خوشبختانه شیر

خوشبختانه شیر

خوشبختانه شیر

نیل گیمن و 3 نفر دیگر
3.9
32 نفر |
14 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

43

خواهم خواند

9

ناشر
افق
شابک
9786003530799
تعداد صفحات
128
تاریخ انتشار
1395/3/5

توضیحات

        مامان برای ارائه مقاله اش درباره مارمولک ها به یک کنفرانس می رود و قرار می شود تا برگشتن او بابا از خانه و بچه ها مواظبت کند.
مسئولیت خانه و زندگی و بچه ها که دست باباها می افتد معمولا خرابکاری پیش می آید به خصوص اگر بابای خانه سر به هوا هم باشد.ولی به بچه ها که خیلی خوش می گذرد.این بار خریدن یک بطری شیر از مغازه سر خیابان داستانی هیجان انگیز دارد.
نیل گیمن       1960 در انگلیس متولد شده،هم اکنون در آمریکا زندگی می کند.
او کارش را با نوشتن رمان های گرافیکی آغاز کرده،با مجموعه مرد شنی هم به شهرت رسیده است.
گیمن جوایز بین المللی بسیاری چون جایزه جهانی فانتری،هوگو و استوکر را دریافت کرده و کتاب هایش در فهرست پر فروش ترین ها قرار دارند.
افق،کتاب گورستان و کورالین را هم از این نویسنده چاپ کرده است.
خوشبختانه شیر جدیدترین اثر اوست.
      

لیست‌های مرتبط به خوشبختانه شیر

یادداشت‌ها

فرجانه

1400/10/28

          《هو الحق》
برای ۸تا۸۸ ساله‌ها😄✌🏻
من کتاب رو از صفحه‌ی خانم منصوره مصطفی‌زاده (کارشناس کتاب کودک هستن) پیدا کردم تا برای یکی از بچه‌های فامیل بگیرم که پنجم دبستانه ؛ اما چون نگران محتوای کتاب بودم گفتم قبل از هدیه دادن خودم بخونم که بدونم چی دارم میدم دستش .
کتاب خیلی فوق‌العاده بود انگار نه انگار که رمان کودکه، من رو میخکوب تا آخر با خودش همراه کرد!
تخیل عنصر اصلی این داستانه ، ماجرا مربوط به پدریه که همسرش سفر رفته و بچه‌هاش رو توی خونه میزاره تا بره و برای صبحانه شیر بخره اما خیلی دیر برمیگرده و در جواب چرا دیر کردی شروع میکنه به تعریف داستانی جذاب ! اینکه توی مسیر بشقاب‌پرنده‌ای اون رو دزدیده و فرار کرده و با یک دایناسور در فضا و زمان سفر کرده ، دزدان دریایی رو دیده و... خوشبختانه شیر هنوز دستش بوده😄
خلاصه کنم کتاب یک طنزِ تخیلیِ دور از انتظارِ خیلی جذابه!
من خیلی ازش خوشم اومد 🤩
پ.ن: من معمولا کتاب‌های نیل گیمن رو از پریان میگیرم اما این نسخه‌ای که خوندم افق بود ، ترجمه‌ی خوبی داشت من اشکالی توش ندیدم ، شما خواستید بخونید یک مقایسه بین ترجمه‌ها بکنید😊💛
زمستون خوبی داشته باشید
۲۷دی ۱۴۰۰🫂❄
        

11

          After waiting a week or so for my little brother to finish this book so I can start is, at last I got a chance to read it, and I had the very best time indeed. It was just what I expected a Neil Gaiman's book to be. I was sitting on my desk when I started reading, and even though I don't really like reading on my desk, I didn't get up in the middle of the book to go somewhere else. In fact, I knew I was sitting on an uncomfortable chair (at least for reading), and then I started, and finished reading the book, and that was when I remembered I usually don't enjoy sitting there. I was smiling in excitement the whole time. And I appreciate every second of it after a day of doing usual boring things.
And now that I think about it, I remember my own dad, telling us a story with the same vibe as "Fortunately, the Milk". A story he had heard from his father, and I would like to think my grandpa's heard it from his father before that, but I don't think my family can be that cool and dramatic.
My dad's story is called "the Watermelon Story". Because it's about a watermelon. A watermelon a dad buys for his children. they - Dad and his children - are all sitting together and they think they're about to eat the watermelon, but when dad starts to cut the watermelon, the weird thing happens. 
His knife falls off and gets lost in the watermelon. They look at each other, wondering what they should do now, wondering how to eat their watermelon. Eventually, dad says he's going to go in the watermelon. He swears that he won't be back without it.
And he will go in the watermelon, where there is a city, a big city, and dad looks everywhere in this city for his missing knife. After a long time of searching, he feels tired. He finds a beautiful tree near a river, and he lies under its shadow, and he's nearly fallen asleep, but he hears two birds on the tree, talking to each other about this poor new man who people say has come down here to look for his knife...
And here is where dad would tell us it's enough for tonight. We had a tiny version of One Thousand And One Nights in our home. Every night he told us a little more about poor dad's adventures in Watermelon City, and we loved it, we loved it, we loved it. 
Today I felt the same powerful amount of love in me and I absolutely see it as a blessing. Thank you Mr. Gaiman.
        

1

          _بسم الله الرحمن الرحیم _

تا به حال شده همینطوری الکی زل بزنید به کتابخونه تون و کتاب ها رو هی نگاه کنید و ورق بزنید، بدون هیچ هدف خاصی، و با خودتون بگید وای چه کتاب های خوبی دارم، چقدر کتاب نخونده دارم و و و ....
خب امروز هم من خیلی الکی رفتم یه نگاهی به کتابخونه ام کردم که یکهو خوشبختانه شیر رو دیدم. این کتاب رو قبلا خونده بودم و به شدت دنبالش میگشتم تا اینکه امروز پیداش کردم و خیلی خوشحال بودم ... با اینکه دفعه ی قبلی که خوندمش، خیلی سرسری خوندم و خوشم نیومد ازش، اما دوست داشتم پیداش بکنم و دوباره بخونم ببینم این کتاب چیه.
امروز هم موقع صبحونه و ... خوندمش.
خلاصه ش اینه که مامان یه خونواده واسه ی کنفرانسی درباره ی مارمولک ها( فکر کنم همچین چیزی بود) از خونه می‌ره. بعد بچه های این خونواده شیر ندارن و بابا میره براشون شیر بخره که در این حین با یه چیزهای عجیب غریبی رو به رو میشه که ...
داستانش واقعا شبیه یه خوابی بود که با شکم پر گرفتید خوابیدید و خیلی هم خسته بودید و بعد اون خواب رو دیدید. پرهیجان و باحال و بی معنی 😂😄 
رفتارهای باباهه خیلی برام جالب بود، فکر کنید گیر یه مشت دراکولا و آدم فضایی و دایناسور و دزد دریایی بیفتید و باز هم تموم غمتون رسوندن یه شیشه شیر به بچه هاتون باشه.
من هنوز نفهمیدم سرکاریه یا نه، شاید باباهه راست می‌گفت، شاید هم دروغ می‌گفت، ولی به هرحال داستان باحالی بود و دستش درد نکنه. اگه راست گفته که ماشاءالله که زنده از این ماجرا برگشته، اگه دروغ گفته، آفرین به تخیل بی حد و مرزش😁
این کتاب رو بدید بچه ها بخونن. خودتون هم بخونید. اما امکان داره مغزتون بترکه.
پ.ن: تصویر سازی های  فوق العاده جذابی هم داشت. یکی ش توی تصویر بالا قابل مشاهده ست. سبک باحالی دارند. 

        

6