معرفی کتاب مریما اثر سنان انطون مترجم محمد حزبایی زاده

مریما

مریما

سنان انطون و 2 نفر دیگر
4.0
5 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

5

خواهم خواند

4

شابک
9789644085017
تعداد صفحات
186
تاریخ انتشار
1398/3/11

یادداشت‌ها

صبا

صبا

1403/11/11

          اگر اتفاقات داستان را از آخر به اول برگردانیم از صدای هق‌هق بندنیامدنی گریه می‌رسیم به صدای گنجشکان در روزهای گرم بغداد. روزهایی که فرقه‌گرایی گریبان مردم همسایه را نگرفته بود. جغرافیای یکسان سرنوشت‌های مشابه به بار آورده. دخالت کشورهای خارجی و ضعف دولت داخلی با چاشنی خصومت‌های مذهبی و فرقه‌ای که گاه و بی‌گاه سرزمین را چون جسمی بی‌جان تکه‌تکه می‌کند و با هر انفجار عده‌ای را به بهشت، عده‌ای دیگر را به دوزخِ سرزمین‌های دور و بازماندگان را به جهنم می‌فرستد. مریما داستان سه نسل از خانواده‌ای مسیحی در بغداد را به ما نشان می‌دهد. عراق دوران پادشاهی، عراق صدام و عراق بعد از آمریکا. عراقی که نخلستان‌هایش را نهرهای خون آبیاری می‌کند. سرنوشت شوم عراق با کشورهای همسایه‌اش قابل مقایسه است. مهاجرت راه ناگزیر جوانترهاست و برای آن‌ها که نمی‌خواهند یا نمی‌توانند کشور را ترک کنند زندگی در گذشته خوش مسکن روزها و شب‌های سخت وطن است. نخ تسبیح اعضای این خانواده مریم مقدس است. مریمی که در اینجا رنجورتر از مسیح ظاهر می‌شود. داستان دو راوی دارد. یوسف مردی هفتادوشش‌ساله و مها دختری بیست‌ساله که بنابر شرایط زمانه حالا در یک خانه زندگی می‌کنند. خانه‌ای که زمانی یوسف ساخت تا همه‌ی اعضای خانواده در آن زندگی کنند. اما عکس‌های آدم‌ها بیش از خودشان در آن خانه زندگی کرد. 
آن‌چه در حین خواندن کتاب مدام احساس‌ش می‌کردم حس هم‌دردی بود. تاریخ ناگوار که توسط حاکمان سلطه‌گر به موازات هم پیش می‌رود می‌بایست مردمان خاورمیانه را بهم نزدیک‌تر می‌کرد و هم‌دردی، هم‌دلی پیش می‌آورد. صد عجب که درد مشترک از هم دورشان کرده. 
برخلاف مها که از بدو چشم گشودن روز خوشی در کشورش ندیده، یوسف روزهای خوش وطن را لمس کرده، اوج و پیشرفت را به شیرینی خرما چشیده و حالا سال‌هاست که به نظاره بی‌سر شدن نخل‌ها نشسته. وقتی نفر تبدیل به شخص شود، داستان کشته‌شدن، زنده می‌شود. سنان انطون از خشم و تباه‌شدن زندگی میلیون‌ها انسان گذر نکرده و مها نه تنها صدای عراقی‌هایی‌ست که وطن حتی خانه‌ای هم از آنان دریغ کرده بلکه صدای چندصد میلیون مردم همسایه‌‌اش نیز هست وقتی در مصاحبه تلویزیونی می‌گوید:《 ... اینا چطور تونستن این همه اسلحه و مهمات رو از نقاط بازرسی عبور بدن؟ پس کو امنیتی که حرفش رو می‌زنن؟ مطمئنا کوتاهی و سهل‌انگاری شده. یا اینکه جون ما براشون ارزشی نداره...》 
این سؤالی‌ست که این‌ روزها از خودم می‌پرسم: چقدر جان ما و کیفیت زندگی ما برای حکومت‌های خاورمیانه اهمیت دارد؟
        

1

          چه روزی مقدر شد که برای «مریما» مروری بنویسم... روزی که «بشار اسد» سقوط کرد و از صبح فکر اقلیت مسیحیِ سوریه از سرم بیرون نمی‌رود.
به یاد «یوسف» و انگشتان خُردشده‌اش و به یاد همه‌ی جان‌های بی‌گناهی که به ناحق در خاورمیانه گرفته می‌شوند...

