از نیروها در نظر گرفته شد(پویه‌نگری) که با بر هم خوردن تعادل آن، جنراتور تولید اضطراب به راه می‌افتد. انسان در واکنش به اضطراب سعی می‌کند مکانیزم‌هایی دفاعی سامان دهد و از خود محافظت کند. در واقع علت بیماری روانی، چیزی بیرون از شخص نیست، بلکه همان نیروهایی است که درون هر انسانی وجود دارد و از این نظر همه انسان‌ها به طور بالقوه بیمار روانی‌اند. کسی که بیماری‌اش بالفعل شده، صرفا مقاومتش را در برابر تعارضات نیروها از دست داده است. بنابراین تمرکز فرویدی‌ها و اگزیستانسیال‌ها، روی بررسی سازوکارهای «روان» است؛ چیزی که میان انسان‌ها مشترک است. بنابراین برای علیت‌یابی ناهنجاری روانی، نیازی به بررسی حادثه‌های منحصر برای هر فرد نداریم. و می‌توان از الگوی مشترک میان انسان‌ها استفاده کرد. اما از همین‌جا می‌توان ریشه‌های اختلاف فرویدی‌ها و اگزیستانسیال‌ها را پی گرفت.
فرویدی‌ها ساختار روانی مشترک میان انسان‌ها را سائق‌های سرشتی می‌دانند که در طی چرخه تکاملی جنسی گسترده‌تر می‌شوند. اگزیستانسیال‌ها اما به هستی‌ مشترک انسان‌ها و اضطراب‌هایی که همه آن‌ها تجربه می‌کنند اهمیت می‌دهند. در ادامه این نکته بیشتر روشن می‌شود.
اگزیستانسیال‌ها در ادامه مسیری قرار دارند که با فروید آغاز شده‌، اما طرف حساب اصلی دعوایشان هم فروید است. طبق صورت‌بندی‌ای که فروید از روان انسان دارد علت ناهنجاری روانی، از کنترل خارج شدن تعارض سائق‌هاست که ریشه آن باید در کودکی جستجو شود. روانکاو مثل یک باستان‌شناس به گذشته بیمار نفوذ می‌کند، آن را بازسازی کرده و علت حال بدش را برایش شرح می‌دهد. اما اگزیستانسیال‌ها، علت ناهنجاری روانی را نه در از کنترل خارج شدن سائق‌ها، بلکه در رویارویی انسان با دلواپسی‌های وجودی‌ می‌دانند. چهار دلواپسی اصلی انسان عبارتند از: مرگ، مسئولیت، تنهایی و پوچی. انسان‌ها در موقعیت‌های مرزی با آن‌ها مواجه می‌شوند و مجبور به بازنگری در زندگی خویشتن می‌شوند. همین رویارویی با دلواپسی‌های وجودی است که اضطراب را ایجاد کرده و مکانیزم‌های دفاعی را فعال می‌کند. بنابراین لزومی به کندوکاو گذشته برای تشخیص علت ناهنجاری نیست، بلکه وضعیت کنونی انسان‌ها و نگاهی که به جهان دارند از همه چیز مهم‌تر است.
در نهایت باید گفت هدف روان‌درمانان اگزیستانسیال، نه از بین بردن اضطراب بلکه رساندن آن به سطح بهینه است. وجود اضطراب مثل یک موتور محرک است که همچنان ما را زنده و «انسان» نگه می‌دارد. به جای مواجهه با آن به واسطه مکانیزم‌های دفاعی ناکارآمد، باید با آن چشم در چشم شد، همزیستی با آن را تمرین کرد و به زندگی «اصیل» رسید.
روان‌درمانی اگزیستانسیال، علاوه بر این‌که در ادامه موج سوم روانشناسی(انسان‌گرایی) قرار دارد، انگاره‌های اساسی‌اش را از فلاسفه اگزیستانسیال وام گرفته است. اما سوال این‌جاست که چه مقدار به خاطر وام‌گیری از فلسفه می‌توان به آن‌ها خرده گرفت؟ به نظرم خیلی کم. خود فروید صورت‌بندی‌اش از روان انسان را بر چه اساسی بنا نهاد؟ کسی که این مقدار در تاریخ روانشناسی اثرگذار بوده است. بنای روان‌درمانی اگزیستانسیال که تکیه بر سنت فلسفی بلنددامنه‌ای دارد، بی‌شک از بنای فروید سست‌تر نیست. در صورتی می‌توان خرده گرفت که کارکرد این چارچوب درمانی، در عمل ثابت نشده باشد. از این جهت اما، یالوم ادعا می‌کند اکثر روان‌درمانگرانِ با تجربه با صورت‌بندی‌ای که او ارائه می‌کند موافق هستند. در واقع کاری که یالوم در پی انجام آن است، آوردن حاشیه روانشناسی به کانون آن است؛ چیزی که روان‌درمانگران به طور روزمره در مواجهه با بیماران آن را تجربه می‌کنند بی‌آنکه چارچوب مشخصی برای آن وجود داشته باشد. چیزی مثل فوت کوزه‌گری و ادویه‌جات یک آشپز که در نهایت همان است که مطلوب را حاصل می‌کند. می‌توان گفت روشی که روان‌درمانان اگزیستانسیال از آن برای اثبات کارآمدی چارچوب خود از آن استفاده می‌کنند نه سنجه‌های استاندارد آزمایش روانشناختی، بلکه روشی «پدیدارشناختی» است که به واسطه آن به روان شخص وارد می‌شوند و با او همدل می‌شوند.
این کتاب نقش پلی میان فلسفه و روانشناسی را ایفا می‌کند. نشان می‌دهد مباحث آشنای فلسفی چه کارکردی در بهبود حال افراد دارند. از طرفی ما را به دنیا روانشناسی، نظریه‌های روانشناسان و کیس‌های بالینی آشنا می‌کند.
        

