کتاب دزد

کتاب دزد

کتاب دزد

مارکوس زوساک و 1 نفر دیگر
3.9
120 نفر |
47 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

16

خوانده‌ام

205

خواهم خواند

145

وقتی مرگ داستانی برای گفتن داشته باشد، باید گوش کرد.در آلمان نازی سال 1939 هستید. نفس ها در سینه حبس شده، مرگ سرش از همیشه شلوغ تر است و شلوغ تر هم خواهد شد.لیزل ممینگر دختری که به فرزند خواندگی پذیرفته شده است، در مونیخ زندگی میکند و با دزدیدن کتاب-چیزی که نمیتواند در برابرش مقاومت کند- میخواهد به زندگی چنگ بزند و صاحب چیزی شود لیزل با کمک پدرخوانده ی آکاردئون نوازش خواندن و نوشتن را یاد می گیرد و داستان کتاب هایی را که دزدیده با همسایه ها و مرد یهودی پنهان شده در زیر زمین خانه در میان میگذارد.مارکوس زوساک با نوشته ای که ماهرانه ساخته و پرداخته شده، یکی از ماندگارترین رمان های سال های اخیر را نوشته است.اقتباس سینمایی این کتاب قطره ای از عظمت آن را به تصویر میکشد.رمانی با طرحی نفس گیر و داستانی که استادانه نقل شده است.گاردیناز آن کتاب هایی که زندگی را متحول میکند.نیویورک تایمزنامزد محبوب ترین رمان امریکا در فهرست کتاب های محبوب پی بی اس.

لیست‌های مرتبط به کتاب دزد

نمایش همه

پست‌های مرتبط به کتاب دزد

یادداشت‌های مرتبط به کتاب دزد

          نوشتن این ریویو خیلی آزار دهنده است. میلی برای نوشتنش ندارم ولی انگار تا ننویسم، نمی توانم کتاب دیگری را شروع کنم.

از راحت ترین بخش شروع می کنم. تفاوت های کتاب و فیلم:)
 کتاب ها از فیلم ها بهترند. مگر این که خلافش ثابت شود! 
که در "کتاب دزد" ثابت نشد.
فیلم نمی تواند اوج بدبختی و گرسنگی مردم خیابان هیمل را نشان دهد. ( مخصوصا با لباس های نو و متنوع لیزل و رودی:|)
یکی از محوری ترین موضوعات کتاب دزدی، و به طور خاص دزدی کتاب است که در فیلم چون خلاصه شده به چشم نمی آید.
و بزرگترین ظلم فیلم به نظرم این است که جذابیت راوی گریِ مرگ را از بین برده. در صورتی که در کتاب راوی بودن مرگ تا حدی نقش اساسی دارد و بهترین جملات کتاب از زبان مرگ گفته می شود.
 It's kill me sometimes, how people die... 
چیزهایی خوب دیگری که در فیلم حذف شدند:
دو کتابی که مکس برای لیزل نوشت و نقاشی کرد...بوکس بازی کردن های مکس با پیشوا...مرگ آن خلبان با خرس عروسکی...گروه جمع کننده ی جنازه ها...دار زدن میکاییل هولتزاپفل با برف های استالینگراد...واژه های فرهنگ دودن...و البته کتاب های دزدی شده که بخشی از داستان لیزل را آن ها روایت می کنند.
یک مورد دیگر این که مکسِ کتاب را ترجیح می دهم به مکسِ فیلم...مکس در کتاب یک بوکس باز است و مانند یک ترسو مادر و زن دایی و فرزندان دایی اش را ترک می کند تا زنده بماند. در حالی که مکس در فیلم کمی حالت قدیسی دارد و از فرهنگ یهود صحبت می کند.

داستان خیلی جانبدارانه و یک طرفه است البته. آن قدر که شاید برای مرگِ داستان، کسانی که در بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی مردند، خیلی هم مهم نباشند.
بگذریم از "هولوکاست از افسانه تا حقیقت"...ولی خواندن این کتاب من را خیلی به یاد قسمت هایی از کتابی انداخت که حدود دو ماه پیش خواندم...
Where the Streets Had a Name
وقتی یکی از شخصیت های داستان که زنی مسلمان است برای پس گرفتن زمینش به آن جا بر می گرددو می بیند چند یهودی ( این جا بخوانید صهیونیست) در خانه اش زندگی می کنند.
 آن زن سعی کرد توضیح دهد و گفت که خانواده و و مادر و پدر و خواهر دوقلویش را توی اتاق گاز اردوگاه اسرای نازی از دست داده است....از تعجب خشکم زد. چند قدم جلو رفتم و از آن زن خواستم بفهمد...به خاطر آن چه برای خانواده و مردم شما اتفاق افتاده متاسفم ولی چرا باید ما مجازات بشویم؟
این هم از نتیجه ی جنگ جهانی...

