معرفی کتاب یوزپلنگانی که با من دویده اند اثر بیژن نجدی

یوزپلنگانی که با من دویده اند

یوزپلنگانی که با من دویده اند

3.8
215 نفر |
67 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

14

خوانده‌ام

397

خواهم خواند

130

شابک
9789643050108
تعداد صفحات
86
تاریخ انتشار
1399/4/31

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به یوزپلنگانی که با من دویده اند

نمایش همه

یادداشت‌ها

          حالا چتر هم، یک سیاوش شده‌بود...
کتابی کم حجم است یوزپلنگانی که با من دویده اند. اما داستان های شاهکاری در خود جای داده است. 
چه شد که تصمیم بر خواندنش گرفتم؟ بهخوان :)
نه اسم مرحوم نجدی به گوشم آشنا بود نه یوزپلنگانی که با او دویده اند تا قبرستان! 
ظاهراً زنده یاد نجدی علاقه ای به چاپ آثارش نداشته است و از این رو سالها کتاب باز ها را از خواندن شاهکار هایشان محروم کرده بودند.
اوایل متعجب می‌شدم از استقبال اهالی بهخوان از این کتاب. تصمیم گرفتم بخوانمش. نمی‌مردم که! 
و حالا من ماندم و کتابی که با اینکه از دستانم فاصله دارد، اما هنوز می‌لرزد. مثل شانه هایم، مثل دلم...
این نکته را هم بگویم که با تمام داستان هایش ارتباط نگرفتم! اما داستان هایی را که فهمیدم، پرستیدم!
اگر بخواهم از لحاظ محتوایی ( خلاصه البته ) بررسی کنم کتاب را، می‌گویم: دل‌نشین است، و دل آزار. 
داستان هایش بوی جنازه ای را می‌دهد که روز های بسیار میهمان پرتو های گرم خورشید بوده است. داستان هایش بوی مرگ می‌دهد به واقع.
و اگر بخواهم از جنبه فنی بررسی کنم کتاب را، میگویم: زیباترین متونی را خواندم که هیچ‌گاه نخواهم فهمید شعر بود یا داستان!
اینقدر که مرز بین این دو را نادیده گرفته است و رویایی قلم زده است.
شخصیت پردازی ها، فضاسازی ها، پیرنگ و درونمایه ها، توصیف ها، همه و همه و همه... از هرکدام که بخواهم بگویم سراسر تمجید خواهد بود. پس همه نکات فنی را در یک کلمه جمع آوری می‌نماییم: شاهکار. 
#بخوانیدش
        

21

        کتابی که خط به خط و کلمه به کلمه نیاز به فکر دارد تا تصویرها به درستی در پازل ذهن قرار بگیرد. در داستان چشم های دکمه ای من اولین بار جریان جنگ را از چشم هایی دکمه ای دیدم. در داستان اسب ریزی تغییر زاویه دید و خواندن از زبان اسب مرا به شگفتی آورد. آشنایی زدایی های کتاب معرکه است. این کتاب جز کتب محبوب من بود
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

8

1

          شش ستاره

اگر کسی این روزها گذرش به لاهیجان افتاد یک سری به قبرستان آنجا بزند. شاید دو تا مرد و یک زن میانسال را آن اطراف ببیند که بر مزار آن مرد نویسنده و شاعر و معلم ریاضی ایستاده‌اند (یکی از مردها احتمالا نشسته چون پایش درد میکند) و زیر لب فاتحه می‌خوانند. این سه نفر "طاهر" و "ملیحه" و "مرتضی" هستند.

 

بیژن نجدی فرصت کمی داشت برای بروز استعدادش و ابراز نگاه خاصش به اهالی ادبیات. فقط چاپ شدن یک مجموعه داستانش را دید: "یوزپلنگانی که با من دویده اند". آن مجموعه داستان دیگرش و مجموعه شعر پس از فوتش منتشر شدند.

با این همه نجدی یک حادثهء خوب بود در ادبیات داستانی ما. یک پیشنهاد ویژه بود. پیشنهادی در نگاه. او شاعر هم بود و اتفاقا به زعم من شعرهای خیلی خوبی هم دارد. شاید یک علت اینکه حجم کارهای داستانیش این قدر کم است همین پرداختن به شعر بوده‌باشد. الآن میگویم کاش همهء وقتش را گذاشته بود و داستان نوشته بود. هرچند گفته‌اند که آدمی نبوده که حتی این قدرها در قیدوبند خلق اثر ادبی بزرگ و دیده‌شدن و این حرفها و بازی‌ها بوده‌باشد. مصداقش این همه داستان ناتمام در مجموعه "داستان‌های ناتمام". آن هم داستان‌هایی که موقعیت‌های جذابشان دهان هر نویسنده‌ای را آب می‌اندازد که یکیشان را بردارد و تمامش کند.

