معرفی کتاب موشها و آدمها اثر جان اشتاین بک مترجم داریوش شاهین

موشها و آدمها

موشها و آدمها

جان اشتاین بک و 1 نفر دیگر
4.0
690 نفر |
195 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

39

خوانده‌ام

1,346

خواهم خواند

457

ناشر
زرین
شابک
0000000091064
تعداد صفحات
202
تاریخ انتشار
1362/1/1

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        «جورج میلتون» و «لنی اسمال» دو دوست هستند که با مهتری در آخور اسب ها در اسب داری ها روزگار می گذرانند. آرزوی دیرین هردویشان آن است که روزی جایی را بخرند و در آن خرگوش پرورش دهند، یعنی از بچگی از نوازش چیزهای نرم خوششان می آید و زور بازوی بسیاری دارند، ولی چندان باهوش نبودند. از همین رو دچار دردسر می شوند به ویژه هنگامی که زن پسر ارباب، «کرلی» از آن ها می خواهد تا موهایش را نوازش کنند ناخواسته زن بیچاره را می کشند و از ترس می گریزند... .
      

پست‌های مرتبط به موشها و آدمها

سربازخوانه!

‌ روز صفر، یکایک کتاب‌ها توسط سرباز دژبانی «کتاب‌تکانی» شد. گفت بعضی لایشان سیگار و تیغ و فلان می‌برند؛ کتاب جادو جنبلی هم ممنوع است! تهش هم یک پوزخند تاسف‌بار توی چشمم کرد که: «کی اینارو می‌خونی اصلا؟ وقت کله خاروندن نداری، این همه کتاب آوردی که چی؟» لجم گرفت و گفتم: «به کله کچلم قسم سرکار، همه‌شو می‌خونم!» شرط بستیم برای رو کم کنی. آخر صحیفه سجادیه و جنایت و مکافات و موش‌ها و آدم‌ها و گردان قاطرچی‌ها و ترکش ولگرد و بیابان تاتارها و تفسیر سوره صف، دیگر چیزی نبود که نشود توی دوماه کژدار و مریز خواند! در همین سودای خام، هفته اول موسوم به هفته «کُما» در چشم به هم زدنی گذشت و به جز دوصفحه ای که در صف انتظار گشته شدن، خوانده بودم، پیشرفتی حاصل نشد! دیدم اوضاع خیلی خیط شده، هروه دستم آمد دادم این و آن که اقلا کتاب‌ها خوانده شوند، حتی اگر من نخوانمشان! با اکراه جنایت و مکافات را گذاشتم زیر بالشم و سعی کردم هرروز که می‌گذرد اقلا سه صفحه‌ای ازش بخوانم. تا قبل از میاندوره، چهارصد و هفتاد و اندی صفحه تتمه‌اش را خواندم و میاندوره تمام شد! برای نیمه مربیان، «فلان‌فلان‌شده‌ها» و «محمود و نگار» عزیزنسین را خریدم و گذاشتم توی پاکت وسایل برگشت. لاجرعه و پشت سرهم خواندمشان و بیابان تاتارها را هم پشت‌بندشان و رسیدیم به روز آخر که نظافت و رژه و استخلاص بود -موش‌ها و آدم‌ها را به هزار زحمت و شتاب، روز آخر شروع و تمام کردم؛ حالا دیگر علی‌رغم «وقت کله خاروندن نداری!»، آن‌قدر کتاب خوانده بودم که چارتا لاخ موی روی کله سرباز دژبانی بریزد؛ حتی اگر شرط را با اختلاف اندکی برده باشد و من آن کوه کتاب را در این خرده‌کاه وقت موجود، نخوانده باشم! از روزی هم که آموزشی تمام شده، هی امروز و فردا کردم و کار روی کار آمده و فرصت نشده، پُز این چهار صفحه کتابی را که توی صف و سرکلاس و درانتظار نماز و قبل از مافیای کف آسایشگاه، خوانده‌ام، بدهم و توی چشم همه عالم فرو کنم که چقدر متاب خوانم! اجالتا، این شما و این معرفی مختصر از خوانده‌های سربازیم؛ ۱-جنایت و مکافات: بدون شک شاهکار! شاهکار تمام‌عیار! درود بر داستایوفسکی و قلم سحرآمیزش، نبوغ خارق‌العاده و شخصیت‌پردازی ماهرانه‌اش! ۲ و ۳-«فلان‌فلان‌شده‌ها» و «محمود و نگار»: عزیزنسینِ عزیز است و نثر روان و طنازانه‌اش! آن‌قدر این کتاب‌ها و موقعیت‌های کمدی اجتماعی ایجاد شده «ایرانی» و برای ما ملموس‌اند که انگار نه انگار زمان و مکان نوشته‌شدنشان پنح دهه قبل و در کشور ترکیه بوده! از پرطرفدارترین کتاب‌های گروه دونفره‌مان «سکر -ساقی‌های کتاب رفسنجان» بودند و توط چند نفر مختلف داخل آسایشگاه خوانده شدند! ۴-بیابان تاتارها: یک افسر جوان، بعد از آموزش دانشگاهی افسری راهی محل خدمت خود در قلعه‌ای دور افتاده می‌شود و درگیر و هم‌زیست با ملال و امیدهای واهی...کمابیش شبیه زندگی سربازان پادگان آموزش رزم مقدماتی آباده! مدت‌ها قبل و با دیدن یک استوری معرفی، خریده‌بودمش و درکی از محتوایش نداشتم تا توی آسایشگاه شروعش کردم و برگ‌هایم از دیدن موضوع و تشابه عجیب موقعیتش با وضع نامطلوب فعلیَم، خزان شد! ۵-موش‌ها و آدم‌ها: نه به اندازه خوشه‌های خشم، ولی آنقدر شاهکار بود که کتاب دیگری از جان اشتاین یک چشمم را نگیرد؛ تا یار «چه» را خواهد و میلش به «چه» باشد!