12

          روان شناسی اگزیستانسیال
آروین یالوم بیش از هر چیز سعی کرده خود را در جایگاهی فیلسوفی جا نزند و صرفا کاوشگری در دنیای فلسفه اگزیستانسیال معرفی کند که می خواهد از برکات این فلسفه سترگ دُری گزیند و برای درد های بی شمار روان آدمی پاسخی بیابد. به سراغ «مرگ» می رود و مبدا مشکلات اصلی بشریت را ناتوانی در حل این بزرگترین غم عالم می جوید و سعی می کند به نوعی تمام نارحتی های روحی را مآلا به مرگ و زوال نسبت دهد. بر او نمی توانم خرده بگیرم زیرا در ساختار جامعه غربی پیشرفته ای که در دهه ۸۰ (زمان نگارش کتاب) انواع انقلاب ها و پیشرفت ها را تجربه کرده و خود را بر قله تاریخ علم می دید و بر بسیاری از مسائل فائق آمده بود، عنصری مثل مرگ و نیستی می شود یک علامت سوال بزرگ. آخر چه؟ چه می شود؟ چه می شوم؟ کجا می روم؟ و این بزرگترین راز پدران سر از خاک در می آورد و در پس رنگارنگ روزگار، سکوت دشتی لم یزرع را با آدمی به نظاره می نشیند. حق می دهم و درک می کنم که وقتی این همه مساله فلسفی، علل وشالوده تربیتی وجود دارد چرا به سراغ اگزیستانسیال می رود و مرگ می شود چراغ راه یالوم.
مطلبی که ذهن مرا غلغلک می دهد این است که چگونه بررسی موردی چندین بیمار روان پریش می شود مبدایی برای تطبیق آراء فلسفه اگزیستانسیال در روند تشخیص و درمان؟ آن هم بیمارانی که باید روند تحقیق و جامعه آماری آن، نوع بیماری، سوابق خانوادگی، تاثیر محیط، خاطرات کودکی، امیال شکل گرفته در طول زندگی و ده ها عامل دیگر بررسی شوند تا شاید و فقط شاید بتوان عامل مشخصی را موثر در شکل گیری بیماری دانست؟ آن هم اگر در طول شناخت بیمار و بیماری عوامل دیگری بر بررسی پویای این روند درمانی تاثیر نگذارد. به زبان منطق برهان انی محصل از تجربیاتی که در طول زندگی برای خود و بیمارانش بوجود آمده می شود محملی برای رسیدن به نتایج کلی و سر زدن به مقالات فلسفی و وام گرفتن عباراتی از آنها برای تطبیق بر بیمارانش. حال اینکه یک محقق در اینجا با ذهن روانکاوانه آثار فلسفی را خوانده و یا با ذهن فلسفی مشکلات بیمارانش را تفسیر کرده خود مساله ای است که در فرصت دیگر باید مفصل بدان پرداخت.
از اینها عجیب تر اقدام برخی دوستان کتاب خوان برای معرفی کردن این اثر و بهره بردن از جملات و بند هایی چند از لابه لای تار و پود نظام های مختلف فلسفی، روان شناسی این اثر و بعد تجویز نسخه هایی شفا بخش برای همه (بیمار و غیر بیمار) است.
انصاف البته اقتضا می کند که تلاش چند ساله دکتر یالوم برای بررسی بیماران مختلف و کند و کاو حالات و تجارب آنها را ارج نهیم اما دغدغه من تنظیم نسبت خواننده با اثر است. نسبت سنجی مناسب، نه تنها موجب فهم اصل کلام نویسنده در ظرف مناسب خود است، بلکه امکان پیش برد مرزهای کشف شده توسط او را نیز فراهم می آورد. ‌
        