از «سنان أنطون» و قلم جادویی‌اش چه می‌شود گفت؟ از ترجمه‌های بی‌نظیر «محمد حزبایی‌زاده» چه می‌شود گفت که بر جآن می‌نشینند؟ باز هم قصه‌ای آشنا از «الشرق الأوسط»، قصه‌ی رنج و غوغای جنگ، قصه‌ی انسان‌های بی‌گناه و خون‌های ریخته شده...

📚 از متن کتاب:
«مگر گذشته یک‌سر مُرده که من در آن زندگی نکنم؟ آیا گذشته به این یا آن شکل در اکنون من به زندگی خود ادامه نمی‌دهد؟»

«مریما» رُمانی است عمیقا احساسی و چندلایه که با نگاهی فلسفی و انسانی به موضوعاتی نظیر مرگ، زندگی، هویت، تقابل نسل‌ها و خاطرات می‌پردازد. مانند دیگر آثار «سنان أنطون» مسائلی نظیر آشفتگی‌های سیاسی و اجتماعی، جنگ و مهاجرت در این اثر نیز حضور پُر رنگی دارند.
قصه‌ی کتاب در یک‌روز تلخ اتفاق می‌افتد و راویان قصه یکی «یوسف» و دیگری «مها» هستند. «یوسف» پیرمردی است که در ابتدای قصه از طرف «مها» متهم به زندگی در گذشته می‌شود. «مها» حق دارد، پیرمرد شاید زیاده از حد خوش‌بین است و عشق‌اش به خانه و زندگی‌اش در بغداد آن‌قدر زیاد است که او را از واقعیت آن‌چه این‌روزها در بغداد می‌گذرد، دور کرده است. او در خاطرات و لابه‌لای عکس‌های‌ش زندگی می‌کند. اما کیست که به مرد خسته‌ی سال‌خورده‌ای در هشتاد سالگی خُرده بگیرد؟ از طرفی «مها» دختر جوانی است از بستگان دور «یوسف» که همراه با همسرش در طبقه‌ی بالای خانه‌ی «یوسف» موقتا زندگی می‌کند. «مها» که دانشجوی پزشکی است هیچ بویی از خوش‌بینی «یوسف» نبرده است و با نگاهی تلخ و اغلب ناامید به وضعیت حال و آینده‌ی عراق می‌نگرد.

📚 از متن کتاب:
«در روزهای قحطی محاصره و تحریم هر کس سرش به کار خودش بود و گرفتار غم آب و نان.»

کتاب قصه‌های جانبی هم دارد. مثل قصه‌ی «الیاس»، یکی از برادران یوسف و پایان تلخی که بعید می‌دانم هرگز فراموش‌اش کنم. روایت‌های موازی کتاب در پایان قصه با با بازسازی حمله به کلیسای کاتولیک سریانی بغداد در سال ۲۰۱۰ ماهرانه و استادانه به هم می‌پیوندند و پایانی تلخ و فراموش‌نشدنی برای «مریما» رقم می‌زنند.

«سنان أنطون» در این اثر با زبان شاعرانه‌اش، تضاد میان خاطرات خوش و گذشته‌ای که در خاطر «یوسف» است را با واقعیت‌های تلخ زندگی در عراق به تصویر کشیده است و هر خواننده‌ی دغدغه‌مندی را به تأمل درباره‌ی اختلافات سیاسی و مذهبی دعوت می‌کند.

<b>ادبیات عرب را بخوانید و بخوانید و بخوانید... همین!
        

0