معرفی کتاب باغ وحش شیشه ای اثر تنسی ویلیامز مترجم حمید سمندریان

باغ وحش شیشه ای

باغ وحش شیشه ای

تنسی ویلیامز و 2 نفر دیگر
3.8
91 نفر |
20 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

165

خواهم خواند

24

ناشر
قطره
شابک
9789643414351
تعداد صفحات
88
تاریخ انتشار
1399/9/8

توضیحات

        
این فکر به مغز اون هجوم آورد که مرد جوونی رو برای لورا دست وپا کنه. قیافه ی خیالی این جوون، مثل شبح یه هیولای مبهم تو آپارتمان سایه انداخت. به ندرت شبی میگذشت که از این موجود، از این روح، از این امید خونواده ی ما صحبتی به میون نیاد. اگر هم صحبتی از اون نمیشد، فکرش توی چهره ی پریشان مادرم و چشم های هراسان و رفتار معصومانه ی خواهرم پیدا بود، انگار حکمی بود که دادگاه تقدیر برای محکومیت خونواده ی وینگ فیلد صادر کرده بود.
 درباره این کتاب بیشتر بخوانید
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

15 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به باغ وحش شیشه ای

یادداشت‌ها

          ⚫نمایشنامه‌ی‌ باغ‌ وحش شیشه‌ای،یک درام اجتماعی است، نمایشنامه ای با 7صحنه از تنسی ویلیامز ،نمایشنامه‌نویس آمریکایی که اتوبوسی به نام هوس را هم از او خواندیم،باغ وحش شیشه ای نمایشی از خاطرات راوی آن، تام(پسرخانواده) است. علاقه‌ی اصلی تام، شعر و شاعری است؛‌ اما برای حمایت مالی از آماندا (مادرش) و لورا (خواهرش) مجبور به کار در کارگاه کفاشی است.کاری که اصلاً به آن علاقه ندارد ودستمزد آن پایین است. پدرشان سال‌ها پیش، بی‌خبر ترکشان کرده و به‌جز یک کارت‌پستال، چیز دیگری برایشان نفرستاده‌است. آماندا مدام برای فرزندانش داستان جوانی ایده‌آلش را تعریف می‌کند که مردان جوان زیادی خواهانش بوده‌اند. لورا یک پایش از پای دیگرش کوتاه‌تر است؛ اعتمادبه‌نفسش را از دست‌داده و تمام دل‌خوشی او در زندگی، عروسک‌هایی شیشه‌ای است که مدام آن‌ها را تمیز می‌کند و با آن‌ها حرف می‌زند. معلولیت لورا بزرگ‌ترین ترس آماندا است؛ ترس از اینکه لورا تا آخر عمرش تنها باشد و هیچ خواستگاری نداشته باشد. همین مسئله داستان نمایشنامه را به‌پیش می‌برد؛‌ آماندا از تام می‌خواهد که یکی از همکارانش را برای شام به خانه دعوت کند تا باهم آشنا شوند. تام در این میان برای فرار از مشکلات و زندگی‌ای که اصلاً مطابق با میلش نیست، به سینما و ادبیات و می‌خواری پناه می‌برد.
💣در ابتدای نمایشنامه توضیحاتی ازفضا وزمان وجزییات داده می‌شود وبا تأکید بر اینکه نمایش خاطره است نمی‌شود رئال باشد.کل نمایشنامه خاطرات تام  است.سه شخصیت اصلی نمایشنامه هرکدام باامید های واهی به چیزی هایی عبث دلخوش کرده اند،آماندا به تعریف وتمجید از گذشته رویایی خود لورا فقط در زندگی حال خود غرق در تنهایی وسروکله زدن با چند عروسک شیشه ای وتام دلخوش به آینده ای موهوم
💣دشواری پذیرش واقعیت، بزرگ‌ترین مشکل خانواده است که در نمایشنامه با آن مواجه می‌شویم. رویاپردازی آماندا  وتحریف واقعیت هنگام تعریف از جوانی‌اش و قصه‌بافی درباره‌ی دل‌داده‌هایی دروغین و هم‌چنین روی آوردن تام به سینما، ادبیات و الکل؛ هردو مثال‌هایی از این عدم توانایی پذیرش واقعیت هستند؛‌ اما در رأس آن‌ها حیوانات شیشه‌ای باغ‌وحش لورا قرار می‌گیرند؛ حیواناتی که همانند درون لورا کاملاً شکننده و حساس و خیالی‌اند.لورا که نقض عضو او باعث کاهش شدید اعتماد به نفسش شده است
