بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

شبکۀ اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
                متن کتاب مثل همه کتاب‌هایی هستش که میرن سراغ نوشتن زندگی یه فرد
شاید قلم گیرایی نداشته باشه
اما اون چیزی که آدم رو جذبش می‌کنه فقط حقایقی هست که درج شده
یه جایی تو همین دنیا
تو همین عصری که ما داریم زندگی می‌کنیم
هستن مردمی که با این شرایط زندگی می‌کنن
و واقعا جهان ساکت نشسته و نگاه می‌کنه تا اونا خودشون، خودشون رو نجات بدن.
این کره نفرت انگیز، این کره که ختم شده به یه جهان پر از ابهام سطح بالاتری از جامعه‌ای هستش که ما داریم تو راهش قدم می‌زنیم
کار
خونه
خونه
کار
شاید بدبینانه باشه شاید سیاه‌نمایی 
اما می‌ترسم از روزی که بچه‌های ما با وجود آزادی‌های نسبی برسن به مرز بی‌اعتمادی
می‌ترسم از رسیدن به این خفت
ما شاید هیچ‌وقت این مدلی زندگی نکنیم
شاید هیچ‌وقت به اوج این ذلت نرسیم
اما تو راهشیم
و این خیلی درد ناکه
***************
و دردناک اینه که شین فقط به خاطر غذا و با رویای غذا بیشتر انگیزه فرار می‌گیره
رویایی به همین اندازه پیش پا افتاده
رویایی که شاید الان واسه من خنده‌دار باشه
یا گریه‌دار
اما
واقعا این رویا می‌خواد کجا تموم بشه؟؟

هنوزم هستن آدمایی که با رویای یه وعده غذا بیشتر همه کار می‌کنن
نه تو کره نفرت انگیز
تو همه جای این دنیا
و همه جای این کشور
        
                اختناق ایران، روایت یک آمریکایی(مورگان شوستر) از تلاش و کوشش ایرانیان برای رسیدن به حقوق، آمال و آرزوهایشان است؛ ایرانیانی که قرن نوزدهم برایشان خوشایند نبود. شاهان اولیه قاجار مانند آقامحمدخان و مظفرالدین شاه هرچند که بر اساس الگوی سنتی پادشاهی ایرانی، شاهان ضعیفی به شمار نمی آمدند، اما با تلاقی تاریخ ایران با قدرت های اروپایی به خصوص روسیه و انگلستان، نتوانستند پاسخگوی مصائب و مشکلات جدیدی که صحنه توازن قدرت بین المللی را تغییر داده بودند باشند. انقلاب مشروطه به دنبال ایجاد نظام جدیدی برای پاسخ و واکنش مطلوب به همین تغییرات جدید بود. 
اوضاع مالیه ایران در هیچ دوره ای از زمان قاجار و حتی سلسله های قبل تر آن سر و سامانی نداشت. با وجود اینکه قدرت های اروپایی توانسته بودند با ایجاد نظام مالی جدید، دخل و خرج خود را مدیریت کنند، ایران همچنان با مشکل کسری بودجه و بی پولی روبه رو بود. مجلس دوم برای ساماندهی اوضاع نابسامان مالیه ایران اقدام به استخدام چندین مستشار آمریکایی به ریاست مورگان شوستر کرد.
مسئله جالبی که این کتاب برای من روشن کرد، میزان اختلاف قدرت، میان کشورهای اروپایی و دیگر سرزمین ها بود که با تصور ما در امروز تفاوت های زیادی دارد. قوام تمامیت ارضی و اقتدار دولت مرکزی ایران در قرن ١٩ و ٢٠ بسیار با هم تفاوت داشت. در آن دوره دولت های خارجی به خصوص روسیه در بدیهی ترین حقوق ایران نیز دخالت می کردند که اولتیماتوم برای اخراج شوستر یکی از آن ها بود. در واقع نقش عامل خارجی در عدم موفقیت مشروطه بسیار چشمگیر است. روس ها تلاش زیادی برای رسیدن به آب های آزاد می کردند و سیاست بریتانیا نسبت به ایران نیز در جهت حفظ جواهر خود یعنی هند بود. در این زمان بحران مراکش نیز بر سرنوشت ایران تاثیر گذاشت. انگلیسی ها که به اختلافات خود با فرانسویان پایان داده بودند، در اواخر قرن١٨ و اوایل قرن١٩ نسبت به افزایش قدرت و نفوذ آلمان ها به شدت احساس خطر می کردند. به همین دلیل دست روسیه را در ایران بیشتر باز گذاشتند تا مبادا اهرم قدرت روسیه را برای مقابله با آلمان از دست بدهند. مسائل بسیاری مانند احداث راه آهن نیز منوط به درگیری های خارجی بود. ایران خط آهنی به خود ندیده بود، مبادا که روس و انگلیس امتیازی سوق الجیشی به دست بیاورند یا از دست بدهند.
شوستر با این که فقط حدود ٨ماه امور مالیه ایران را بر عهده داشت، اما نسبت به پیشینیان خود بسیار کارآمدتر عمل کرد. خود او دلیل اصلی این اتفاق را به دست آوردن اعتماد مجلسیان به خاطر عزم و جدیت خودش در امور و روی خوش نشان ندادن به درخواست ها یا اعمال غیر منطقی نیروهای خارجی و عوامل مرتجع یا زیاده خواه داخلی می داند. شوستر وضعیت خزانه داری ایران در آن زمان را قرون وسطایی توصیف می کند. او قبل از سفر به ایران برای آشنایی بیشتر با آن، کتاب ادوارد براون درباره انقلاب مشروطه را خوانده بود. از جمله گروه هایی که برای آمریکایی ها بسیار ایجاد دردسر می کردند، بلژیکی هایی بودند که امور گمرکات را بر عهده داشتند.
بسیاری از افراد والامقام در آن دوره، عطش شدیدی برای پولی که یا نبود یا اگرم بود، به خاطر فساد یا منافع شخصی حیف و میل می شد داشتند. 