پی نوشت: 
1.  می توان از نویسنده ای که در آخر داستان بیشتر شخصیت هایش را می کشد، متنفر بود؟ 
2. در بخشی از نامه ی خداحافظی یک از جنگ برگشته نوشته بود:
بالاخره برای اون هایی که مثل من استالینگراد رو از سر گذروندن، باید تو بهشت جایی باشه.
هست؟
        

6

          در کتاب با راوی دانای کلِ مرگ طرف هستیم. سوژهٔ جالبی است ولی متأسفانه نویسنده خیلی کم از امکاناتش استفاده می‌کند. دوست داشتم مثل اول کتاب، راوی نقش بیشتری توی داستان ایفا می‌کرد و فقط راویِ ناظر نبود. اگرچه تقریباً اواخر داستان دوباره حضورش را می‌بینیم.
داستان دربارهٔ لیزل ممینگر هست که در شُرف ده سالگی است. دختری که به کتاب علاقه دارد و کتاب‌دزد می‌شود. البته انتظار یه دزدِ کتاب واقعی را هم نباید داشته باشید! چون داستان بیشتر در شرایط جنگ جهانی دوم، حضور نازی‌ها و جریان هولوکاست می‌گذرد.
فرم رمان برایم دلچسب نبود؛ مثلاً معرفی و ارائهٔ پروندهٔ شخصیت وسط داستان جذابیت نداشت. بیشتر شبیه پیام بازرگانی بود.
انتظار داشتم کتاب مثل اسمش خیلی جذاب باشد اما نیمهٔ اول کتاب برایم کسل‌کننده بود. نیمهٔ دوم کتاب، با حضور مکس، کشمکش بیشتر شد و داستان جان گرفت. ترجمه هم متوسط بود. شاید ترجمه باعث شد که با کتاب ارتباط برقرار نکنم چون فیلمش جذاب‌تر از کتاب بود. اما در کل کتابی نیست که پیشنهادش بدهم.
        

20

مهشید

1402/4/26

        "پیشوا تصمیم گرفته بود که با واژه ها بر دنیا حکومت کنه،او گفت:من هرگز اسلحه به دست نمیگیرم،نیازی بهش ندارم."
داستان در آلمان نازی و زمان جنگ جهانی دوم ،در شهر کوچکی به اسم مالچین اتفاق میفته.دختر کوچکی به اسم لیزل ممینگر که مادرش بخاطر کمونیست بودنشون مجبور میشه از خودش جداش کنه و سرپرستیش رو به خانواده ای به اسم هوبرمن در مالچینگ بسپره.
لیزل خواندن و نوشتن بلد نیست،اما ناپدریش،هرشب بعد از بیدار شدن لیزل بخاطر کابوس هاش ،کنارش میمونه بهش خوندن رو یاد میده.
در نهایت در دنیایی که زیاد کسی به کتاب ها اهمیت نمیده،تنها کتاب مهم ،کتابیه که پیشوا نوشته و بقیه کتاب ها به دلایل مختلف سوزونده میشن،لیزل ارزش کتاب هارا درک میکنه و دست به دزدیدن کتاب ها میزنه.
مهم ترین چیزی که توی کتاب بود اهمیت واژه هاست،همون واژه هایی که هیتلر ازشون به جای اسلحه استفاده کرد.
کل داستان از زبان فرشته مرگ بیان میشه،و اون تمام اتفاقاتی که از انسان ها دیده رو تعریف میکنه،و حتی معتقده جنگ رییس اونه و حالا خیلی خسته است،چون بخاطر جنگ هرروز کلی جنازه وجود داره که باید با خودش ببرتشون و هیچ استراحتی نداره.
دقیقا توی این موقعیت دنیای الان،که جنگ پیش اومده باید شروع به خوندن این کتاب میکردم،من با هیچ کتابی گریه نکردم اما با این‌کتاب با اعماق وجودم گریه کردم،بخاطر انسان های بیگناهی که توی جنگ کشته میشن،محله های فقیر نشینی که با خاک یکسان میشه،ادم هایی که فقط بخاطر دینشون،عقایدشون یا نژادشون حق زندگی ازشون سلب میشه و مجبورند تمام زندگیشون رو توی درد،شکنجه و ترس بگذرونند.
اگر‌میتونستم بیشتر از پنج ستاره به این کتاب میدادم،از نظر من تنها مشکل کتاب شاید این باشه که بعضی جاها نویسنده مرگ کاراکتر هارو خودش جلو جلو اسپویل کرده،البته این موضوع واسه من زیاد مهم نیست چون من از اون دسته از آدمام که در هر صورت،وسط کتاب خوندن میرم ته کتاب رو میخونم که ببینم چی میشه،پس به هر حال به حالم فرقی نمیکرد این موضوع و زیاد هم اذیتم نکرد،ولی شاید اگه روی این موضوع حساس باشید یکم اذیتتون کنه.
توی داستان رنگ ها،آسمان و خیلی چیزهای دیگه با دقت توصیف شده که من خیلی این موضوع رو دوست دارم،عاشق تک تک کاراکترهای کتابم،همشون به خوبی توصیف شدن و به خوبی تونستم با همشون ارتباط برقرار کنم.جزو اون دسته از کتاب هاییه که مطمئنم بعد از یه مدت دلم شدید براش تنگ میشه و دوباره میرم سراغش.خلاصه اینکه پیشنهاد میکنم حتما حتما این کتاب رو بخونید،فکر نمیکنم پشیمون بشید.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