53

یادداشت‌ها

مریم زندوکیلی

مریم زندوکیلی

1400/4/23 - 16:36

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

25

رضا داورپناه

رضا داورپناه

1400/5/24 - 23:08

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

26

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

13

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        از همین ابتدا بهتر است بگویم که داستان موش ها و آدم ها پایان خوشی ندارد و تراژدی محسوب می‌شود. پس اگر به دنبال مطاله داستانی با پایان خوش هستید خواندن آن را به شما پیشنهاد نمی‌کنم. اما شخصا آن را دوست داشتم و برایم تجربه متفاوتی بود.
داستان آن درباره دو برادر است. یکی باهوش و لاغر اندام و دیگری درشت هیکل و قدرتمند اما شیرین عقل. این دو برادر رویای داشتن مزرعه شخصی خود را در سر می‌پرورانند و برای رسیدن به این رویا در مزرعه دیگران کار می‌کنند. اما همه چیز آنطور که انتظار دارند پیش نمی‌رود.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

9

رها

رها

1400/12/2 - 16:46

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          این کتاب برام یاد آور چندتا چیز خیلی مهم تو زندگی بود که فراموششون کرده بودم. خیلی وقت پیش ها یه کتابی خوندم که الان اسمش رو فراموش کردم اما تو یه بخشی از کتاب چیز جالبی نوشته بود که هنوز خیلی خوب یادم مونده. نوشته بود : ما آدم ها صاحب تمام اون چیزهایی هستیم که بهشون نگاه میکنیم. کافیه سرت و رو برگردونی و به خونه ی بزرگ و زیبای اونور جاده نگاه کنی و بعد توی ذهنت تصور کنی که صاحب اون خونه هستی .اونوقت چه کسی می تونه جلوت رو بگیره و بگه که داری اشتباه میکنی.همم...؟