        
                قصه‌ای دوست داشتنی درباره همدلی!
کلاغ ها به تیلور آسیب زده‌اند و اسباب بازی هایش را خراب کرده‌اند و او غمگین است. 
دوستانش می‌خواهند به او کمک کنند‌.
هرکس یک چیزی می‌گوید. یکی می‌گوید تیلور بیا حرف بزنیم. یکی می‌گوید بیا داد بزنیم. یکی می‌گوید بیا فکر کن چطور درستش کرده‌ای تا دوباره درستش کنیم.
اما تیلور حال و حوصله هیچ‌کدام از این کار ها را ندارد. تیلور غمگین است.
تیلور یک گوش می‌خواهد برای شنیده شدن.
ولی خرگوش با همه فرق دارد. برایش گوش می‌شود. می‌آید بی‌صدا کنارش می‌نشیند. بغلش می‌کند و حرف هایش را می‌شنود. و تیلور می‌گوید کنارم بمان و بعد از مدتی برایش حرف می‌زند. از اینکه ناراحت است. از اینکه دلش می‌خواهد قایم بشود و هیچکس را نبیند. از اینکه عصبانی است و دلش می‌خواهد او هم به بقیه آسیب بزند و اسباب بازی های بقیه را خراب کند. و خرگوش در سکوت می‌شنود و کنارش می‌ماند. تیلور گریه می‌کند. می‌خندد. و بعد که آرام می‌شود به خرگوش می‌گوید حالا بیا تا دوباره باهم درستش کنیم...
گاهی آدم فقط یک گوش می‌خواهد برای شنیده شدن...
بزرگ و کوچک هم ندارد...
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

                من اینقدر با خوشه‌های خشم حال کردم که اندکی بعد از تموم کردنش رفتم سراغ این کتاب دیگهٔ جناب اشتاین‌بک. کتابی که خود نویسنده اون رو مهم‌ترین اثرش می‌دونه...

تو این کتاب با چند تا خانواده طرفیم که داستانشون از اواخر قرن نوزدهم شروع میشه و تا اوایل قرن بیستم ادامه پیدا می‌کنه و در نقاطی به هم گره می‌خوره:

سایروس تراسک و پسراش، آدام و چارلز،
بعد آدام تراسک و پسراش، کالب و آرون.
ساموئل هامیلتون و پسرها و دختراش، مثل ویل، دسی، جو و اولیو،
و البته یه مرد چینی به اسم لی!

راوی داستان هم پسر اولیوه، یعنی نوهٔ دختری ساموئل هامیلتون.