💣لورا که مهمترین خصوصیت او انفعال وخجالتی بودن اوست تعدادی مجسمه‌ کوچک شیشه‌ای از حیوانات کوچک را به شکل یک کلکسیون جمع آوری کرده و وقت گذرانی با این “باغ‌ وحش شیشه‌ای” که بعنوان نام نمایشنامه نیز انتخاب شده دنیای لورا را تشکیل می دهد.
مادر، که در اوایل نمایشنامه متوجه نرفتن لورا به کلاس تایپ می شود، با بررسی و تحلیل موضوع به این نتیجه می رسد که از آنجا که لورا تمایلی برای موفقیت و آینده کاری ندارد، لازم است ازدواج کند.
💣تام پسر خانواده، که راوی داستان است، همزمان با آغاز نمایشنامه به جزئیاتی از شرایط زندگی شخصیت های درون نمایشنامه اشاره می کند. او می‌گوید که مردم طبقات پایین‌تر اجتماع در آمریکا هنوز از رکود بزرگ اقتصادی جهانی آن دوران رنج می برند و تاثیر آن هنوز روی زندگی آنها ملموس است.
زمان در نمایشنامه در گذشته تام (راوی) اتفاق می افتد (20 سال قبل از سن کنونی راوی)، و تاکید شده است که در این روایت بر خلاف شعبده بازی در سیرک، حقیقت بصورت وهم و خیال ارائه می شود.
با دقت در نخستین دیالوگ تام (راوی) که شرحی است بر نمایشنامه ای که ارائه می شود و روایت ویژه آن؛ در می یابیم که این دیالوگ آغازین راهنمای دسترسی به بخش زیادی از آنچه آنرا شرایط مفروض می دانیم است.
زمان توسط راوی بیست سال به عقب برده می شود
💣باغ وحش شیشه‌ای برای لورا  نقشی کلیدی را بازی می‌كند.او سرخوردگی ناشی از نقص عضوش را كه برای او تنهایی، انزوا و خجلت و به همراه داشته، به وسیله‌ی جمع آوری مجموعه‌ای از عروسك‌های شیشه‌ای و نگهداری از آنها و همچنین ناز و نوازش و سخن گفتن با آنها، جبران می‌كند؛ برای او باغ وحش شیشه‌ای، مجموعه‌ای از خواست‌ها، رؤیاها، محرومیت‌ها و دوست‌های همسان است.
تام هم تمام اوقات بیكاری خود را صرف رفتن به سینما می كند، سینما و تصاویر اعجاز گونه‌ی آن برای تام، همان عروسك‌های شیشه‌ای ست، برای لورا.
💣واما شخصیت چهارم نمایشنامه جیم رفیق دوران دبیرستان تام، تنها كسی است كه می تواند به لورا كمك كند؛ او با عزت نفسی كه برای خویش قائل است و اعتماد به نفس زیاد، تنها با چند دقیقه حرف زدن قادر است لورا را از انزوا و احساس حقارت برهاند وبا تحسین و تمجید از جنبه‌های مثبت او، از شدت كابوسی كه برای خود ساخته، بكاهد چرا كه جیم كسی ست كه بسیار رك صحبت می‌كند، و اگر صادقانه مطلبی را توضیح دهد كاملا پذیرفتنی جلوه می‌كند؛ اما مسلماً شنیدن تعریف و تمجیدهای این چنینی و اندك نشان دادن نقص لورا، از زبان آماندا به عنوان مادر او، برای لورا نپذیرفتنی است.بیهوده نیست با اولین برخورد جیم و لورا و با دیدن تأثیر شگفتی كه بر روحیه‌ی لورا می‌نهد گمان می‌رود ، منجی لورا از آلام و دردهایش فرا رسیده است! اما این نكنه را نیز نباید از نظر دور نگاه داشت كه جیم به این دلیل می تواند تأثیر مضاعفی بر لورا داشته باشد كه روزی مورد علاقه‌ی لورا بوده است، اما در دبیرستان هیچ گاه نخواسته خود را به او نزدیك كند، چرا كه میان او و خود فاصله ای بسیار احساس می‌كرده است.

