بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

جنگ چهره ی زنانه ندارد

جنگ چهره ی زنانه ندارد

جنگ چهره ی زنانه ندارد

4.3
84 نفر |
36 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

18

خوانده‌ام

149

خواهم خواند

125

سوتلانا الکسیویچ (1948)اولین نویسنده ی تاریخ است که به خاطر نوشته هایش در ژانر مستند نگاری جایزه ی ادبی نوبل را از آن خود کرد. جنگ چهره ی زنانه ندارد روایت پر فراز و نشیب این مستند نگار بلاروسی است از روزگار و خاطرات زنانی که در ارتش اتحاد جماهیر شوروی در جنگ جهانی دوم جنگیدند و حالا بعد از سال ها از کابوس ها،تنها و هول های شان میگویند.او چند صد نفر از این زنان را می یابد و با تمام شان حرف میزند.از هر قشری هستند؛پرستار،تک تیرانداز،خلبان،رخت شور،پارتیزان،بی سیم چیو...و خاطرات تکان دهنده اند..زنانی که پوتین پوشیدند و در ترکیب خاک و خون و ترس زنده ماندن...الکسیویچ با تدوین این آدم ها کنار هم کلیتی می سازد و متناقض و شورانگیز،پرهیاهو و صامت...کتاب گاه شامل چنین لحظاتی میشود که فراتر از خوانده ها و شنیده های مرسوم است درباره ی جنگ،بی پرده و عریان است و ناگهان مادری را به ما نشان میدهد که برای عبور از خط بازرسی آلمانی ها بچه اش را نمک اندود میکند تا تب کند و سربازان بهراسند از تیفوس و او بتواند در قتداق بچه ی گریان با پوست ملتهب سرخ شده دارو ببرد برای پارتیزان ها...و این کتاب چنین آدم هایی است... درباره این کتاب بیشتر بخوانید ">درباره این کتاب بیشتر بخوانید

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به جنگ چهره ی زنانه ندارد

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به جنگ چهره ی زنانه ندارد

نمایش همه

پست‌های مرتبط به جنگ چهره ی زنانه ندارد

یادداشت‌های مرتبط به جنگ چهره ی زنانه ندارد

            یا خود خدا !!!!! 
الآن سه روز از تموم شدن این کتاب می گذره و من کاملا همچنان درگیرش هستم . روس ها با تلاش خیلی زیاد شایستگی برنده بودن جنگ جهانی دوم یا به قول خودشون جنگ کبیر میهنی و به دست آوردن . خوب این جمله ایه که اغلب تاریخ خون ها می دونن . اما با مطالعه این کتاب متوجه می‌شید که تلاش زیاد اصلا اون چیزی نیست که ما فکر می‌کنیم . جنگ چهره زشتی داره و می‌تونید بخشی از اون رو با خوندن این مجموعه خاطرات تصور کنید . تاکید می‌کنم فقط تصور کنید . جنگ دوم در جبهه شرق بین آلمان‌ها و روس‌ها فراتر از یه نبرد عادی بوده ، موقع خوندن جایی اواسط کتاب که خاطرات یه خانوم پارتیزان بود متوجه شدم که بدترین کابوس‌های من در برابر وقایعی که تو بعضی روزها براش پیش اومده ، رسما خاله بازیه و مکرر وقایع اینچنینی براش تکرار شده . 
من کتاب های پیرامون جنگ زیاد خوندم ولی این یکی اصلا یه چیز دیگه ای بود . ۵ تا ستاره که هیچ ۵۰ تا هم براش کمه به نظرم . 
پی نوشت : نکته ای که خیلی برام جالب بود این بود که بر اساس خاطراتی که نویسنده جمع کرده استالین بین مردم شوروی همچین هم نامحبوب و ظالم تلقی نمی‌شده . مردمش از ته قلب دوستش داشتن و با کارهایی که بعضا غیرقابل تصور هستن این دوستی و محبت و اثبات کردن . برای محقق کردن دستوراتش سختی‌هایی فراتر از تحمل بشری به جون خریدن و نهایتا هم خط اول خودشون رو از ۳۰ کیلومتری مسکو تا دیوار برلین بردن جلو ! من طرفدار اونچه که بعدها اتفاق افتاد نیستم ، حتی یک لحظه اما اون نسل و رهبرش موفقیتی مثال زدنی به دست آوردن . 
یعنی اگر این موفقیت نیست پس چی هست ؟
          