داستان نویسی نجدی را من شاعرانه ترین نوع داستان نویسی ایرانی می‎دانم. یک نوع داستان‌نویسی خاص که در آن هم "موقعیت" شاعرانه است، هم "پرداخت"، هم "نگاه"، هم "توصیف"، هم "شخصیت" و البته چیزی از عناصر داستان را هم کم ندارد.

میگویند فلان نویسنده شاعرانه می‌نویسد و وقتی نگاه می‌کنی می‌بینی منظورشان این بوده که کلمات پر از عاطفه توی داستان‌هایش زیاد است. یا نهایتا موسیقی نثرش خوب است. اما شاعرانگی نجدی در داستان‌هایش از این سیاق نیست. او شاعرانه به جهان می‌نگرد!

در داستان "سپرده به زمین" طاهر و ملیحه را در هیئت یک پیرزن و پیرمرد بی اولاد میبینیم که در تشییع جنازهء ناشناختهء کودکی که رودخانه با خود آورده‌است شرکت می‌کنند تا احساس کنند "حالا بچه‌ای داریم که مرده!"

در داستان "چشم‌های دکمه‌ای من" جهان را در قابی کج از چشم‌های دکمه‌ای عروسکی در یکی از شهرهای اشغال شدهء زمان جنگ تحمیلی می‌بینیم که یک روز با اصابت موشک به خانه، از پنجره به بیرون پرتاب می‌شود، روی آسفالت می‌افتد و شاهد شهادت مادر "فاطی" است.

در داستان "روز اسبریزی" شاهد ماجرای آتش گرفتن پردهء یک پرده‌خوان دوره‌گرد خراسانی هستیم که به یکی از روستاهای شمال آمده. و حالا تنها جوان کر و لال روستا که از فاجعه با خبر است میخواهد دیگران را مطلع کند.

بیژن نجدی اگرچه ستاره‌ای بود که اندک زمانی در آسمان ادبیات داستانی ما درخشید ولی با آثار شاعرانه‌اش، که به نسبت مورد استقبال مخاطب عام هم قرار گرفت، پیشنهادهای درخور توجهی به داستان‌نویسی ما ارائه کرد. او فضای تازه‌ای پیش روی داستان نویسان ما گشود و اینگونه که مشخص است چنین کاری را کاملا ناخودآگاه و بدون نظریه‌پردازی انجام داد. آنچه داستان‌های او را این اندازه تاثیرگذار می‌کرد البته که رنج و غم زندگی بود که به گفتهء خودش از ۴ سالگی با مرگ پدرش در قیام افسران خراسان بار آن را به دوش کشیده‌بود:"لازم نیست حتما شانه‌های توانایی داشته‌باشید که دنیا سختی‌هایش را روی شانهء شما خالی کند. برای من این اتفاق در ۴ سالگی رخ داد و من از همان روز نویسنده شدم."

او در داستان‌هایش برای توصیف، بسیار از عناصر معانی و بیان اعم از تشبیه و استعاره و تشخیص و حس آمیزی استفاده می‌کرد. این گونه نبود که فقط به ظاهری‌ترین نوع شاعرانگی، یعنی نثر شاعرانه تکیه کند.

 تصاوير مبتني بر تشخيص را مي توان از زيباترين تصاوير شاعرانه ي بيژن نجدي دانست ، كه در خلال آن ها به زندگي شاعرانه ي او با اشياء و محيط پيرامونش پي مي بريم ، تصاويري نظير :
يك پيراهن تور و كت و شلوار سرمه اي راه راه همديگر را بغل كرده بودند )مجموعه ي دوباره از همان خيابان ها / داستان به چي مي گن گرگ)
رختخواب دراز كشيده بود   (مجموعه ي داستان هاي ناتمام / A+B / فصل اول)

آسفالت خودش را میکشاند روی زمین (مجموعهء یوزپلنگانی که با من دویده‌اند / چشم‌های دکمه‌ای من)

در این مجال مجمل واقعا نمی‌شود به صورت جدی به بررسی سبک خاص نجدی پرداخت. این اشاره را کافی میدانم.

بیژن نجدی میگفت:"در جنگی که اتفاق افتاده، هر کس باید به نوعی دفاع کند." جنگ تحمیلی یکی از دغدغه‌های همیشگی او بود. بنابر همین نگاه بود که داوطلبانه برای حضور در جبهه ثبت نام کرد و با کاروان اعزامی دبیران لاهیجان راهی سنندج شد. از آنجا به سلیمانیه و خط مقدم اعزام شد. داستان‌هایی چون "چشم‌های دکمه‌ای من" و "زمان نه در ساعت" نشان‌دهندهء توجه خاص نجدی به جنگ و جبهه هستند.