1

          June 14, 2018 – page 32  
 4.46% "دو سه روز پیش زادروز یالوم بود و همین را بهانه کردن تا این کتاب را شروع کنم. چند ماه بود که از رفیقم امانت گرفته بودمش"
August 8, 2018 – page 55  
 7.67% "احساس میکنم دارد حالم را خوب میکند"
August 9, 2018 – page 77  
 10.74% "ترس از مرگ فقط ترس از مرگ است و لازم نیست به ترس عمیق‌تری ترجمه شود. شاید آنچه بیمار روان نژند نیاز دارد ترجمه نیست. ارتباط او با واقعیت قطع نشده بلکه برعکس شاید به دلیل شکست دفاع های انکار کننده به هنجار بیش از اندازه به حقیقت نزدیک شده باشد
یالوم از این که رویکردهای مختلف روان درمانی عادت دارند ترس از مرگ و نابودی را به چیزهای دیگر اعم از شکست عشقی، ناکامی جنسی و ترس از طرد و ... ترجمه کنند گله میکند"
August 10, 2018 – page 99  
 13.81% "طولانی شدن کاوش درباره درک کودک از مرگ بیشتر برای روان درمانگرها جذاب است تا مخاطب معمولی. البته بخش هایی که نقل قول مستقیم از مصاحبه با بچه هاست واقعا جالب است.
یالوم می خواهد اثبات کند فروید اشتباه میکرد که سائق مرگ را در مقابل لیبیدو نادیده میگرفت. او نشان می دهد که فکر کردن درباره مرگ یک از دلمشغولی های جدی کودکان است. بیش از مسئله جنسی"
August 17, 2018 – page 222  
 30.96% "در بخش اول که به دغدغه "مرگ" اختصاص دارد این جمله به صورت ترجیع بند تکرار میشود:
اگرچه خودِ مرگ ما را نابود می‌کند، اندیشه مرگ ما را نجات می‌دهد."
August 23, 2018 – page 303  
 42.26% "امروز بخش اول کتاب که مربوط به اضطراب "مرگ" است را تمام کردم. این بخش مفصل ترین بخش کتاب است که تقریبا نیمی از حجم کتاب را به خود اختصاص داده و اگر به تنهایی هم منتشر میشد یک کتاب شاهکار تمام عیار بود. راستش این قدر این 300 صفحه برایم جالب و تکان دهنده بود که دوست ندارم بروم سراغ بخش های بعدی و میخواهم چند وقت مشغول مرور تجربه های یالوم در برخورد با انسانها باشم و خودم بعضی تمرین ها را انجام بدهم"
September 1, 2018 – page 433  
 60.39% "در بخش دوم کتاب که به مسئله "آزادی" اختصاص دارد یالوم مفصلا درباره "مسئولیت و مسئولیت پذیری" صحبت میکند و برخی روشهای ترویج مسئولیت پذیری در جامعه امریکایی را نقد میکند . گذشته از آن اشاراه میکند که روان پالایی فرویدی اگرچه دریچه ای رو به درمانگران گشود که بسیار ارزشمند بود اما تاثیرش به تنهایی آن اندازه ای که عوام و فیلمسازان هالیوودی فکر میکنند نیست و تغییر با "عمل" به وجود می آید و درمان را در پی دارد."
September 1, 2018 – page 477  
 66.53% "مثالهایی که یالوم از بیماران مورد مداوای خودش میزند بی نهایت روشنی بخش و جالب است. اگر این مثال ها نبود کتاب خشک و خسته کننده میشد"
September 5, 2018 – page 522  
 72.8% "مشکلات مربوط به دوست داشتن وابسته به موقعیت نیست. عشق بیش از آن که یک رویارویی خاص باشد یک منش است. مشکل دوست داشته نشدن تقریبا در همه موارد مشکل دوست داشتن است."
September 7, 2018 – page 555  
 77.41% "بخش "تنهایی" هم امروز تمام شد و فقط مانده بخش "پوچی" در انتهای بخش تنهایی یالوم باز هم خیلی تند رویکرد "انتقالی" روان درمانی میراث فروید را نقد میکند و آن را مایه دوری بیمار و روان درمانگر میداند و معتقد است که این نوع مواجهه کمکی به درمان نمیکند چون مانع رابطه است.
موارد عجیبی از برخورد همدلانه درمانگران با بیماران را نقل میکند که نشان میدهد برخورد انسانی نتایج مفیدتری دارد تا برخورد صرفا درمانی"
September 9, 2018 – page 600  
 83.68% "کارل گوستاو یونگ:
معنا بسیاری چیزها _و شاید همه چیز را_ تحمل پذیر می‌کند.