            کتاب پر است از خاطرات کوتاه
همه درباره زنان و همه در متن جنگ جهانی دوم. زمان حمله آلمانها به شوروی
صحنه هایی که این زنان توصیف می کنند بسیار دردناکند. حضور زنان در صحنه خشنی مردانه. در متن جنگ نه پشت جبهه. سیاستمدارانی جنگ را ترتیب داده اند و مردم عادی هستند که کشته می شوند. کسانی که به رهبران خود چنان اعتقاد راسخ داشتند که چشم و گوش بسته به قیمت جان مقاومت می کردند. اما زنان ... می توانید تصور کنید در متن جنگ و خون و حمله به دنبال چیدن گل برای خود و بقیه در کنار جنگیدن باشند؟ در حالی که بچه به پشتشان دارند تیراندازی کنند؟ کودکشان را به خود بچسبانند تا اگر بمبی ریخت با هم کشته شوند (و اکنون آن کودک بزرگ شده و هنوز مسافرت نمی رود و نزدیک خانه مادرش با خانواده زندگی میکند!)
اصلا تصورش را هم نکنید که بتوانید خودتان را در آن صحنه ها تصور کنید
خواندن این کتاب را توصیه می کنم برای شنیدن خاطرات روایت متفاوتی از جنگ خونین. جنگی که می تواند نمونه هر جنگی باشد.
          
            جنگ چهره زنانه ندارد
سوتلانا آلکساندرونا الکسیویچ
سوتلانا آلکسیویچ، روزنامه نگار و نویسنده بلاروسی، در کتاب «جنگ چهره زنانه ندارد» به نوشتن یکی از متفاوت ترین کتابها با محوریت جنگ میپردازد. این کتاب که شرح وقایع مستند از زبان زنان حاضر در جنگ جهانی دوم است، در سال 2015 برنده نوبل ادبیات شد.
تفاوت این کتاب با کتابهای دیگر درباره جنگ، نگاه آن است. ما همیشه جنگ را از چشم مردان دیده ایم. مردان همیشه مدالها و افتخاراتشان را به ما نشان داده اند. ما شاهد دلاوری ها و از خودگذشتگی مردان برای حفاظت از خاک سرزمین هایمان بوده ایم. کتابها را آنگونه که آنها نوشته اند و وقایع را به همان شکلی که در ذهن آنها ثبت شده است به حافظه سپرده ایم. اما این بار از زبان زنانی می خوانیم که پا به پای مردان جامعه خویش برای حفظ و حراست از خانه و زندگی آبا و اجدادیشان، برای محافظت از خانواده، همسر و فرزندانشان اسلحه به دست گرفته، پشت تانک و تراکتور و قطار نشسته و خلبانی هواپیما و هلیکوپترها را به عهده گرفته اند. زنانی که استتار کرده، عملیات شناسایی را پیش برده، تونل زده و اسیر گرفته اند.
زنانی که اکثرشان پس از فارغ التحصیلی از مدرسه با شور و شوقی نوجوانانه تحت تاثیر اشتیاق جامعه برای محافظت از کشور پا به جبهه های جنگی گذاشته اند که نه پوتینی برایشان اندازه است و نه افسران حاضر به تعلیم و آموزششان هستند. در این کتاب به کرات با جملاتی از این دست مواجه میشویم که میگویند: «دختر بچه انداختن تو دست و پام. این گروه کر زنونه چیه؟ اینجا میدون جنگه، جای رقصیدن نیست» و پس از اینکه قدرت و توانایی همان دختربچه ها را می بینند اقرار میکنند: «حالا حرفامو درباره اینکه یه مشت بچه اید پس میگیرم. شما سربازید».
در این کتاب به خوبی تردیدهای زنان در کشتن و آسیب رساندن به دشمنان بیرحمشان دیده میشود. اینها چیزهایی است که مردان از آنها سخن نمیگویند اما وقتی زنی که مظهر آفرینش است مجبور به خلاص کردن اسیری میشود که چند روزی را با اون سپری کرده چه اتفاقی می افتد؟ ما هیچ گاه درباره عاطفه در جنگ چیزی نشنیده ایم. چه چیز رخ میدهد وقتی مادری که صدای نوزادش میتوانست تمام مردم پناه آورده به جنگل را لو بدهد، سر کودکش را آنقدر زیر آب نگه میدارد تا نوزاد در دست خودش جان بسپارد؟
ما همیشه از موفقیتها و امید و جنگاوری و دلیری شنیده ایم. این کتاب، چهره زنانه جنگ را به ما نمایان می سازد. چهره کثیفی که بوی مردار آن مشام را می آزارد. چه کشته شده سرباز این سمت باشد چه آن سمت، قلب این زنان برای همه آنها می تپد.