 

با نگاهی به:

-        شاعری که داستان می‌گفت، شهرام فرهنگی، همشهری داستان، دور اول، شماره 3

-        ساختار تصاویر شاعرانه در داستانهای بیژن نجدی ، لیلا کردبچه
--------------------------------------------------
بعدالتحریر به بهانه زادروز نجدی:
این خلاصه ای است از گزارش جلسه نقد و برسی ساختار اسطوره ای داستان "شب سهراب کشان" از همین مجموعه که سال پیش برگزار شد:

در این بخش، مجید اسطیری شروع به ارائۀ صحبت‌های خویش کرد و الگوی تکرارشوندۀ این داستان را برگرفته از کشته‌شدن سهراب در شاهنامه دانست. اسطیری دربارۀ قرینه‌سازی شخصیت‌ها اظهار داشت: «میان شخصیت مرتضی با سهراب چهارشباهت وجود دارد: 1ـ جوانی.2ـ پرسش‌گری.3ـ بی‌صبری و بی‌قراری. 4ـ ناکامی و جوان‌مرگ‌شدن. 
میان شخصیت سیدنقال با رستم نیز شباهت‌های نه‌چندان کاملی برقرار است: 1ـ پیری.2ـ ناتوانی در درک حقیقت طرف مقابل. در اسطوره، سهراب از شناختن رستم به‌عنوان پدر و در این داستان، سیدنقال از درک حقیقت درونی کودک کرولال ناتوان است.3ـ عدم پرسش‌گری».
اسطیری در بیان دیگر شباهت‌های دو داستان افزود: «صحنۀ دعوا و درگیری سیدنقال و مرتضی با نبرد رستم و سهراب، منطبق است؛ زیرا میان دو شخصیت، سوءتفاهم وجود دارد که باعث درگیرشدن آن دو می‌شود. پردۀ نقالی به‌مثابۀ کتاب شاهنامه است و حضور خود فردوسی در داستان، مایۀ شگفت‌بودن آن شده است».
اسطیری به فراروی نجدی در اثر خویش اشاره کرد و گفت: «سهراب درصدد دانستن این مسئله است که آیا رستم، پدر اوست یا نه. درحقیقت در پی فهمیدن موضوعی در گذشته است، اما مرتضی خواهان فهمیدن سرانجام داستان است؛ یعنی فهمیدن چیزی در آینده را طلب می‌کند. فراروی بعدی نجدی دربارۀ مرگ شخصیت قرینۀ رستم یعنی سیدنقال رخ داده است؛ زیرا او به همراه مرتضی در آتش سوخته و کشته می‌شود».
تحلیل‌گر داستان شب سهراب‌کشان خاطرنشان کرد: «در اسطورۀ غربی ادیپوس شهریار اثر سوفوکلس، فرزند، پدر خود و درواقع نمایندۀ سنت را از بین می‌برد، اما در اسطورۀ ایرانی شاهنامه، پدر، فرزند خویش را که نمایندۀ تجدد است، می‌کشد. فراروی تراژدی بیژن نجدی در این است که در آن مرد نقال و بچۀ کرولال که نمایندۀ گذشته و آینده هستند، هردو می‌میرند».
        

2

          این کتاب را با گشت زنی در کتابراه فهمیدم که خوانده ام و ثبت نکرده ام 
بیژن نجدی گرچه در پارادایم فکری من نیست .اما به لحاظ فرم عالی است .فرم بیژن نجدی فقط برای خودش است 
او چنین با واژه ها بازی می کند و چنان آن ها را می رقصند که من واتیکان نشین را می برد وسط کلمات و با آنها رقص باله می روم .
آنقدر که نه نثر اش شعر گونه است و یا بهتر بگویم 
آنقدر که شعرش نثر گونه است .
این کتاب را صوتی گوشیدم .با صدای پیام دهکردی (جیسون رضاییان در فیلم گاندو(چی صدا و سیما ج.ا نمی بینی آن دیگر تقصیر خودت است برو و سرچ کن :-)))
چقدر خوب بود 
از حرم تا حرم 
بعد از زیارت امام هشتم .هرچه زیارت کرده بودیم و به رگ های بی صاحب زده بودیم پراند
از بس که فضای دپ و افسرده و لشی داشت .
ولی باکردار(این یادداشت +۱۴سال است و اگر خیلی مودب هستید ادامه ندهید چون نگارنده رگ بچه پایین بودنش زده بالا)
آنقدر خوب تصویر کرده آنقدر خوب تصویر کرده 
که تو را هرچند سوسول باشی وادار می کند بین راه پیاده شوی و یک نخ سیگار بکشی 
خلاصه اگر قلم شاعرانه می پسندید ،اگر حالتان خوب است و می خواهید دپ شوید اگر با سنت و سیاست های دولت مشکل دارید .
این کتاب برای شما آفریده شده 
منی که تنها از این شرایط قلم شاعرانه را تنها دوست دارم
با این کتاب چنان حال کردم که تو گویی حرام بوده ،چون این حجم حال کردن از یک فرآیند حلال ابدا امکان پذیر نیست:-)
        

13