رسیدم به بخش چهارم کتاب که گویا از لحاظ ادبی هم غنی است: پوچی"

September 16, 2018 – Finished Reading


در پایان باید یک نکته را ذکر کنم:
در مقدمه کتاب یالوم خاطره ای تعریف میکند و میگوید وقتی در کلاس آشپزی شرکت میکرده و استاد دستور پخت غذاهای مختلف را میداده و شاگردها هم دقیقا همان دستورات را اجرا میکرده اند اما هیچ وقت غذایشان به خوشمزگی غذای استاد نمیشده. یک روز به سر ماجرا پی میبرند. میبینند آن شاگردی که آن جا کار میکرده آخر سر که کلاس تمام میشده غذای استاد را میبرده و بدون این که به هیچ کس اطلاع بدهد مشتی ادویه جات مختلف به آن می افزوده! یالوم میگوید راز موفقیت در روان درمانی همین افزودنی ها هستند. من در انتهای کتاب نتیجه گرفتم این افزودنی ها را باید "روابط دوستانی انسانی" نامید. چیزی که روانشناسان تجربی شاید بهتر درکش کنند تا روانشناسان مکتبی. چیزی که باعث میشود روان شناس به بیمارش به عنوان یک انسان نیازمند کمک نگاه کند، نه کسی که باید بابت زمان مشاوره اش پول بدهد. خیلی مسئله ساده است! انسانیت
یک افزودنی خیلی حیاتی دیگر این کتاب مثال های فراوانی است که از کتاب های ادبی و رمان های اگزیستانسیالیتی میزند و اثر را خیلی خواندنی تر و فهمیدنی تر میکند.
        

1

          چندین سال بود که افراد زیادی این کتاب رو به من معرفی می‌کردند و اصرار می‌کردند بخونم اما همیشه پشت فوج کتاب‌های نخونده مونده بود تا اینکه امسال تونستم بخونمش و البته بسیار فوق‌العاده بود. من قبلاً تو کتاب‌های فلسفی و ادبی گفته بودم که اگزیستنسیالیسم خیلی برای من جالب و هیجان‌انگیزه و خیلی وقت‌ها درد‌هایی که شرایط اگزیستنسیال به فرد وارد می‌کنه رو من در خودم قبل از کشف تئوریکشون، کشف می‌کنم.
اروین دی. یالوم توی این کتاب از چهار مبحثی صحبت می‌کنه که طبق نظریات اگزیستنسیال باعث اضطراب‌هایی نهادینه و بنیادین در افراد می‌شود. 
 