💫بریده‌ای زیبا از کتاب:
«آینده میشه حال،حال میشه گذشته و گذشته میشه تأسف همیشگیت؛اگه براش تدبیری نداشته باشی.»

✔️پی نوشت:باهمه‌ی علاقه ای که به نمایشنامه داشتم امتیاز کامل ندادم چون توضیحات زیادی نویسنده گاهی خواننده را کلافه می‌کرد وزیاداز حد بود.
        

100

          من همسن لورا هستم اصلا دقیقا خود لورام انگار توی نمایش نامه زندگی میکنم تاثیری که این نمایش نامه روی من گذاشت هیچ کتاب دیگه ای نذاشت .
آماندا رو قضاوت نمیکنم و به نظرم نمونه ی واقعی مادری است که در زندگی خودش ناکام بوده و تمام آرزوهای تباه شدش رو در وجود فرزندانش جستجو میکنه .
لورا ،دختری که در دنیای خودش به دنبال خوشبختی میگرده و عاشق باغ وحش شیشه ای خودش است،از آدم ها فراری است و در انزوا و تنهایی خودش خوشحال تر است.
برادری که درگیر زندان مسئولیت های خونه شده و میخاد به دنبال آرزوهای خودش بره و پدری که خیلی وقته خودشو از این زندان رها کرده .
بعد از خوندن کتاب فیلم اینجا بدون من رو دیدم که بر اساس همین نمایشنامه ساخته شده البته با تغییراتی ،ولی واقعا فیلم فوق العاده ای بود با دیالوگ های بسیار زیبا که آدم رو به فکر فرو میبره.
ما محکومیم به ادامه دادن به رنج کشیدن به چشیدن طعم خوشبختی های کوچک ما بین بدبختی ها و این واقعیت همیشه ی زندگی ما است .
باغ وحش شیشه ای آیینه زندگی همه ی ماست دویدن برای رسیدن به هیچ و ساختن رویاهایی که گاهی فقط سراب هستن.


        

27

        بعد از مطالعه چند صفحه از کتاب ، متوجه شدم این ماجرا برام آشناست با وجودی که اولین بار بود متن نمایشنامه رو می‌خوندم. یادم افتاد که فیلمی رو با همین مضمون سالها قبل دیدم به نام "اینجا بدون من"!!!! چقدر هم آخر فیلم ذهن آدم رو به هم می‌ریخت . چه خوب شد که اصل قصه رو خوندم. مادر توی فیلم دوست‌داشتنی‌تر بود و بیشتر بهش حق می‌دادی اما مادر توی کتاب رو به سختی می‌شد تحمل کرد. 😅
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

        این نمایش‌نامه دومین اثری است که پس از «اتوبوسی به نام هوس» از «تنسی ویلیامز» خواندم. داستان نمایش‌نامه بسیار خوب و فوق‌العاده بود و نثر مترجم هم عالی بود.

با این که داستان بسیار ساده بود و از مسائل و مشکلات یک خانوادۀ آسیب دیده و کم‌توان مالی در دوران سخت اقتصادی آمریکا سخن می‌گفت؛ اما بسیار جذاب و دلچسب بود و از خواندنش بسیار لذت بردم.