تو کتاب اصولا یه دور با داستان زندگی همهٔ این شخصیت‌ها  از سر تا ته آشنا میشیم، ولی هستهٔ اصلی کتاب مربوط میشه به ماجرای کالب و آرون. یعنی اشتاین‌بک کل این آسمون‌ریسمون‌ها رو به هم می‌بافه تا ماجرای کال و آرون رو واسهٔ ما تعریف کنه 😄

و این داستان چیه؟ برداشت آقای اشتاین‌بک از ماجرای هابیل و قابیل. از همون اول به دنیا اومدن این دو تا پسر (که خودش کلی ماجرا داره)، نویسنده کاملا به مخاطب حالی می‌کنه که این دو تا هر کدوم نمایندهٔ کدوم شخصیت هستن! (تو انگلیسی قابیل میشه Cain و هابیل میشه Abel، گرفتید کی به کیه اینجا؟)
یعنی برادرمون اشتاین‌بک اینقدر از همون اول در این مورد نشانه گذاشته تو داستان، که خواننده می‌دونه اینجا قراره یه گندی بالا بیاد و هی درگیر و دار اینه که یعنی چی میشه بالاخره؟ 

کلا من شخصیت ساموئل هامیلتون رو دوست داشتم.
لی هم خوب بود.
و تا حدی کال (بله همون جناب قابیل!).

ولی بقیه...

آخر این مرور یه مقدار در مورد موضوع هابیل و قابیل و شخصیت‌ها بیشتر توضیح میدم، ولی چون تا حدی ممکنه داستان کتاب رو لو بده گذاشتمش بعد از اخطار لو دادن کتاب!

🔅🔅🔅🔅🔅

در کل بگم که این کتاب چندان باب میل من نبود و خاطرهٔ خوب خوشه‌های خشم رو تو ذهنم مغشوش کرد 😏
در واقع قسمت‌های زیادی از داستان من رو یاد داستایفسکی مینداخت 😅 و از اونجایی که من خیلی به جناب داستا ارادت دارم 😒 این نکته برام نکتهٔ منفی‌ای حساب میشه 😄 

با اینکه زبان اصلی کتاب انگلیسیه من چون می‌دونستم فرصت نمی‌کنم از روی متنش بخونم، نسخهٔ صوتی کتاب رو با ترجمهٔ آقای شهدی و خوانش آقای سلطان‌زاده گوش دادم... اصولا هم فرصت نکردم خیلی متن اصلی و ترجمه رو با هم مقایسه کنم و تو یکی از معدود دفعاتی که این کار رو انجام دادم غلط واضحی تو ترجمه یافتم که خیلی وقت پیش به صورت بریدهٔ کتاب بهش اشاره کردم. 
و نمی‌دونم اگه به جای گوش دادن به صوت ترجمه، متن اصلی رو می‌خوندم نظرم راجع بهش فرق می‌کرد یا نه...


⚠️ ادامهٔ متن کمی تا قسمتی داستان رو لو میده 


نکتهٔ اول اینکه ما اینجا دو تا شخصیت زن محوری داریم که هر دو تا نابودن! البته واقعا دارم به ساحت لیزا جسارت می‌کنم که با ...ای مثل کیت در یک ردیف قرارش می‌دم!

نمی‌دونم اشتاین‌بک تو فاصلهٔ خوشه‌های خشم تا شرق بهشت چی کشیده که از شخصیت بسیار خواستنی «مامان» تو کتاب اول رسیده به زن‌های این کتاب!

لیزا یه زن بسیار خشکه‌مقدسه که اعتقاد داره باید کتاب مقدس رو مو به مو اجرا کرد ولی نباید سوال پرسید و اصلا بحث درباره دین کفره! و خواننده کلا به حال ساموئل هامیلتون باهوش و دوست‌داشتنی غصه می‌خوره که گیر چنین زنی افتاده! 

اما کیت...
کیت فاسدترین زنیه که در تمام عمر کتابخونیم بهش برخوردم...
اصلا نمی‌تونید میزان فساد این زن رو تصور کنید...
و نکته‌ش اینجاست که این آدم از اول اول اینطوری بوده، یعنی شما هیچ سیر شخصیتی از پاکی به فساد اینجا ندارید.
این زن بدون هیچ‌گونه احساسی فجیع‌ترین جنایات و شنیع‌ترین فسادها رو مرتکب میشه چون کلا «ذاتا» اینطوریه!
و واقعا من تو تمام قسمت‌های مربوط به این زن حال بدی داشتم... چون حتی نمی‌تونستم یه دلیل ذره‌ای درست و حسابی برای کارهاش پیدا کنم! 
پایان کارش هم که...
یعنی سر تا ته این شخصیت برام غیر قابل قبول و اعصاب‌خردکن بود! مدل ارتباطش با بقیهٔ شخصیت‌ها هم که دیگه...