یک) مرگ: اضطرابی که در همه‌ی افراد از کودکی وجود داره و راه‌هایی دفاعی عجیب و درعین حال آشنایی که برای فرار از اون در نظر می‌گیریم... تقریباً می‌تونم بگم طبق فرهنگ ما حداقل یک بار بچه‌های اقلاً هم‌نسل خودم به مرگ و این‌که بعدش چی می‌شه فکر کردند و بعد از اون هم وحشت روبه‌رویی با زندگی پس از مرگ کل وجودشون رو گرفته... و خیلی جالبه که خیلی از رفتارهای ما در بزرگسالی از همین اضطراب به وجود میاد. 
دو) آزادی: این رو فکر کنم هر شخصی تو فرهنگ منفعل امروزه‌ی ما یک بار تجربه کرده... انتخاب بین دو یا چند گزینه در یک اتفاق تأثیرگذار و مهم در زندگی و عدم توانایی‌مون برای تصمیم‌گیری و معمولاً آویزون دیگران شدن برای کمک. این اضطرابیه که به نظر اروین دی‌. یالوم ما از آزادی اجباری خودمون در زندگی درک می‌کنیم. 
سه) تنهایی: این فکر کنم از اون ترس‌هایی باشه که ما بیشتر از بقیه ترس‌هامون ازش آزادانه و با شرم کمتری صحبت می‌کنیم... شاید برای این ترس هم بیشتر مایل باشیم تحت روان‌درمانی قرار بگیریم. 
چهار) پوچی: این همون ترسی‌ست که ما از تموم شدن زندگی می‌گیریم... اگه قراره همه چیز تموم بشه و ما به هیچ‌جایی نرسیم پس برای چه هدف و معنایی داریم زندگی می‌کنیم؟ 

اگه این چهار گزینه براتون جذاب بود پس حتماً این کتاب رو بخونید.
        

1

          بخش پوچی هم تموم شد و با تموم شدنش کتاب هم به اتمام رسید‌. اینا نوشته هام از قبله که اینجا جمعشون میکنم

فصل اول رو به دلمشغولی اگزیستانسیال " مرگ " پرداخته بود
۳۰۰ صفحه از ۶۰۰ صفحه ی کتاب به این موضوع اختصاص داده و این نشون دهنده ی اهمیت این موضوع برای نویسنده هست. و واقعا هم هست. چون اساس اگزیستانسیال بر " هستی" هست طبیعتا در نقطه ی مقابلش مرگ هم حرف زیادی برای گفتن هست.

در کل به این موضوع پرداخته بود که انسان همیشه با مرگ و اضطراب مرگ دست و پنجه نرم میکنه و وقتی نتونه بپذیره ، روان نژندی رخ میده  که حالا جلوه های گوناگونی داره.‌.. و نوشته بود انسان در برابر مرگ ۲ جور دفاع داره. یا خودش رو برتر و استثنایی میبینه که بتونه بگه نه مرگ سراغ من نمیاد هنوز.  یا دنبال نجات دهنده ی خارجی و غایی هست که حمایت کنه و در برابر مرگ اون رو محافظت کنه.
حالا این ۲ تا دفاع وقتی شکسته میشه اضطراب مرگ میاد سراغ آدم که منجر به مشکلات دیگه میشه.

تاکیدش بر این موضوع بود که مرگ آگاهی کمک زیادی به روند درمان میکنه و مثال های زیادی هم زده بود. می‌گفت در کل اغلب آدما و درمانگر ها از این موضوع دور هستن و فراری. 

راهکاری که تو درمانش به کار میبره هم مواجهه با مرگ هست. یعنی توضیح برای مراجع و سعی در اینکه این موضوع رو فرد بفهمه .راهکار دیگه اش هم تجزیه و تحلیل موقعیت و اضطراب هست.