ماجرای داستان در منزل این خانواده می‌گذرد که سه عضو دارد: مادر، آماندا؛ دختر، لورا و پسر، تام نام دارد که فرزند دوم خانواده است و با کار در یک انبار و دستمزد ماهی 70 دلار، چرخ زندگی را در غیاب پدر می‌گرداند.

پدر 16 سال پیش، خانواده را رها کرده و رفته است و در جایی دور به زندگی خویش مشغول است و یک کارت‌پُستال آخرین خبری است که از او در دست است.

آماندا سال‌ها بار زندگی را به سختی، به دوش کشیده و تام که بزرگتر شده، در این کار به او کمک کرده و دست او را گرفته است. اما آماندا هنوز هم بر سر او غُر می‌زند و به او امر و نهی می‌کند و دائم خوراکش سرزنش و تحقیر از سوی آماندا است.

به همین جهت او نیز چون پدر، تصمیم گرفته که یک روز مادر و خواهرش را رها کند و به جستجوی خوشبختی و سرنوشت خود برود و رفتار مادر در این زمینه، مشوق مهم و برجسته‌ای برای او است.

گویی تام باید تاوان فرار پدر از زیر بار مسئولیت را بدهد و گرچه اکنون در جایی مشغول کار است، اما آماندا حتی اجازۀ تفریح اندکی را به او نمی‌دهد. پس از بحث و جدل آماندا و تام؛ آماندا با تام قهر می‌کند و لورا از او می‌خواهد که با مادر آشتی و صحبت کند و تام می‌پذیرد.

بعد آماندا از او می‌خواهد که برای خواهرش که خجالتی و گوشه‌گیر است و به خاطر مشکل جسمی که در پایش دارد، از خانه بیرون نمی‌رود؛ یکی از دوستانش را به عنوان شوهر بیابد و به خانه بیاورد تا با لورا آشنا شود.

تام پس از مدتی یکی از همکارانش را به خانه می‌آورد و لورا متوجه می‌شود که او همان دانش آموز برجستۀ مدرسه است که لورا او را دوست داشته و از او خوشش می‌آمده است.

پس از شام، آماندا و تام به آشپزخانه می‌روند و مشغول شستن ظرف‌ها می‌شوند و جوان میهمان ـ جیم اوکانر ـ را برای گفتگو با لورا ـ که در اتاق دیگر استراحت می‌کند و سر میز شام حاضر نشده ـ به پذیرایی می‌فرستند.

لورا و جیم به یاد گذشته می‌افتند و در بارۀ دوران دبیرستان و خاطرات‌شان از درس و مدرسه صحبت می‌کنند. بعد جیم می‌گوید که نامزد دارد و باید برای آوردنش از ایستگاه قطار برود و پس از خداحافظی با آنها می‌رود.

آماندا از نتیجۀ گفتگوی آنها می‌پرسد و می‌فهمد که این همه هزینه و خرج برای شام، بی‌نتیجه بوده و جیم نامزد دارد.

آدم‌های داستان خیلی به ما نزدیکند و اگر سرمان را کمی بچرخانیم؛ نمونۀ آنها را در بین دوستان و آشنایان خود خواهیم دید.

ـ مادری دغدغه‌مند که به اجبار سرپرست خانواده شده و نگرانِ سرنوشت، زندگی، آرامش و آسایش فرزندان خود است و در این راه از هیچ تلاشی دست بر نمی‌دارد.

ـ دختری که مشکل جسمی دارد و در عین حال مهربان و دلسوز است و به خاطر همین مشکل، خجالتی و منزوی شده و از خانه بیرون نمی‌رود و خودش را با وسایلی کم‌ارزش و جزئی مثل باغ‌وحش شیشه‌ای و یک گرامافون کهنه و قدیمی، مشغول کرده و بیشتر در فکر و خیال است.