🔅🔅🔅🔅🔅

و ماجرای هابیل و قابیل...
من اصولا خودم رجوعی به داستان هابیل و قابیل کتاب مقدس نداشتم ولی روایت اشتاین‌بک از این داستان اینطوری بود که خب، خدا چرا هدیهٔ هابیل رو قبول و پیشکشی قابیل رو رد کرد؟ چون لابد کلا از بره بیشتر از جو خوشش میاد 😒
و بعد همه چیز رو می‌بره حول کلمهٔ عبری «تیمشل»، که گویا در پایان همون داستان خداوند خطاب به قابیل میگه.
 اشتاین‌بک این کلمه رو «تو می‌توانی» معنی می‌کنه:
«تو می‌توانی» مقام انسان را بالا می‌برد او را به منزلت و شأن خدایان می‌رساند، چون در ضعف، در پلیدی و در کشتن برادرش، حق انتخاب دارد. می‌تواند راهش را انتخاب کند، برای پیمودن آن و پیروز شدن مبارزه کند.


یه مقدار در موردش گشتم و دیدم کلی بحث و تحلیل حول همین موضوع وجود داره که خب فرصت نکردم بررسیشون کنم! 

به هرحال برداشت من این بود که قابیل با وجود قتل برادرش همچنان می‌تونه بر این بدی چیره بشه و به زندگی سعادتمند برگرده، اتفاقی که برای قابیل این داستان هم رخ میده.

ولی نکته اینجاست که کالب در واقع بسیار بیشتر از برادرش آرون نظر مخاطب رو جلب می‌کنه.
آرون با اون زیبایی فرشته‌وارش، با پوست سفید و موهای بور و چشم‌های آبی، و خلق و خوی نرم و دوست‌داشتنیش همه رو در نگاه اول عاشق خودش می‌کنه،
کالب چی؟ کالب که مقادیر زیادی خشنه و اصولا از زیبایی برادرش بهره‌ای نبرده اصولا همیشه تو سایه‌ست و با وجود اینکه برادرش رو خیلی دوست داره، اصولا از این در سایه بودن خوشش نمیاد...

ولی آرون واقعا نچسبه، و به اصطلاح پاک و معصوم بودنش بیشتر رو مخه تا خواستنی باشه!
یعنی در واقع اشتاین‌بک کاری می‌کنه که خواننده با تمام وجود طرف کال باشه و از آرون بدش بیاد...
و البته از دست آدام هم حرص بخوره، آدامی که انگار اینجا نمایندهٔ خداست که با وجود پاکی و خوب بودن اصولا با رفتارهاش باعث اتفاقی میشه که نباید...
        
                اولین باری که عنوان این کتاب را دیدم ، درجا خشکم زد ، من هر بار به این آیه‌ی قرآن میرسم حالم دگرگون میشود و یاد مادربزرگم یک لحظه رهایم نمیکند ، مادربزرگی که تمام رویا و آرزویش خاک شدن در حرم امام رضا بود و آخر سر در عرض سه روز در شهر لندن دنیا را بدرود گفت و جسمش هیچ وقت به وطنش برنگشت و من در ۱۸ سالگی با تمام وجود این جمله را درک کردم که " و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد..."
وقتی شروع کردم به خواندن لحظه به لحظه با نویسنده همراه شدم ، وقتی از مرز میگفت من یاد روزی افتادم که پدر بزرگم فوت کرده بود و من وقت سفارت داشتم و برای اینکه اولین نفر کارم انجام شود ساعت پنج صبح پشت در سفارتخانه ایستاده بودم و از شدت غم و استیصال بلند بلند گریه میکردم....
زندگی من پر از این لحظه هاست که به مرز ها لعنت فرستادم...
وقتی برف می امد و من با دستانی یخ زده توی صف ایستاده بودم تا پاسپورتم را بگیرم به تمام مرز ها لعنت فرستادم....
وقتی با مادرم یک ماه در دبی منتظر ویزای انگلستان بودیم ، از نظر سفارتخانه‌ی انگلستان ما همان تیک هایی بودیم که نویسنده در کتاب از آن نوشته...تیک هایی که از نظر آنها قرار نبود "ما" برگردیم و برای چهارمین بار تیرمان برای رفتن به انگلستان به سنگ خورد و من تا به امروز حسرت دیدن قبر مادر بزرگم را دارم ....
وقتی که برای ویزا اقدام کردیم و به همسرم ویزا ندادند مثل کوره ای در حال فوران بودم....

وقتی توی اتوبوس از پاریس به سمت گرانادا میرفتم ، در حالی که خودم را به پنجره چسبانده بودم و به مزارع زیتون زل زده بودم حس میکردم یک غریبه ام که هیچ جوره به دنیایی که موازی اش در حال حرکت بود تعلق ندارد...
وقتی  در بلگراد با پیر زنی که اجناس قدیمی_که اکثر متعلق به جنگ جهانی بود_ میفروخت حرف میزدم احساس میکردم زمان مثل خمیری کش آمده‌ و پیرزن در یک سرش ایستاده و من در سر دیگرش....

