بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یک چاه و دو چاله

یک چاه و دو چاله

یک چاه و دو چاله

جلال آل احمد و 1 نفر دیگر
3.2
8 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

13

خواهم خواند

3

کتاب حاضر گزارشی از شرح روزگار و احوال جلال آل احمد به قلم خودش است. سادگی اثر که از صداقت جلال سرچشمه دارد به همراه بیان وقایعی اجتماعی از روزگار جلال که گاه با حرکات سیاسی و جنبش های مدنی و تحولات گره می خورد، از آن کاری در خورد توجه ساخته است. ضمن این که با شناختی که از جلال داریم، می توانیم حرفش را باور کنیم.

پست‌های مرتبط به یک چاه و دو چاله

یادداشت‌های مرتبط به یک چاه و دو چاله

 پردیس

1400/05/21

            

«می‌دانیم که صاحب این قلم عادت دارد که در سفرهای ناهموار ناهنجار گاهی شلاق به تن خود بزند. و این بار در سفری بسیار کوتاه و سخت به‌هنجار و بر صفحه‌ی نرم این کاغذ. و شلاق؟ همین قلم».
این‌ سطرها از بند آغازین «یک چاه و دو چاله» انتخاب شده‌اند. واگویه و خودخوریِ جلال آل‌احمد در فضای روشنفکری دهه‌ی سی و چهل؛ که اگر کسی با زندگی او و حال و هوای فضای روشنفکری آن زمان ایران آشنا نباشد و دل در گرو آن اتمسفر فکری نداشته باشد، خواندن «یک چاه و دو چاله» برای او لطفی نخواهد داشت. 
خودش را در مقاله دو خود کرده، یکی خودش و یکی صاحب این قلم. خودش تصمیمی می‌گیرد و می‌نویسد و گول می‌شود و لعنت می‌فرستد، وَ صاحب این قلم مثل صدای وجدان اوست که تأسف می‌خورد و انذار می‌دهد. با همایون صنعتی‌زاده و موسسه‌ی فرانکلین می‌آغازد، و آن‌چنان می‌تازد که اگر نداند کسی گو که درباره‌ی ناانسان‌ترینِ افراد نوشته است. (اگر درباره‌ی کار مهم همایون صنعتی‌‌زاده و تأثیر شگرف موسسه‌ی فرانکلین نمی‌دانید یا فقط جسته و گریخته چیزکی شنیده‌اید، حتماً پیش از شروع یادداشت جلال این اپیزود از پادکست «رادیو نیست» را گوش کنید: https://tinyurl.com/j5c2wzc ) 
و بعد از فرانکلین پل می‌زند به حزب توده و نیروی‌سومی‌شدنش. شاید فرانکلین بهانه‌ای بود برای زنده‌ کردنِ یاد این مصیبت. که خلیل ملکی است و وثوقی و _به ادعای جلال_ ابراهیم گلستان، که با آنان بود و نماند. ‌بعد پی داستان را با ابراهیم گلستان می‌گیرد و صحبت از فیلم‌‌اش از صنایع نفت می‌کند؛ «موج و مرجان و خارا» و از اینجا باز سر قصه‌ی خودش می‌شود، آن تک‌نگاریش برای خارک که آخر هم معامله‌اش نشد. در این مقال، گِردِ خاطره‌ی بعضی کتابهاش هم می‌گردد، مثل «عزاداری‌های نامشروع» که همه را بازاری‌ها خریدند و خمیر کردند. و میانِ این همه خودخوری و دیگران را تخطئه کردن، نام چند «جوان جویای نام» هم قطار می‌کند و اندکی می‌نویسد درباره‌شان؛ محمود کیانوش، یک-دو تن دیگر و اگر به خطا نگویم شمیم بهار. جلال مدعی است و این مدعی حالا نشسته که بنویسد و هیچ‌چی هم نیست که درز بگیرد و از خیرش بگذرد. ضمیمه‌ی «یک چاه و دو چاله» هم چیزکی نوشته «مثلاً شرح احوالات». از ریشه‌ی خانواده‌ی روحانی‌اش گفته و دربه‌دری‌هاش برای متجدد شدن و سیمین دانشور و زندگی حالاش، که دی ماه 1346 است و جلال یک جرعه مانده تا برسد به آن روز که پا می‌کوفت بر زمین و کسی نمی‌شنید که دارد بسمل می‌شود. 
جلال همه‌ی این‌ها را نوشته که شاید به زعم خود دستی رو کند و پیش‌تر از تاریخ بخواهد بگوید، اما این تاریخ است که از او هوشمندتر است، زبانِ آدمی پیش از او حرکت می‌کند و آنچه از تو رو می‌کند که خلافش را می‌خواستی، که امروز نه صدای پر فریاد جلال، که صدای خاموشانِ نوشته‌ی جلال رساتر از صدای دیگری‌ست. حال این ما هستیم، پنجاه و دو سال بعد از جلال، نشسته به تماشا.