ـ پسری که بین دوراهی گیر افتاده است؛ هم دلِ رفتن و رهاکردن خانواده را ندارد و هم از شرایط سخت و دشوار کار و زندگیِ بدون آرامش و آسایشِ مطلوب، خسته شده و چون هیچ راهی را برای تغییر این وضعیت نمی‌یابد؛ ناچار تصمیم می‌گیرد که خود را از این مشکلات دور کند تا به زندگی خود بپردازد.

ـ پدری که پس از مدت‌ها کار سخت، تاب و توان از دست داده و تصمیم گرفته خود را از این مسئولیت سنگین رها کند و به زندگی خودش مشغول شود و از زندگی لذت ببرد.

به نظرم ما از این پدر ابدا خوشمان نمی‌آید؛ اما باید واقع‌بین باشیم. وقتی شرایط را به طور دقیق ندانیم، حق قضاوت در بارۀ دیگران را نداریم. اگر با کفش آنها چند قدم راه رفتیم؛ آنگاه بهتر می‌توانیم، نظری نزدیک به واقعیت بدهیم.

به هر صورت عوامل زیادی در ایجاد این وضعیت نقش دارند و بدون بررسی آنها نظردادن شاید بی‌انصافی باشد. هیچ مردی حتی به قیمت جانش حاضر نمی‌شود، خانواده‌اش را در شرایط دشوار رها کند و به دنبال زندگی خودش برود. اگر این طور می‌خواست؛ از ابتدا تشکیل خانواده نمی‌داد.

من نمی‌دانم که دقیقا آقای نویسنده چه منظوری دارد؟ اما این نمایش‌نامه بسیار دوست‌داشتنی بود.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

30

          تجربه خواندن دوباره این نمایشنامه برای من هنوز هم لذت‌بخش بود. نکته اینجاست که علی‌رغم لطیفه‌گونه بودن این داستان لو رفتن پایان آن کل نمایشنامه و داستان آن را بی‌معنی نمی‌کند.
ماجرا سوءتفاهمی است که در پایان نمایشنامه‌ برطرف می‌شود و از این نظر ما را به یاد چخوف می‌اندازد. غم و اندوه و اضطرابی که لورا و مادرش تحمل می‌کنند و دنبال کسی هستند که در نبود تام از نظر اقتصادی (بعنوان شوهر لورا) آنها را حمایت کند به جایی می‌کشد که از یکی از دوستان تام دعوت کنند که به خانه بیاید تا لورا با او آشنا شود. غافل از اینکه هر مرد جوانی الزاما نمی‌تواند در رابطه قرار گیرد. 
مادر از فرط عشق به بچه‌های خود عیب آنها را نمی‌بیند و به همین دلیل از دنیای واقعی دور است؛ پسر، یعنی تام، در آرزوی بیرون آمدن از انبار و سفر کردن به ناکجاآباد در رؤیا به سر می‌برد و دختر، یعنی لورا، هم در نقص مادرزادی که ظاهراً آنقدرها هم جدی نیست به عقدهٔ حقارت گرفتار شده و از واقعیت وجودی خود دور شده است. 
حضور جیم ظاهراً به آنها کمک میکند که از دنیای درون خودشان شاید کمی بیرون بیایند و واقعیت پیرامونی را بهتر درک کنند و همین پایان نمایشنامه‌ای غمناک است. 
گمان می‌کنم «باغ وحش شیشه‌ای» که لورا جمع می‌کند، استعاره از شخصیتهای خود نمایشنامه باشد؛ در واقع اینجا (صحنه نمایش/ زندگی) جایی است که حيوانات عجیب (اشخاص داستان) را در خود زندانی کرده است و تام هم نمایشگر آنها است. اسب تکشاخی که شاخش شکسته میشود هم استعاره از خود لوراست که گونه‌ای دیگر است و حس می‌کند جامعه او را نمی‌پذیرد ولی در رویارویی با جیم ترسش از نقصش می‌ریزد و مانند دیگران می‌شود. 

نکته آخر: مثلاً کتاب ویرایش شده ولی اصلا ویرایشی در کار نیست و غلط‌های ریز و درشت بسیار آزارنده هستند. متاسفم.


        

12