در کل چیز خلاف واقع زیادی ندیدم .
ولی خب در کل تفکر مذهبی رو هم به عنوان یکی از دفاع ها در برابر اضطراب مرگ نام برده بود. درحالیکه ما معتقدیم خود دین و مذهب به شکل صحیح با مرگ مواجه میکنه و اضطراب مرگ رو کاهش میده. و اگر ترسی هست چیز سازنده ایه. 
چیزی که خود یالوم هم اقرار داره و در نهایت به نتیجه ی لذت از زندگی که در مقابل اضطراب مرگ مطرحش میکنه منجر میشه...

خب بخش دوم که‌عنوانش مسئولیت بود هم تموم شد.

خیلی زیبا مخالفتش رو با روش های فرویدی که میگن همه چی بخاطر گذشته ات بوده و ریشه در کودکی داره و تو تقصیری نداری و تو مسئول نیستی ، عنوان میکنه. 

تاکید خیلی خوبی روی بحث مسئولیت و انتخاب و اراده داشت. این که چقدر در روان درمانی ، متوجه کردن فرد به این که مسئول انتخاب هاشه و باید تصمیم بگیره اثر داره. این که تعداد خیلی زیادی از مراجعین از تصمیم فرار میکنن . حتی میرن تراپی تا تراپیست براشون تصمیم بگیره و اینطوری از زیر بار مسئولیت در برن. 
و غوغای این فصل تو همین ۲۰ صفحه ی آخرش بود. جایی که میگفت یکی از مصیبت هایی که تصمیم داره اینه که فرد بین ۲ تا نیاز متضاد باید انتخاب کنه و نمیتونه همه ی نیازهاشو برطرف کنه. یه عده اون نیاز سطحی تره یا اون که طرفدار بیشتری داره رو ارضا میکنن چون آسونه و نیازی نیست چیزی رو بپذیره . یه تعداد هم که کلا تصمیم نمیگیرن و تو حالت بلاتکلیفی معلق میمونن. و چقدر این برام تداعی کننده ی جهاد با نفس خودمونه. کل حرفش همین بود دیگه. انتخاب بین خوب و بد یا خوب و خوب تر یا بد و بدتر. خوبیش اینه ما معیار داریم . معیار درست و ثابت و متقن. ولی این بنده خدا ها چون ملاک ندارن ، نوشته هرچیزی که بتونه کمک کنه بیمار تصمیم بگیره و به تسلط بر امور برسه خوبه. حتی اگه اون فال بینی و جادو جنبل باشه. و خیلی برام‌ جالب تره که خودش متوجه هست که این جا داره طرفدار نسبی گرایی میشه ولی با آگاهی میگه همینه که هست. البته خب بیشتر برای درمانگر ها نوشته و در ادامه توضیح داده که بهرحال باید یه چیزی بگین که بیمار بهت گوش بده. نه الزاما چیزی که درسته😅
راهکار خاصی نداده بود جز متوجه کردن خودمون به همین چیزایی که میدونیم. یا اگر نمیدونیم خب طبیعتا یاد بگیریم.

بخش سوم. تنهایی . چقدر زیاده روابط از سر تنهایی درحالیکه در ظاهر معلوم نیست
و چقدر شکست میخورن این روابط.
 یالوم روابط از سر نیاز رو رابطه نمیدونه و میگه رابطه ی اصیل و دوست داشتن واقعی یعنی تمایل به شناختن عمیق و رشد دادن طرف مقابل.
چقدر دقیق و کامل