گاهی اوقات خوبه که بی خیالِ این دنیا و همه ی خبرهای بد و غم انگیزش بشیم و فقط زندگی کنیم. خوبه که برای خودمون یه فنجون چای بریزیم و راحت و آسوده کنار پنجره بشینیم و چای مون رو سر بکشیم و بگیم اصلا بی خیال این دنیا، بی خیال اینکه نتوستم دور دنیا سفر کنم، بی خیال اینکه نشد تو خونه ی رویاییم زندگی کنم، بی خیال اینکه نتوستم به خیلی چیزها تو زندگیم برسم. عوضش چشم هام رو که می بندم صاحب قشنگ ترین و دوست داشتنی ترین خونه ی دنیا هستم، صاحب تمام اون چیزهایی که همیشه دلم می خواست داشته باشم و نشد، هستم . توی رویا به همه جای دنیا سفر می کنم بدون اینکه دیگه نیازی به پول و ویزا و اجازه ی کسی داشته باشم و دائم بخوام غصه ی بالا و پایین رفتن قیمت ارز و دلار رو بخورم
^^
اصلا یه وقت هایی خوبه که آدم خودش رو به نفهمیدن بزنه و بگذره . یه وقتایی اونایی که هیچی از دور و برشون نمی فهمن، اونایی که اتفاقات بد زندگی زود یادشون میره، اونایی که تمام زندگیشون خلاصه میشه تو دوست داشتن یه گلوله ی پشمالوی پنبه ای، همونا خوشبخت ترین و خوشحال ترین آدم های این دنیای خاکی هستن. خوبه که گاهی اوقات به حال این آدم ها غبطه بخوریم و بدونیم که همیشه بیشتر دونستن نمی تونه ما رو خوشحال تر کنه، که اصلا خیلی وقت ها با خبر بودن از همه ی خبرهای دنیا، درد و رنج بیشتری برامون داره. اکثر اوقات درد و رنج از همون دری وارد میشن که پیش تر، آگاهی و حقیقت اونو به صدا در آورده بودن. 

----
یادگاری از کتاب
آدم واسه اینکه خوب باشه شعور نمی خواد، گاهی به نظر من میاد که آدم شعور نداشته باشه بهتره. یه آدمی که واقعا باهوش باشه خیلی کم اتفاق میافته که خوب هم باشه!

----
ترجمه ی آقای "داریوش" رو اصلا به کسی توصیه نمیکنم. گویش روستایی وقتی شنیده میشه قشنگه اما وقتی نوشته میشه ، موقع خوندن به یه فاجعه تبدیل میشه.

تاریخ خوانش : 2018/09/21
        

8

zeinvzfh

zeinvzfh

1402/6/16 - 01:22

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        به نام خداوند رنگین کمان

لنی بیچاره رو مثل سگ کندی ، کشتنش.
کندی گفت کاش خودم میکشتم ؛
ولی جورج خودش کشتش.
چقدر گریه کردم سرش .

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

6

gharneshin

gharneshin

1403/12/9 - 03:52

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          (( خیلی کم پیش میاد دو نفر باهم سفر کنن! نمی‌دونم چرا. شاید برای اینه که توی این دنیای کوفتی همه از هم می‌ترسن. ))
آیا می‌شود در ساده‌ترین شکل ممکن به درد سیاه‌پوستان، تنهایی کارگرانِ دوره گرد، رویای شیرین داشتن آشیانه‌ای گرم و امن برای خود‌ و چیره شدن هوس و لذت بر هدف را به تصویر کشید؟ 
جواب شما را جان اشتاین بک در یک رمان ۱۶۰ صفحه‌ای با قطع جیبی به خوبی می‌دهد! 
رمانی بسیار ساده و اما عمیق که حال روزِ رکود بزرگ آمریکا را به تصویر می‌کشد. روزگاری که کارگران حاظر به کار در مزرعه‌ها به‌دلیل حقوق کم نبودند ‌و کشاورزان مجبور بودند به کارگران دوره گردی کار بدهند که جز دوتا پتو و لباس تنشان دارایی نداشتند و آن‌ها را به دوش می‌کشیدند و در هر مزرعه چند روز مشغول می‌شدند و به مزرعه‌ی بعدی می‌رفتند. 
نویسنده در این اثر بسیار ساده شروع می‌کند، ساده به موضوعات مدنظرش می‌پردازد و داستان را جوری تمام می‌کند که شما مات و مبهوت خیره به جملات پایانی، چندین بار تک تک صحنه‌های توصیف شده‌ی پایان را تجسم می‌کنید. پایانی دردناک و غیر قابل پیش‌بینی. 
اما سوال اینجاست آیا عاقلان کارگرانی بودند که کار می‌کردند و در عیاشی خرج می‌کردند یا لنی که رویا و هدف آشیانه‌ای گرم و امن داشت؟ جایی که محصولاتشان را پرورش دهند و او فقط به خرگوش‌هایش برسد... عاقل اصلی کدام است؟
آیا در شرایطی مثل کارگران داشتن هدفی بزرگ دیوانگیست یا لنی فقط به هوس خود باخت؟ 
        

21

zohreh

zohreh

1403/7/14 - 22:01

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

1