          
            
بعضی کتاب ها را باید خواند و اگر نه؛ بخشی از معرفت شناختی نسبت به یک پدیده مهم در زندگی را از دست داده ایم.

کتاب جنگ چهره زنانه ندارد، روایت جنگ جهانی دوم از نگاه یکی از گروههای درگیر است که در قالب دفاعی از وطن خویش حراست کرده است.
روایت جانفشانی ها در راه وطن، که از زبان زنان حاضر در صحنه جنگ، ارائه شده است.
در این کتاب روح کلمه وطن بسیار پررنگ نمایان شده و می بینید که نوع بشر فارغ از زن و مرد و مرز و جغرافیا نسبت به این پدیده به دید حیثیتی و مالکیتی می‌نگرند و  انگیزه ی ایشان در بذل جان در راه آن، زمانی که در معرض تهدید بیگانه قرار گرفته است؛ بسیار قویست.
این کتاب سراسر گزارش های عینی زنان حاضر در جنگ است که از احساسات و دیده های خود در وضعیت خاص جنگ می گویند.
گزارش حال مادرانی است که یا فرزندانشان را همراه خود به معرکه جنگ آورده‌اند یا مجبور به ترک ایشان برای حضور در میدان نبرد شده‌اند.
از سختی کنار آمدن با پوشیدن لباس مردانه و کتمان احساسات زنانه و حتی از عشق و دوست داشتن در بطن جنگ روایت شده است.
تقریباً در گزارش‌های اکثر زنان از دست دادن موها که لازمه حضور در مناطق جنگی بود به صورت افسوس و حسرت بیان شده است.
گزارش پرستارها از مجروحان و کشته شدگان و حتی مجروحین دشمن آورده شده است. آیا یک قلب، همزمان می تواند هم پر از نفرت باشد و هم دردی را درمان کند و زخمی را مرهم گذارد؟
در این کتاب در بعضی صحنه ها، جمله ی "کلانعام بل هم اضلّ" را به وضوح در می یابی. 
روایت این کتاب روایت زنان است.
اگرچه جنگ چهره زنانه ندارد.
ولی میفهمی که نوع زن، آنگاه که در حرم ستر عفاف ملکوت سرشتش و ریشه‌اش خلق می شد؛ با چاشنی عشق و زنانگی و لطافت آمیخته شد که حتی در معرکه‌ی غیر انسانی جنگ، آنجا که باید خاک رویش پاشید و در پستوهای چند لایه‌ی نفرت، پنهانش کرد؛ باز بیرون می زند و جلوه‌گری می‌کند.


