معرفی کتاب جاده ای به گذشته اثر لوسی مود مونتگمری مترجم سارا قدیانی

جاده ای به گذشته

جاده ای به گذشته

4.1
28 نفر |
13 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

5

خوانده‌ام

76

خواهم خواند

78

شابک
9786000802899
تعداد صفحات
384
تاریخ انتشار
1397/11/27

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        زندگی انی و گیلبرت بلایت در یک روستای کوچک، به هیچ وجه کسل کننده نبود، چون همواره شایعات سرگرم کننده و ماجراهای عجیب و بامزه ای به گوششان می رسید: ماجرای دوقلوهای بازیگوشی که بعد از ملاقات با یک میلیونر بی حوصله، مهم ترین آرزویشان به حقیقت پیوست: یا پنه لوپه کرگ باهوش که خودش را در امور کودکان خیلی قبول داشت، تا اینکه یک پسر را به فرزندی گرفت: یا تیمتی رندبش، مردی که برای نجات دادن برادرش از چنگال یک زن خطرناک، آن زن را به جای دوری برد و خودش گرفتار عشق او شد. این مجموعه شامل سیزده داستان محبوب بلایت هاست که سراسر غافل گیری و اشک و خنده است.
      

لیست‌های مرتبط به جاده ای به گذشته

نمایش همه

پست‌های مرتبط به جاده ای به گذشته

یادداشت‌ها

جاده‌ای به
          جاده‌ای به گذشته: آنه شرلی و همسایه‌هایی که هرگز حوصله سر نمی‌برند!

خب، "آنه شرلی" رو که یادتونه؟ همون "کله‌قرمزِ پرشر و شور" که با "موهام مثل کلافِ آتشین" و "تصوراتِ تخیلی‌اش"، "قلبِ میلیون‌ها نفر" رو ربود. حالا فکر کنید این "ستاره‌ی بی‌بدیل"، بعد از کلی "ماجرا و شیطنت"، بالاخره سر و سامون گرفته و تو "روستایی دنج" با "گیلبرتِ عزیز"ش زندگی می‌کنه. فکر می‌کنید روستا، دیگه "ملال‌آور و کسالت‌باره"؟ هه! "کور خوندید!"، اونم تو "روستایی که آنه توش نفس می‌کشه"، "کسالت" فقط یه "کلمه‌ی بی‌معنی" تو دیکشنریه!

همسایه‌هایی با چاشنیِ ماجرا: از میلیونر تا متخصصِ کودکانِ قلابی!

"جاده‌ای به گذشته"، یه "کارناوالِ تمام‌عیار" از "۱۴ تا داستانِ ریز و درشت"ه که هر کدومش، "یه پیاز داغِ حسابی" داره. اینجا، "شایعات" از "نانِ شب واجب‌ترن" و "ماجراهای عجیب"، از "آبِ چشمه‌ی زلال‌تر" جریان دارن.

فکر کنید! یهو یه "میلیونرِ محترم" سر و کله‌اش پیدا میشه و "آرزوهای دوقلوهای بازیگوش" رو، "مثلِ چوبِ جادو" به حقیقت می‌رسونه! احتمالا اون میلیونر بنده خدا، فکر می‌کرده داره "خیریه" می‌کنه، غافل از اینکه گیرِ "دوتا وروجکِ حرفه‌ای" افتاده! یا داستانِ "زن و مردی" که "توقعاتشون از زندگی"، "مثلِ کالسکه و هلیکوپتر" با هم فرق داره. "این یکی عشقِ سکوت و آرامشه، اون یکی عاشقِ بزن و بکوبه!". خدا به خیر بگذرونه!

یه پسرِ بدشانس هم داریم که بعد از "مرگِ عمویش"، افتاده تو "دامنِ یکی از عمه‌ها یا عموهای باحالش". حالا فکر کنید "کدوم یکیشون" قراره "زندگیِ این بچه" رو "شاد یا خراب" کنه! یا اون "مردِ خودخوانده‌ی متخصصِ کودکان" که انقدر "ادعا" می‌کنه تا آخرش "مجبور میشه خودش سرپرستی یه طفل معصوم رو به عهده بگیره!" و احتمالا "اون طفل معصوم" قراره "جوری تربیتش کنه" که خودش بشه "متخصصِ متخصصانِ کودکان!"

و البته، "مغزِ متفکرِ فامیل" هم هست که سعی می‌کنه "برادرِ ساده‌دلش" رو از "چنگالِ یه زنِ خطرناکِ مرموز" نجات بده. فکر می‌کنید چی میشه؟ "وسطِ عملیاتِ نجات"، "خودش دلباخته‌ی همون زن میشه!" آخه قربونت برم برادر من! "جنگیدن با عشق"، مثل "جنگیدن با آسیاب باده!" آخرش "پشیمون و عاشق" میشی!

جاده‌ای از جنسِ خنده، اشک و شگفتی

"جاده‌ای به گذشته"، یه "بسته‌ی کاملِ شادی و غمه". از "اشک‌های شوق" تا "قهقهه‌های از ته دل"، همه چیز تو این کتاب هست. یه "جاده‌ی پر پیچ و خم" که هر "پیچش"، "یه شگفتی" داره و هر "خمش"، "یه لبخند" رو به لبتون میاره. اگه دنبالِ "لحظاتِ مفرح" و "زیباییِ بی‌ادعا" هستید، "بنشینید تو کالسکه" و "همراهِ آنه شرلی" به این "جاده‌ی دلنشین" بزنید! "قول میدم" هرگز "از مقصد پشیمون نمیشید!"
        

72