تو بخش اخر به این پرداخته که یکی از چیزایی که انسان همیشه باهاش دست و پنجه نرم میکنه پیدا کردن معنای زندگیه. 
میگه که این معنا نمیتونه دست یافتن به امکانات مادی باشه چون ثروتمندترین انسان ها هم یه جا وایمیسن و میگن خب بعدش چی؟
یالوم تو این بخش خیلی از فرانکل یاد میکنه کسی که معنادرمانی رو وارد روان درمانی کرد . کتاب انسان در جستجوی معنا هم از ایشونه که کلیت کتاب اینه که هرکی یه معنایی برای زندگیش پیدا کرد ، حتی تو اردوگاه کار اجباری هم میتونه زنده بمونه و اون معنا نجاتش میده.
در نهایت به چه نتیجه ای میرسه تو این بخش؟
هیچی. 
هیچی به معنای واقعی
کلی حرف زده ولی تکلیف خودش هم با موضعش مشخص نیست. رویکرد مذهبی رو رد میکنه . بعد جایی تایید میکنه
میگه زندگی بی معناست و انسان باید تو این بی معنایی یه معنایی پیدا میکنه. تناقض داره صحبتاش.
باز تکرار میکنم که اینا برمیگرده به صحبت های مبنایی. ببینید شما وقتی وجود خدا رو اثبات کردید و صفاتش رو هم اثبات کردید دیگه بی هدف بودن دنیا براتون خیلی خنده دار به نظر میاد. وقتی هم متوجه شدید که آخیش دنیا هدفمنده میفهمید حضور شما هم معنا داره و میرید دنبال ساختن یا یافتن اون معنا. 
ولی وقتی مبنا نداشته باشی مجبوری یه روز بگی  معنا یافتنی است . یه روز دیگه بگی معنا ساختنی است. 
هیچ استفاده ای نداشت این بخش؟
چرا خب جملات خوبی داشت ولی بعد از هر جمله ی خوب یه چیزی میگفت که سر تا پام علامت تعجب می شد
خلاصه که اگزیستانسیال میتونست همون روش درست باشه چون مبناش رو انسان و دلمشغولی های واقعیش قرار داده ولی نتونسته همون روش درست باشه چون خودش داره دور خودش میچرخه. بیشترین چیزی که تو کتاب دیدم سردرگمی و آشفتگی بود
یادداشت هایی برداشتم از اینکه تو روان درمانی و صحبت چطور میشه دل‌مشغولی های اساسی هستی رو از صحبت ها و حالات و این ها فهمید . تجربه های روان درمانی که تو کتاب گفته از همه اش کاربردی تره برای روان‌درمانگر ها.
ولی هرچی ۳ بخش اول خوب بود بخش آخر که مربوط به پوچی بود خلاهای اگزیستانسیال رو نشون میداد
        

1

ابوالفضل

ابوالفضل

5 روز پیش

          چقدر جالب !!!
صفحه ۱۶۱
الیزابت کوبلرراس مخالف با اسطوره هایی که ساختیم خدا ، بهشت ، فرشته و ... بود. ولی وقتی با کودکانی که دلواپس مرگ بود روبه رو شد‌و نمیدونست چطور باید توضیح بده که از دلواپسی کودک کم بشه  به کودک میگه در زمان مرگ انسان ها مانند پروانه ای تغییر شکل می دهند  یا به آینده ای که سرشار از آسایش هست می رسند.

این بخش خیلی بفکر فرو برد من رو ! یکم عقلی فکر کنیم ممکنه همه این چیزایی که بهمون از بچگی گفتن بخاطر اضطراب مرگ و اینکه ما انکار و فراموش کنیم از اینکه ممکن است یک روزی به طور کل نیست و نابود شویم . اینکه میگیم لابد یه حکمت و هدفی باید وجود داشته باشد و بدور از عقل انسانی هست اگر دنیایی وجود نداشته باشه شاید ما خودمون این ها رو درست کردیم برای آسایش ذهنمون برای اینکه همش به مرگ فکر نکنیم.
و یکم دقیق تر شیم متوجه میشیم تقریبا تنها داستان هایی هست که ما سینه به سینه بدون هیچ تغییری در ساختارش در حال انتقال دادنیم درحالی که در قسمت های دیگه زندگی همه چیز در حال تغییر و روز به روز پیشرفت و آگاهی بیشتر در اون زمینه ایجاد میشه اما در قضیه مرگ اینطور نیست. در همه ادیان و فرهنگ ها نیز کم بیش به همین ترتیب و همین اسطوره ها وجود دارد.
شاید کلش یه داستان دروغینه
بنظرم جا فکر دارهه.
        

1