          
آذر بانو

1402/03/18

            سوتلانا الکسیویچ (1948) اولین نویسنده‌ی تاریخ است که به خاطرِ نوشته‌هایش در ژانر مستندنگاری جایزه‌ی ادبی نوبل را از آن خود کرد.
«جنگ چهره‌ی زنانه ندارد» روایتِ پُرفرازونشیب این مستندنگارِ بلاروسی‌ است از روزگار و خاطراتِ زنانی که در ارتشِ اتحاد جماهیر شوروی در جنگ جهانی دوم جنگیدند و حالا بعد از سال‌ها از کابوس‌ها، تنهایی و هول‌های‌شان می‌گویند. او چندصد نفر از این زنان را می‌یابد و با تمام‌شان حرف می‌زند. از هر قشری هستند؛ پرستار، تک‌تیرانداز، خلبان، رخت‌شور، پارتیزان، بی‌سیم‌چی و... و خاطرات تکان‌دهنده‌اند... زنانی که پوتین پوشیدند و در ترکیبِ خاک و خون و ترس زنده ماندند... الکسیویچ با تدوین این آدم‌ها کنارِ هم کلیتی می‌سازد متناقض و شورانگیز، پُرهیاهو و صامت... کتاب، گاه شامل چنان لحظاتی می‌شود که فراتر از خوانده‌ها و شنیده‌های مرسوم است درباره‌ی جنگ. بی‌پرده و عریان است و ناگهان مادری را به ما نشان می‌دهد که برای عبور از خط بازرسی آلمانی‌ها بچه‌اش را نمک‌اندود می‌کند تا تب کند و سربازان بهراسند از تیفوس و او بتواند در قنداق بچه‌ی گریان با پوست ملتهب سرخ‌شده دارو ببرد برای پارتیزان‌ها... و این کتابِ چنین آدم‌هایی ا‌ست...

          
            "جنگ چهره‌ی زنانه ندارد" کتابی‌ست از نویسنده‌ی بلاروسی "سوتلانا الکساندرونا الکسیویچ" که در ژانر مستندنگاری قرار می‌گیرد، در ۳۶۴ صفحه توسط نشر چشمه با ترجمه‌ی عبدالمجید احمدی منتشر شده است، کتابی که در سال ۲۰۱۵ توانست جایزه‌ی نوبل ادبیات را از آن خود کند.

این کتاب به روایت حضور زنان روسی در ارتش جماهیر شوروی در جنگ جهانی دوم می‌پردازد؛ زنانی از قشرهای مختلف و با شغل‌های متفاوت از آشپز و رخت‌شور و نانوا و پرستار و پزشک تا عکاس و مهندس و معلم و تک‌تیرانداز و خلبان و مین‌روب و ...
نوشتنش بیش از چهار سال طول کشیده است و نویسنده در این سال‌ها با بیش از ۲۰۰ زن که سال‌های جوانی خود را در جبهه گذرانده‌اند صحبت کرده است و حاصل آن صحبت‌ها را در این کتاب آورده است.

از زندگی و آرزوهای آنان در زندگیِ قبل از جنگ می‌گوید از جنگ و سختی‌ها و حوادث و امید و انگیزه‌های جبهه می‌گوید و از زندگیِ پس از جنگِ بازماندگان و دخترانِ برگشته از جنگ.
از امید و آرزوهایی که گاهی دست‌یافتنی شدند اما بیشترشان فرصت تحقق نیافتند... 

نویسنده، خود در معرفی کتاب می‌گوید:
"درباره‌ی جنگ نمی‌نویسم، بلکه درباره‌ی انسانِ جنگ می‌نویسم. تاریخ جنگ را توصیف نمی‌کنم، بلکه تاریخ احساسات را روایت می‌کنم. من مورخ روح‌ها و قلب‌ها هستم. از یک‌سو انسان مشخصی را، که در زمانی معیّن می‌زیسته و در حوادث مشخصی شرکت کرده، بررسی می‌کنم و از سوی دیگر لازم است در درون او انسان ابدی را کشف و مشاهده کنم. ابدیت. چیزی که همواره در انسان وجود دارد. 
یک‌بار دیگر تکرار می‌کنم... برای من نه خودِ حادثه، که احساسات برآمده از حادثه جالب است. به عبارت دیگر روحِ حادثه. برای من احساسات یعنی واقعیت." 


