بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

طوفان

طوفان

طوفان

ویلیام شکسپیر و 1 نفر دیگر
3.2
5 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

13

خواهم خواند

4

:طوفان، نمایشنامه ای کمدی اثر ویلیام شکسپیر است که در حدود سال های ????-???? نوشته شده است. در جزیره ای زیبا و افسونگر در دریاهای مناطق گرمسیری، پروسپرو و دخترش میراندا زندگی می کنند. دوازده سال پیش پروسپرو حاکم دوک نشین میلان بود. وی در آن سال ها شب و روز سرگرم و مجذوب مطالعات پیشگویی و احضار مردگان بود، و تمام امور دولتی در دست برادرش آنتونیو بود. آنتونیوی پلید با زد و بند و کمک آلونسو، پادشاه ناپل، رفته رفته دولت و اموال پروسپرو را غصب کرده و سرانجام نیز او و دختر خردسالش را در قایقی بی بادبان در دریا رها ساخته بود. آنچه جان این دو را نجات داده بود، کمک پنهانی گونزالو، دوست خوب و از مشاوران دیرین پروسپرو بود. گونزالو چون از نقشه خبر داشت، شب پیش از تبعید بی رحمانه دوک، دست به کار کمک شده و افزون بر مهیا کردن وسایل لازم برای قایق و آب و خوراک، جعبه ساعات تفکر، عصای سحرآمیز و بسیاری از کتب خود درباره سحر و جادو را نیز برای دوک تبعید شده گذاشته بود. دوک و فرزندش پس از سرگردانی بسیار در میان امواج، عاقبت در جزیره ای کوچک و دورافتاده که متعلق به کالیبان، بچه خوک بی مادر جادوگر شرور بود، به ساحل رسیده بودند. تلاش های فراوان پروسپرو برای آدم کردن این بچه دیو بیهوده مانده بود؛ چون او به گونه ای ارثی هم ابلیس زده بود و هم فقط هیزم شکن. افزون بر این برده خام و خشن، موجود دیگری نیز در آسمان جزیره به خدمت پروسپرو درآمده بود: او آریل نام داشت که روح لطیف و دل پذیر بادهای آسمانی بود و نقطه مقابل کالیبان زمینی و حیوانی. اکنون که سال ها گذشته است، پروسپرو با دانش قبلی خود و با خواندن کتاب های گونزالو، تبدیل به جادوگری چیره دست گشته است. او از راه سحر و افسون مطلع می شود که جمع دشمنان دیرینش پس از عروسی شاهزاده خانم ناپل برای خوشگذرانی و دوران ماه عسل با کشتی عازم این جزیره هستند. پروسپرو به کمک آریل طوفانی سهمناک برمی انگیزد و کشتی آنان را غرق می کند، ولی تمام سرنشینان را به نحوی بر تخته پاره های کشتی شکسته به صورت گروه های پراکنده به سواحل جزیره می آورد…

لیست‌های مرتبط به طوفان

یادداشت‌های مرتبط به طوفان

رها

1400/12/03

            شکسپیر در نمایشنامه ی "طوفان" به رنگی ترین و خوش آهنگ ترین حالت ممکن، دنیایی رو خلق میکنه که لزوما مدینه ی فاضله نیست، اما به غایت دوست داشتنیه و اونقدر همه چیزش صاف و ساده و بدون پیچ و تاب اضافی، نرم و روون پیش میره که خیلی صادقانه هوسش رو میکنی^^ دوست داشتم وصف اون جزیره ی کذایی و رنگارنگ رو که درست در اوج طوفان وسط دریا ظاهر میشه و برای کشتی شکستگانِ داستانمون تبدیل به باغ عدنی میشه که اونا رو، تطهیر یافته و از نو متولد شده، دوباره به زندگی برمی گردونه

شخصیت های  نمایشنامه به قدری ساده و بی حاشیه  ترسیم شده بودن که نمی شد دوستشون نداشت^^ خصوصا "میراندا"، که در کمال پاکی و معصومیت، همه ی آدمیان موجود در نمایشنامه رو خدای زاد می پنداره و در پایان داستان وقتی برای اولین بار با شاه و همراهانش روبه رو میشه با شگفتی اظهار میکنه که
آه عجب
چه بسیار موجود زیبا در اینجاست
آه که نوع بشر چه زیباست، چه تازه و زیباست
جهانی که چنین مردمی در آنند
نکته ی طنزش رو گرفتین دیگه!؟ توضیح اضافه نمی دم
:))
---
طوفان یکی از چهار نمایشنامه ای هست که "شکسپیر" در اواخر عمرش نوشته. نمایشنامه ای در ژانر تراژدی-کمدی... تراژدی ای که به خوشی پایان می پذیره و پیام اصلیش همینه که،ما آدم ها در دوره های مختلفی از زندگیمون چیزی رو از دست می دیم تا در مقابل اون، چیز بزرگتر و ارزشمندتری رو به دست بیاریم، می میریم تا برای یک زندگی بهتر و عالی تر از نو زاده شویم... و"پروسپرو" ی داستان، دوک بر حق میلان، که به ناحق از زادگاهش رانده می شود تا به ازای اون درآینده فرزندانش شاهان ناپل گردند