          انتظار داشتم با کتابی در ژانر نوجوان رو به رو بشم، اما کتاب با ذهنیت من فاصله داشت.
راوی داستان متفاوت بود! و این اولین تفاوت جالب کتاب هست که به چشمم امد.
خیلی جاها این کتاب در ذهنم با کتاب جنگی که نجاتم داد مقایسه می شد و در کل به نظرم اون کتاب بهتر امد.
هر دو  کتاب روایتگر زندگی دختری در دوران جنگ هستن که شرايط جنگی اونها رو از خانواده اشون جدا می کنه، ولی این کتاب خیلی تلخ تر و در فضای تیره و نا امید کننده تری ترسیم شده، پایان غیر منتظره اش هم تیرگی کتاب رو بیشتر رو می اورد.
قسمتی از این تلخی شاید به خاطر این باشد که این کتاب در المان نازی می گذرد و اون کتاب در انگلیس. لیزل این کتاب دلبسته خانواده ای هست که حتی در سفر هم عضوی از اون رو از دست میده، اما دختر اون کتاب از خانواده و در اصل مادرش، فراری هست. المانی که در این کتاب تصویر شده، هیتلر یا همون پیشوا رو به عنوان یک ظالم بزرگ نشان میده، ظالمی که مقصر اصلی همه اتفاقات است و خود مردم هم تشنه به خونش هستند. یهودی های المانی هم درش به شدت مورد ظلم قرار می گیرند و در اردوگاه ها و به شیوه های مختلفی شکنجه و کشته می شوند و هر ارتباطی با اون ها هم مجازات سختی به دنبال داره.
لیزلِ این کتاب تحت تاثیر جادوی کلمات قرار می گیره و مسیر زندگیش متقاوت میشه و قهرمان اون کتاب سلامتی کاملش رو به دست میاره.
(اخر نفهميدم چرا در قسمت های مختلفی از کتاب لغاتی به زبان آلمانی (بعضا بدون زیر نویس و پانویس) اورده شدن. وقتی زبان شخصیت های،کتاب در حالت کلی قراره المانی باشه، اوردن اصل بعضی لغات انتخاب مترجم بوده یا خود نویسنده؟و چه دلیلی داشته؟)
        

1

          راوی کتاب، مرگ است. مرگی که در خلال جنگ جهانی دوم پرمشغله است و از روسیه تا آلمان، روح جمع‌آوری می‌کند و در همین حین، برشی از زندگی دختر بچه‌ای را از ۹ تا ۱۴ سالگی تعریف می‌کند.
این مرگِ راوی از همان ابتدای هر بخش، بود و نبودِ هر شخصیتی را اسپویل می‌کند و بنابراین با یک نگرانی مستمر، داستان را دنبال می‌کنید تا به سرنوشت لو رفته برسید و خدا خدا می‌کنید دروغ گفته باشد. 
کتاب، مخلوطی از احساسِ عشق و سوگ است که بار تلخیِ سوگ آن سنگینی می‌کند. 
خواندن، قدرت کلمات، جادوی رویاپردازی و پرواز خیال درون‌مایه بیشتر کتاب هست. 
مرگِ قصه‌گو، طنازانه ماجراها را روایت می‌کند گویا که می‌خواهد از تلخی ماجراها کم کند ولی اثرگذاری اتفافات طوری بود که تا چند روز بعد از تمام شدن کتاب غم نامحسوسی در دلم نشست. 
آرزویِ کلیشه‌ایِ دست‌نیافتنیِ همیشگی: کاش وحشت کودکان، فقط به تونل‌های وحشت، اتاق‌های فرار و نهایتاً کابوس‌های شبانه محدود می‌شد و هیچ بچه‌ای، واقعیتِ نیستی، نبودِ عزیزان و مرگ‌ِ همبازی‌هایش را تجربه نمی‌کرد. 
        

12