با وجود اینکه تلخی‌های کتاب، زیاد است و خاطراتِ تکان‌دهنده، بسیار؛ اما حس حماسه‌گونه‌ی اثر و عشق به وطن و دفاع از آن -به هر نحوی و به هر قیمتی- باعث شد کتاب را با لذت بخوانم. عشقی که باعث می‌شد نه تنها مردان و پسران به جنگ بروند بلکه زنان و دختران جوان و نوجوان هم به سوی خط مقدم بشتابند.

 دختری ۱۵-۱۶ ساله می‌گوید:
"پدرم از کودکی به ما می‌گفت که وطن همه‌چیز‌‌ِ ماست.
باید از وطن محافظت کرد. من حتی شک هم نکردم؛ اگه من نرم جنگ پس کی بره؟!" 

و دختری برایمان از هم‌رزمانش می‌گوید:
"یکی‌شون چرنووا بود، حامله بود، تو بغلش مین حمل می‌کرد، دقیقا کنار قلب نوزادی که توی شکمش داشت. ما اینجوری بودیم. ما رو جوری تربیت کرده بودن که درک می‌کردیم ما و میهن یکی هستیم." 

و دختری نیز از آرزوهایش در جبهه می‌گوید:
"همیشه آرزوی عشق داشتم. دوست داشتم صاحبِ خونه و خونواده باشم. دوست داشتم خونه‌م بوی کهنه‌ی بچه بده... اولین کهنه‌ها رو مدام برمی‌داشتم و بو می‌کردم‌شون. این همون بوی خوشبختی بود... خوشبختی زنانه... تو جنگ خبری از بوهای زنانه نبود، همه‌ی بوها مردانه بودن. جنگ بوی مردانه داره." 


اگر از طرفداران کتاب‌های جنگ یا مستند‌های این حوزه هستید یا اگر می‌توانید تلخی کتاب‌های این‌چنینی را تاب بیاورید یا اگر می‌‌خواهید عشق به وطن را در کتاب‌ها آن‌هم به صورت واقعی بخوانید این کتاب پیشنهاد خوبی‌ست.



#جنگ_چهره‌ی_زنانه_ندارد
#سوتلانا_الکساندرونا_اَلکسیویچ
#معرفی_کتاب
#یادداشت
          
            کتابی بود که جذب عنوانش شدم اما خوندنش برای من نزدیک دو سه ماه زمان برد چون واقعا روح آدم رو خسته میکرد و من شخصا نمیکشیدم پشت سر هم این حجم از جنایات بشری رو تند تند بخونم و رد بشم😞
و چقدر برام باور نکردنیه که توی همین قرن معاصر که همه دم از صلح و انسان دوستی میزنن این جنایات فجیع رخ داده و البته همچنان هم رخ میده متاسفانه
چیزی که توی این کتاب به شدت جالب توجهه، قدرت زنانه س؛ زنی که تجلی عاطفه و احساسه واقعا به وقت ضرورت میتونه از هر مردی مردتر جلوه کنه جوری که همه رو به شگفتی وادار کنه
یه نکته دیگه هم که توی این کتاب برام جالب توجه بود و البته به جز بخش های کوتاهی (در انتهای کتاب)، اشاره ای بهش نشده بود، زن جلوه کردن زن حتی توی همچین موقعیت هایی بود. برام جالب بود که بر خلاف تصور عامه، هرچقدر هم که بگی آزادی هست و اونجا زن و مرد برابر بودن و فلان، اما غریزه جنسی چیزی نبوده که حتی توی اون جبهه های جنگی به دست فراموشی سپرده بشه
اینم بگم که به نظرم تکرار مکررات یکی از موارد منفی کتاب بود تا جایی که بعضی جاها حس میکردی همه این مطالب رو توی صفحات قبلی خوندی
اما در کل کتاب جالبی بود و‌ دوستش داشتم؛ کلی چیز ازش یاد گرفتم