برای کسی که همیشه در سفر بوده ، برای کسی که خودش را در سرزمینی دیگر غریب یافته خواندن این کتاب برایش مثل هم صحبتی با یک دوست قدیمی‌ست.... دوستی که تو را میفهمد و توهم او را میفهمی.... دو غریبه ی آشنا که به وسیله سفر و کلمات بهم پیوند میخورند.... دو غریبه که این جمله را با تمام وجود درک کرده‌اند " سفر در هزار مکان غریبه به تو خانه می‌دهد ، سپس چون غریبه ای تو را در سرزمین خودت رها میکند...."

        
                بسم‌الله 
من تقریبا سالی یکبار، در موقعیت‌های وخیم و پر تنش زندگی‌ام، خواب می‌بینم که امتحان ریاضی دارم. از آخرین باری که موظف به نوشتن پاسخ به یک سوال ریاضی شدم، یعنی صفحه پنجم دفترچه کنکور انسانی، دقیقا هجده سال می‌گذرد. 

بعد از چهار فرزند  فکر می‌کردم نازایی مثل خط پایانی است که از آن رد شده‌ام، کنکوری است که با قبولی پشت سر گذاشتم، اما این کتاب را خواندم و دیدم اینطور نیست!
 می‌توانم همراه با راوی وقت درد گرفتن عکس رنگی رحم و دور انداختن جنین‌های فریرز شده‌اش و خیره ماندنش به بیلبورد تبلیغ پوشک مای بیبی، در خودم مچاله شوم و حتی بعد از شنیدن طعنه‌ای از سمت کسی، پا به پایش بگریم. 

این کتاب روایت محسوس یک رنج است، یک تمنا، یک نیاز. زنانگی صمیمی و صادق و ژرفی دارد که دست خواننده را با خود می‌گیرد و به پشت پرده‌های سونوگرافی‌ها و مطب‌ها و تخت‌های معاینه‌ می‌برد... آنجا که زنی دراز کشیده است به سقف سفید و‌ کرم بالای سرش خیره است. سقفی که اینجور مواقع، مثل پرده سینمایی است که رویای در آغوش کشیدن نوزادی را در برابر چشمان اندوهناک و امیدوار زنی به نمایش می‌گذارد.

بهترین فصل کتاب را با فاصله‌ی کمی از فصول کار و درد، فصل امید می‌دانم. یک جستار بی نقص بود. یک روایت نافذ. یک بغض زنده و قابل رویت.  
فصل لیاقت بنظرم ناقص بود. منتظر دیدن طوفان طعنه‌ها و حرف‌های دیگران بودم که بیشترین بار روانی برای یک‌ زن را دارند.

فصل طبیعت، وقت توصیف ساکنان خانه پروین، از جستار بیرون می‌زد و کاملا شکل گزارش می‌گرفت که ارتباط خواننده را با راوی  قطع می‌کرد.
ایراد دیگرم به کتاب صحنه‌هایی بود که از مرز حیا رد می‌شد؛حقیقتا متن نیازی نداشت که راوی، یک پاراگراف کامل را خرج توضیح و توصیف گذاشتن شیاف کند!

به احترام تمام مسائل سخت و شیرین امتحان زندگی‌مان، این کتاب را بخوانید و لذت ببرید.

        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

پست‌های پیشنهادی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر
 بهخوان؛ برای نویسندگان

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر
 بهخوان؛ برای ناشران

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
              کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
            
              برای خرید یا خواندن کتاب، به بهخوان سر بزنید. امتیاز‌ها و یادداشت‌های بقیۀ کتابخوان‌ها را ببینید. بهتر انتخاب کنید و بهتر بخوانید.
            
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
              بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
            
              با دنبال کردن صفحات دوستانتان می‌توانید بفهمید آن‌ها چه کتاب‌هایی می‌خوانند و چه نظراتی دارند. همچنین می‌توانید دوستانی کتابخوان پیدا کنید.
            
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
              کتابخانۀ خود
       را بسازید.
            
              کتاب‌های کتابخانۀ خود را بچینید و قفسه‌بندی کنید و لحظه به لحظه گزارش مطالعۀ خود را ثبت و بقیه را با خود همراه کنید.
            

دانلود اپلیکیشن بهخوان

            سابقۀ کتابخوانی، اطلاعات مربوط به کتاب‌ها و دوستان
            کتابخوانتان را همراه خود همه‌جا ببرید.
          
دانلود بهخوان از مایکت
دانلود بهخوان از بازار
دانلود مستقیم بهخوان